مجموعههای «بریم خوشگذرونی»، «ابر صورتی»، «بارونساز» و «جنگل ابر» از مجموعهداستانهای شماست که در فاصله زمانی 84 تا 96 منتشر شدهاند. مجموعههایی که شما را به عنوان یک داستان کوتاهنویس معرفی کرده است. هرچند دو رمان شما نیز بهنوعی زیرعنوان رمان کوتاه (یا داستان بلند) تعریف میشود. کوتاهنویسی را ضرورت این قرن میدانید که کوتاه مینویسید یا عوامل دیگری است که شما را وامیدارد به کوتاهنویسی؟
تا امروز کوتاهنویسی ضرورتی شخصی بود. احساس میکردم وقتی یکبار چیزی را نوشتم ضرورتی ندارد دوباره آن را تکرار کنم. در متون کوتاه احساس خلوص و شفافیت بیشتری دارم. به جز آن، وقتی جملههای اضافه و تکراری یک داستان را حذف میکنی تازه زیبایی واقعی آن آشکار میشود. این از بزرگترین خوششانسیهای یک نویسنده است که زود بفهمد واژهها رایگان نیستند. ما اجازه نداریم به هر میزان و به هر شکل که دلمان میخواهد از واژهها استفاده کنیم؛ چون درنهایت بهای واژهها را با تمام زندگیات و کیفیت آنچه خلق میکنی خواهی پرداخت. ضمن اینکه جهان مدرن بر پایه نشانهها استوار است و زمانی که در جهان نشانهها زندگی میکنید به ضرورت همهچیز خلاصه و فشرده و کوتاه میشود. مثل همان چیزی که رولان بارت در کتاب «امپراتوری نشانهها» درباره ژاپن میگوید. به نظر بارت به دلیل خصلت نشانهوار همهچیز در فرهنگ ژاپن است که خیلی چیزها در فرهنگ و ادبیات و هنر ژاپن چنین خلاصه و کوتاه و فشرده و تجریدی است.
از بین مجموعهداستانهایتان، «ابر صورتی» و «بریم خوشگذرونی» بیشتر دیده و خوانده شد و چندینبار هم تجدید چاپ شد. علیرضا محمودیایرانمهر در داستانهای کوتاهش بیشتر دغدغهاش چیست؟ عشق؟ یا چیزهای دیگری را که فکر میکنید حلقه مفقوده انسان مدرن امروزی است؟
عشق برای من و در نوشتههایم فقط یک استعاره است. استعاره از فهم نهایی انسان در این جهان. گمان میکنم تقریبا در تمام داستانهایی که نوشتم ردپایی از عشق دیده میشود. اما این عشق درحقیقت جستوجوی انسانی دردمند است که راه نجات خود را میجوید. این در زیرلایههای داستان وجود دارد، اما چیزی که بیشتر به صورت معمول و آشکار در کارهایم به آن میپردازم روابط انسانی است و فرقی نمیکند عاشقانه و محبتآمیز باشد یا نفرتآلود و پر از شکنجههای متقابل. مهم واکاوی هزارتوی پیچیده روابط انسانی است، چون بر این گمان هستم که هستی ما در روابط شکل میگیرد. ما عمیق به انسانیهای دیگر نیاز داریم و به شدت نیز از آدمهای دیگر آسیب میخوریم. تنهایی به یک شیوه ما را میکُشد و روابط انسانی به شکلی دیگر. پس این خیلی مهم است که بتوانی نقطه درست ایستادنت را پیدا کنی. انواع رابط و حفرههایش را بشناسی و بدانی چطور خودت را روی این طناب باریک که انگار آن را میان درهای عمیق کشیدهاند سرپا نگه داری. چنین بود که سالها پیش به این نتیجه رسیدم که جز روابط انسانی چیز دیگری وجود ندارد که من بخواهم درباره آن بنویسم.
