۵۵آنلاین :
میلیون ها ایرانی از دیروز عکس سربازهایی که برای نجات زنان و دختران و کودکان در عملیات تروریستی اهواز به خطر انداختند را به اشتراک گذاشتند و سرباز دوباره عزیز شد. چند وقت پیش که اتوبوس شان به دره سقوط کرد هم عزیز شدند، وقتی در مرز سلاخی شدند هم عزیز شدند ... گاهی به گاهی ...
- کسانی که خدمت سربازی رفته اند و در مراسم #رژه حاضر بوده اند می دانند که فرمانده گروهان ها معمولاً قول می دهند؛ اگر خوب رژه برید و جوری پوتین هاتون رو بکوبید زمین و شعار بدهید که میدان بلرزه، تشویقی می گیرید...
تشویقی هم یا استراحت چندساعته است یا مرخصی کوتاه شهری. برای اینکه از پادگان بیرون بیایی و بستنی بخوری، سینما بروی، مردم را نگاه کنی و بعد برگردی به پادگان ...
-چقدر دل همه آتش گرفت برای سربازانی که سهم شان از تشویقی کفن شد... روح شان در آرامش که سرباز وطن هستند. مدفن شان قلب مردم. مردمی که دوست شان دارند. ورنه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست...
- چهارده سال پیش ایستاده بودم جلوی مرکز اعزام. ساک به دست و کله تراشیده که اعزام شوم به خدمت سربازی. اکثر کسانی که از کنارمان با ماشین رد می شدند محبت می کردند:
_آش خورااااا! _چشم به هم بزنی چشمات در اومده! _کچلا خدمت خوش بگذره! _از جلووووو نظام!
- و فکر نمی کردند ما هم زمانی برای خودمان آدمی بودیم. دانشگاهی را به هم می ریختیم. از ایلام سوار اتوبوس شدیم به مقصد کرج. سرها در گریبان. شب. سکوت. جاده پیچ در پیچ. دل های گرفته. راننده ترانه ای از گوگوش گذاشته بود: من و گنجشکای خونه، دیدنت عادتمونه...
- برخورد عموم مردم با سربازها یا از سر ترحم است یا تحقیر. وقتی سوار تاکسی می شوی با آن لباس های برزنتی عرق کرده خودشان را جمع می کنند. توی مترو جوری نگاهت می کنند که انگار «بمیرم برات که از مادر و دوست دخترت دور افتادی و تا برگردی شوهر کرده»!
- من در مرز سربازهایی دیدم که حین گشت زنی رفتند روی مین و جنازه تکه پاره شان را گذاشتیم توی یخ و بردیم روستایی دور و کور در کهکیلویه و بویر احمد. سربازهای بی کس و بی پارتی که از پارس آباد مغان افتاده بودند مرز ایران و عراق و شب ها با پوتین های پاره، لباس های آفتاب سوخته و سرهای تراشیده گریه می کردند.
- سربازهایی که از شدت گرما زیر زمین سنگر ساخته بودند، بی برق، بی یخ، بی تلفن و روی کلاه هایشان علامت می زدند تا ۴۵ روزشان تمام شود و ۱۵ روز بروند مرخصی. اما کم نمی گذاشتند. دزدی نمی کردند از وظیفه شان، اختلاس نمی کردند در عهد و پیمان شان با وطن...
- شهادت این سربازها هزار خاطره برایم زنده کرد. دو روز دیگر از یاد همه می رود. از یاد مردم، از یاد سردارها و حضرات. جز مادرهایشان. بیچاره تر آنها که مادر نداشتند.
- وقتی اتوبوس سربازها به دره سقوط کرد و چندین نفر کشته شدند نوشتم؛ فکر می کنم با مرگشان یاد همه مان انداختند که ما هم وجود داریم. به ما نه از سر ترحم نگاه کنید و نه تحقیر. ما سرباز هستیم. اسم مان سرباز است؛ کسی که قرار است به وقتش برای شما سر بدهد. امید که این ها را هم مثل شهدای حرم عزیز بدانند. حرمی به نام ایران.
دوباره دیروز و شجاعت و شهادت سربازها ... چقدر تلخ است که سرباز باشی و سهمت از زندگی بشود گلوله یک مُشت موش ِکور ِ بزدل که اسم خودشان را گذاشته اند آزادی خواه و بعد از این جنایت ها خزیده اند زیر دستار بدبو و متعفن دشمنان ایران.
برای همه سربازها بخصوص آنها که در مرز هستند دعا کنید.
- به قول آقا محسن دربندی در فیلم #اعتراض:
-سلامتی سه تن؛ ناموس و رفیق و وطن. سلامتی سه کس؛ سرباز و زندونی و بی کس!...
- سلامتی باغبونی که زمستونش رو از باهار بیشتر دوست داره...
- سلامتی آزادی... سلامتی زندونیای بی ملاقاتی!
منبع : کانال احسان محمدی
دیدگاه تان را بنویسید