یادداشت حاضر نگاهی گذرا به ظرفیتها، چشماندازها و نتایج کاربردی موضوع انقلاب فرهنگی در نیمه دوم سده چهاردهم خورشیدی دارد.
دانش و فنون انتقال آن از نسلی به نسل دیگر، یکی از دستاوردهای فطری بشر از پیش از ابداع رسمی خط و تدوین دانستهها بر روی الواح و سنگنوشتهها تا دوره پستمدرن و فضاهای الکترونیکی طراحیشده روز است.
پهنه سرزمینی ایران نیز مانند سرزمینهای دیگر جهان از این سیر بیبهره نبوده و به طور طبیعی هم نخواهد بود. سابقه تشکلهای علمی، حلقههای درسی، مدارس و دانشگاههای این سرزمین را میتوان از گمانهزنیهای قبل از میلاد مسیح شناسایی و بررسی کرد؛ اما شکل و شمایل جدید آن به جندیشاپور مشهور در نزدیکترین زمان به ورود اسلام میرسد. از هجوم اعراب مسلمان به سرزمینهای فلات قاره ایران تا چند سده میان مسلمانان پیروز و ایرانیان مسلمانشده، اختلاف بر سر نشر علوم وجود داشت. این اختلاف نظرها در حمله ویرانگر مغول به این فلات قاره به یک همبستگی یا ائتلاف یا همزیستی و در نهایت تجمیع با محوریت خردگرایی بدل شد و تا هفت سده این سیر، تکامل تدریجی خود را با فطرت و کندی دنبال کرد. این حیات خاموش را سفرنامهها و مهاجرتها بیدار نکرد؛ حتی تلاشهای مدیران فرهنگی دوره صفویه تا پهلوی نیز توفیق بیداری و بهروزرسانی علوم را ایجاد نکرد؛ اما از سالهای نزدیک به مشروطه در حلقههای درسی، به واسطه حضور معلمان غیربومی و دانشآموزان و دانشآموختگان دلزنده و نگران از این رکود، ظرفیتهای بازیابی خود را در قالب ایجاد مدارس به خود دیدند. جنبوجوش علمی و تلاش برای بهروزرسانی دانش در ایران معاصر در خود شگفتیهای عجیب و ویژهای دارد؛ از آن جمله اصطلاح غربزدگی، فرهنگ منحط غرب، فروپاشی تمدن غربی و خلاصه مقابله کلامی با دنیای مدرن و جذب صددرصدی در آن. افراد مجذوب همواره بر طبل منفی آن کوبیدند و با جملات احساسی و هیجانی داعیه نقد آن را بدون ارائه یک راهکار کاربردی داشتند. این گفتهها و ناگفتهها دستمایه ایجاد احزاب شد، تشکلهای دانشجویی از همان بدو تجمیع مدارس عالی در دانشگاه تهران شکل گرفت و بهتدریج فضای بحثهای ثمربخش علمی به مجادلات و افزایش اختلاف سلیقهها و درنهایت تشکیل احزاب سیاسی غیرعلمی پس از سه دهه از شکلگیری نظام آموزش عالی نوین تبدیل شد. جالب اینکه این فاصلهها در جریان تحولات اواخر دهه 40 و نیمه اول دهه 50 خورشیدی به رویارویی با خود و حاکمیت انجامید و سرانجام این فعالیتهای دانشجویی بهویژه دانشگاهیان تبریز، نقش مؤثری در فروپاشی نظام رسمی سلطه مشروطه ایرانی و یک انقلاب به معنای واقعی کلمه را بازی کرد. هیچیک از انقلابیون پیروز، در ابتدا حاضر به عقبنشینی از افکار و یافتههای خود نشده و دائم یکدیگر را متهم به وابسته شرقی و غربی میکردند. این بیتحملیها فضای شفاف علمی را مخدوش کرد.
موضوع انقلاب فرهنگی با محوریت غربزدایی بر سر زبانها افتاد و موجب تعطیلی سهساله مؤسسات آموزش عالی شد. هیچگاه اسناد و مدارک این ستاد برای توجیه کارنامه عملکرد نسبت به گزینش مجدد استادان منتشر نشد و این پرسش که آیا علم، شرقی و غربی دارد و معیار و نحوه شناسایی این دستهبندی چیست، پاسخ داده نشد؟ پس از گذشت چهار دهه از انقلاب فرهنگی، برخی اعضای آن ستاد ناگفتههایشان را با خود دفن کرده و برخی دیگر نیز از حرارتشان نسبت به تصفیه استادان و تعیین چشماندازهای آینده سرد شده و برخی دیگر نیز به دنبال انکار حضور تأثیرگذارشان در تصمیمهای آن مقطع هستند و این جامعه علمی ایران است که باید هم از صنعت و هم از اقتصاد و هم از گفتمانهای جهانیشدن و در نهایت از مسیر پیشرفت فاصله نگیرد.
دیدگاه تان را بنویسید