رمان اول شما در سال 92 منتشر شد: «فریدون پسر فرانک»، و رمان دومتان هم در اواخر سال 98. دو فضای کاملا متفاوت. از اولی شروع کنیم. چه شد که سراغ شاهنامه رفتید و بهقول خودتان به دنبال پیداکردن رمان ایرانی بودید. رمان ایرانی از دید شما یعنی چه؟ و اینکه چه شد که سراغ شاهنامه رفتید؟ و در رمان دومتان به سراغ موضوعی تازهتر؟
شاهنامه انگیزه و همراه همیشگی زندگیام بوده و خواهد بود. شاهنامه باتری روح من است. فکر میکنم شاهنامه در فرم و ساختار و درونمایه چیزهایی دارد که میتواند به خلق شکل خاصی از رمان مدرن با ویژگیهای ایرانی و زبان درست فارسی منجر شود. من سعی کردم در رمان «فریدون پسر فرانک» این کار را انجام دهم. از ساختار چند لایه شاهنامه استفاده کنم و آن را در فرم پلیفونیک (چندصدایی) که ساختاری کاملا امروزی و مدرن است بیآمیزم. به نظرم این فقط قدم اول بود. گامهای بسیاری هست که شاید روزی خودم یا دیگران آن را بردارند و به فرمهای تازهای در روایت دست یابند.
رمان «اسم تمام مردهای تهران علیرضاست» هم در ظاهر بسیار ساده است اما اگر به ساختار آن توجه کنید میبینید که نویسنده خیلی جاها در جستوجوی فرمهای تازه برای روایت قصهاش بوده است. اما درباره رمان ایرانی: رمان امروز دیگر یک پدیده جهانی است و محدودیت ملی یا قومی برای آن تصورکردن به نوعی احمقانه است. اما وقتی دقیقتر به رمانها نگاه میکنیم واقعیت سادهای آشکار میشود. مثل فرانسویها که شکلهای خاصی از رمان را گسترش دادند که مثلا با رمانهای روسی یا انگلیسی به نوعی متفاوت است. طوریکه اگر حتی اسم شخصیتها را حذف کنی تقریبا میشود فهمید این رمان در بستر فرهنگ روس متولد شده یا شاخصههای فرهنگی انگلیسی دارد.
بخشی از این ویژگی مربوط به درونمایه است و بخشی به فرمهای روایی برمیگردد. اوج این تشخص را میتوانیم در آثار آمریکای لاتین و انواع داستانهای شگفت ببینیم که هم در فرم و هم دورنمایه دارای تشخصند. حالا اگر زمانی ما بتوانیم به ویژگیهایی دست پیدا کنیم که هم در فرم و هم دورنمایه دارای تشخص فرهنگی باشد به گوهر ارزشمندی دست پیدا خواهیم کرد که میتوان آن را رمان ایرانی نامید.
اول از اسم رمانتان شروع کنیم. «نام تمام مردهای تهران علیرضاست». نام کتاب ما را مستقیم میبرد به عنوان شعر بلند «نام تمام مردگان یحیاست» سروده زندهیاد محمدعلی سپانلو که فضایی ضدجنگ دارد. کمی که جلوتر بیاییم در دهه هفتاد برخی شاعران با عنوانهایی اینچنینی بازی کردند در شعرها یا داستانهایشان از جمله مثلا «لیلی نام تمام دختران زمین است» از عرفان نظرآهاری. از نام کتاب بگویید که چه شد به این نام رسیدید و چرا این نام را انتخاب کردید؟
این نام بخشی از درونمایه رمان است و جنبه تزیینی ندارد. شما وقتی از نامهای فریبنده استفاده میکنید مثلا بهنوعی از اسامی خاص یا معروف یا تحریککننده حساسیتهای جنسی و اجتماعی و سیاسی استفاده میکنید، در عمل نتیجه برعکس خواهید گرفت؛ چون خواننده کار شما را میخواند و میفهمد که فریبش دادهاید، کتاب شما را به کناری خواهد انداخت. این اتفاق برای بسیاری از نویسندگانی که با نامهای فریبنده و تزیینی قصد جلب مخاطب داشتهاند رخ داده است. اما نکته مهمتر مساله پیوستگی است. پیوستگی با آثار دیگران چه در نام یا درونمایه و ساختار و هر چیز دیگر یکی از ضرورتهای ادبیات معاصــر ماست.
