مسیح مهاجری در روزنامه جمهوری اسلامی نوشت: در جدال لفظی آقایان حدادعادل و احمدینژاد، هرچند نمیتوان هیچیک را حق یا باطل مطلق دانست، اما واقعیتهائی خودنمائی میکنند که از کنار آنها نباید بیتفاوت عبور کرد. این جدال اگر شخصی بود، قابل اعتنا نبود ولی، چون محتوائی دارد که به حکمرانی و مصالح عمومی مربوط میشود، پرداختن به آن برای روشنگری اذهان نسل امروز که ممکن است بعضی وقایع را به خاطر نداشته باشند و نسلهای آینده که باید با تاریخ آشنا شوند لازم به نظر میرسد.
۱- آنچه آقای حدادعادل درباره عدم امکان حضور محمود احمدینژاد در انتخابات ۱۴۰۰ گفته، میتواند تحلیل او از وضعیت کسی باشد که هم در دوران ریاست جمهوری و هم قبل و بعد از آن با عملکرد خود ذرهای تردید برای عقلای قوم در مورد عدم صلاحیت خود برای تکیهزدن بر صندلی ریاست جمهوری باقی نگذاشته است. پرونده دوران استانداری اردبیل، پروندههای دوران شهرداری تهران، ضربههای هولناکی که در دوران ریاست جمهوری به کشور از جهات مختلف بهویژه ویران کردن بنیانهای اخلاقی، ایجاد تفرقه و نهادینه کردن دروغ و دغل و مواضع انحرافی فراوانی که در سالهای بعد از ریاست جمهوری تا امروز داشته و دارد، همگی اسناد روشنی هستند که عدم صلاحیت او را نهتنها برای ریاست جمهوری بلکه برای هر مسئولیت دیگری در نظام جمهوری اسلامی نشان میدهند. هرکس مختصر عقلی داشته باشد، عدم صلاحیت این شخص را تشخیص میدهد و بسیار طبیعی است که شورای نگهبان نیز چنین تشخیصی داشته باشد.
۲- در همین سخنان اخیر محمود احمدینژاد نیز رگههای دروغ و خدعه کاملاً مشهودند. حواله دادن بوسیدن دست فرح توسط آقای غلامعلی حدادعادل به فیلمی در یک کامپیوتر نابودشده، استناد به چیزی است که هرگز قابل دسترسی نیست کمااینکه خود را در معرض درخواست مکرر مردم برای بازگشت به حکومت جهت نجات کشور معرفی کردن نیز از قماش نیرنگهای همیشگی همان کسی است که با توسل به «هاله نور» در سازمان ملل و «شناخته شده بودن برای کودکان نیویورک» این روزها کلیپهای آنها در فضای مجازی مایه تمسخر عموم کاربران هستند. همه میدانند که آوردن عدهای از اینجا و آنجا به تهران با هزینه کردن پولهای پسافکنده از دوران قدرت، بازی با شعور مردم است نه درخواست مردم برای بازگشت به حکومت آنهم برای «نجات کشور»! ویرانیهای برجای مانده از دولتهای نهم و دهم هنوز ترمیم نشدهاند و هزینهها و وقتهای بسیار دیگری از این کشور و این مردم باید صرف بازگرداندن کشور به شرایط قبل از دولتهای نهم و دهم شوند.
۳- گناه کسانی که محمود احمدینژاد با حمایت آنها به قدرت رسید، ازجمله همین آقای حدادعادل و مجموعه همسو و همفکر ایشان، کمتر از گناه خود او نیست. صلاحیت دادن به او، حمایت از او، تبلیغ کردن برای او، دفاع کردن از او در برابر انتقادهای صحیح و حتی وارد کردن فشار به کسانی که در برابر اقدامات خلاف او میایستادند، ازجمله گناهان این افراد است. اینها و حتی کسانی که در برابر تجاوزهای مکرر او به قانون و به حقوق و حیثیت و آبروی دیگران کوتاهی کردند، باید حساب پس بدهند. همدم بودن با حسین نصر نیز برگ سیاهی در پرونده آقای حدادعادل است.
۴- جدال لفظی کنونی نوعی جنگ قدرت است که برخلاف گفته محمود احمدینژاد ربطی به مردم ندارد و دو طرف درصدد کنار زدن طرف مقابل برای تحکیم قدرت خود هستند. این، غیر از رقابت سالم است که لازمه فعالیتهای سیاسی است و امری مقبول به شمار میرود. جنگ قدرت، از مصادیق سخن هارونالرشید خلیفه عباسی است که وقتی پسرش مأمون احترام فراوان پدر نسبت به حضرت موسیبنجعفر علیهالسلام را دید، از او پرسید این آقا که او را پسرعموی خود میدانی و اینهمه احترامش میکنی و حتی رکاب مرکب او را میگیری تا سوار شود کیست؟ گفت او فرزند پیامبر است و حکومت، حق اوست نه من. پرسید اگر حکومت حق اوست، چرا آن را غصب کردهای؟ در جواب گفت: المُلکُ عقیم و توضیح داد که قدرت، قوم و خویش نمیشناسد بطوری که حتی اگر تو که پسر من هستی هم درصدد تصاحب قدرت من باشی، چشمانت را از حدقه خارج خواهم کرد...
کار به جائی رسیده که در نظام جمهوری اسلامی حرف اول و آخر کسانی که مشغول جنگ قدرت هستند همین جمله «المُلکُ عقیم» است و مردم، کارهای نیستند. تا زمانی که این تفکر بر فعالان سیاسی ما حاکم است، مشکلی از مردم حل نخواهد شد
دیدگاه تان را بنویسید