شرایط روانی روزگار معاصر از ما موجوداتی خودشـــیفته و انحصارطلب میسازد که در نوشتههایمان هم بروز پیدا میکند. درحالیکه وقتی به ادبیات کلاسیک ایران نگاه میکنید میبینید تقریبا تمام آفریدگاران بزرگ سخن فارسی در آثارشان به استقبال کار گذشتگان یا معاصران خود رفتهاند. مثلا دیوان حافظ پر از ابیاتی است که از خواجویکرمانی و سعدی و دیگران وام گرفته. در این کار هم فروتنی و هم بزرگمنشی خالق ادبی آشکار است. هیچ نویسندهای یک جزیره تنها نیست و فقط در ارتباط با دیگران است که هستیاش کامل میشود.
من در تمام نوشتههایم سعی کردهام این پیوستگی را با آثار دیگران حفظ کنم. در گذشته به آن تلمیح و استقبال میگفتند. در روزگار امروز میتواند شکلی از بینامتنیت باشد. اشاره به آثار متعددی که گستره کار شما را وسیعتر میکند؛ طوریکه وقتی کتاب مرا میخوانید میتوانید صدای صدها شاعر و نویسنده دیگر را در آن بشنوید. این هدف و باعث افتخار من است ردپای دیگران را در کار خود نشان دهم.
بعد از عنوان کتاب، مضمون کتاب هم از دل مفاهیم روانشناسی بیرون میآید. مثلا نمونه شاخصی از این مضمون را ما در فیلم «روانی» هیچکاک داریم: اینکه معشوق را با گزارههای ذهنی خود بسازی. نمونههای دیگری در ادبیات و سینما هم داریم. چون خود شما هم دغدغه سینمایی دارید، طرح و ایده این رمان از دل متن (سینما و ادبیات) بیرون آمد یا واقعهای بیرونی شما را به نوشتن این رمان واداشت؟
سینما و ادبیات و هنر ذهن و نگاه مرا بارور میکنند. من با ذخیره این آثار سراغ زندگی میروم و برداشت و حس خود را مینویسم. بنابراین ترکیبی است از تجربه زیستشده خودم و همه تجربههای دیگرانی که از طریق شاهکارهای هنری در من نهادینه شده است. ضمن اینکه مفاهیم روانشناسی در هر اثر داستانی یا هنری که به انسان و روابط انسانی میپردازد به ناگزیر و ضرورت وجود خواهد داشت.
نگاه سینمایی شما در این رمان کاملا حس میشود. این به صورت خودخواسته بود یا تاثیر از فیلمنامهنویسی است که روی ناخودآگاه شما اثر گذاشته است؟
راستش فکر میکنم این نگاه ادبیات است که در سینما فرمبندی شده است و حالا ما با واسطه دوباره آن را از سینما وام میگیریم. سینما شکلهای روایی جذابی دارد که ریشه در تاریخ ادبیات دارد، اما چنان آنها را جذب کرده که وقتی دوباره در اثری ادبی از آن استفاده میکنیم به نظر سینمایی میآید.
در روایت دو کاراکتر پریسا و علیرضا معرفی شده، اما درواقع تعداد بیشتری هستند که برای هم کدام جدا شخصیتپردازی شده. آیا در نوشتن روایت این همنامی که متغیر بودند سخت بود؟
بله خب آسان نبود. چون به راحتی این شخصیتها میتوانستند باهم قاطی شوند و خواننده سردرگم بماند. من سعی کردم از همان نیرنگ قدیمی داستاننویسان کلاسیک استفاده کنم و به جای نام، ویژگیهای فردی کاراکتر را برجسته کنم تا داستان مبهم و آشفته نشود.
پیش از شروع نوشتن رمان آیا به مضمون خاصی مثلا خلقت یا تنهایی انسان فکر میکردید یا مضمون در محتوا به وجود آمد؟
درونمایه داستان در لحظههای نوشتن شکل میگیرد. من فلسفه و نگاهی کلی به زندگی و روابط انسانی دارم. قبل از نوشتن نیز همین نگاه به من مسیر را نشان میدهد. اما درنهایت خود لحظههای نوشتن است که معنای هر چیزی را تعیین میکند.
آیا معتقدید این رمان حکم یک درمانگر را دارد برای آدم مدرن امروزی به وقت رسیدن به بنبست؟
برخلاف نگاه رایج که ادبیات را پدیدهای خنثی میداند بر این باور هستم که همه داستانهای خوب جهان خاصیت درمانگری دارند. اصلا همین که داستانی زندگی یک انسان دیگر را رودرروی تو قرار میدهد و تو برای شناختش تلاش میکنی یعنی داری چیزی را در نگاه و احساس خود صیقل میزنی و مگر غایت درمانگری چیزی جز این است. شناخت، برونرفتن از خود و دوبارهنگریستن و کشف خود و دیگران. به گمانم اثری که چنین کیفیتی نداشته باشد پیوندی با درخت بارور ادبیات نخواهد داشت.
در این رمان به ذهن آدم بعد شخصیتی دادید که میتواند خدایی کند. چیزی که امروزه زیاد میشنویم همهچیز از ذهن ما میگذرد. قبل از نوشتن آیا به این موضوع فکر کرده بودید؟
این ویژگی عصر ارتباطات و دیجیتال است. هر کدام از ما با داشتن یک موبایل هوشمند بهنوعی تبدیل به خدایی کوچک در انزوای خود میشویم. ما تصویر خود و دیگران و جهان پیرامون خود را با نشانهها میسازیم و ویرایش میکنیم. گزینش میکنم. خلق میکنیم، تکثیر میکنیم و... فقط مساله این است که آیا این قدرت خداوندگاری به کیفیت بهتری از زندگی منجر میشود یا از ما چون الهگان سرکش اُلمپ، موجوداتی رنجور و زخمخورده و پر از کینه و خشم و تنهایی میسازد.
و پرسش آخر که بهنوعی دغدغه همیشگی شما بوده انگار. اقتباس از آثار ادبی. آیا منظورتان اقتباس از شاهکاری ادبیات فارسی است (چون معمولا اقتباس از شاهکارهای ادبی در سینما خوب از آب درنمیآید) یا آثار متوسطی که میتوان آنها را فیلم کرد و نسخه بهتری از آن اثر خلق کرد؟
اقتباس دو بحث مشابه ولی کاملا متفاوت دارد. اول اقتباس از یک اثر برای ساختن یک اثر تازه است. مثل آثار سینمایی که با اقتباس از یک اثر داستانی ساخته میشوند. این شکل از اقتباس متاسفانه در سینمای ایران چندان رشد نکرده. هم به دلیل کمسوادی سینماگران و هم به دلیل بیمایهبودن آثار داستانی معاصر. و این البته برداشت عمومی است، اگرنه به صورت استثنی سینماگران بسیار باسواد و آثار داستانی بسیار پرمایه نیز گهگاه یافت میشوند. اما بحث دوم اقتباس به گونهای است که شما از مجموعه وسیعی آثار سینمایی و ادبی و هنری برای غنیترکردن خود استفاده کنید. مثل همه قابهای درخشان سینمایی که از تابلوهای نقاشی اقتباس شدهاند یا استفاده از فرم و نگاه و درونمایه و ساختار آثار ادبی و سینمایی و هنری در کار خود. این شکل از اقتباس ضرورتی بزرگ است و گمان میکنم هیچ اثر خوبی را در تاریخ سینما و ادبیات و هنر نخواهید یافت که ردپای صدها اثر دیگر در آن هویدا نباشد.
دیدگاه تان را بنویسید