شرق- امسال نمایشهایی با گروههای جوان و ناشناخته در تالارهای پایتخت اجرا شد که میتوانستند در حد کارهای حرفهای خود را مطرح کنند. «لانچر5» کار مسعود صرامی و پویا سعیدی، «پنجاه پنجاه» کار مرتضی اسماعیلکاشی، «آشپزخانه» کار محمدحسن معجونی، «کد 13» کار سوگل جعفری و «نایب سرخیها» کار لیلی عاج نمونههای قابل تأملی بودند که در سال 98 با چنین شیوه و رویکردی بسیار چشمگیر بودند و شاید مهمترین دلیلش هم بازیهای درخشان گروهی باشد که میتوانستند در القای یک فضای مشترک یا ایجاد یک موقعیت به درستی بکوشند چون در این مسیر از هدایتگری بسامانی برخوردار شده بودند.
لانچر 5: نمایش «لانچر5»، به نویسندگی و کارگردانی «مسعود صرامی» و «پویا سعیدی» در میان انبوه کارهایی که در این سالها به صحنه آمده است، یک پدیده تئاتری است؛ برای اینکه در شناساندن توانایی سبک و شیوه واقعگرایانه که هنوز هم میتواند شگفتیساز باشد، ما را تحت تأثیر قرار میدهد. سه سرباز کشته شدهاند اما نمیدانیم چرا؛ تا اینکه اداره بازرسی ارتش (مستقر در یک پادگان) مأمور شده که با سینجیمکردن همه سربازان و فرماندهشان پرده از این کشتارها بردارد... حالا هر یک روایت خود را دارد که راست و درستش بماند. در این بین یک مقصر هم به نام کمالی در بازداشتگاه است. سیاوش کشته شده؟ یا بویراحمدی و حداد خود را کشتهاند؟ پای سربازی به نام کمالی در این وسط گیر است؛ او احتمالا این دو (حداد و بویراحمدی) را کشته باشد اما سیاوش چرا کشته شده است؟ کمی پیچیده است همه چیز اما ناگهان روایت آن چیزی نمیشود که تاکنون شنیدهایم بلکه قضایا طور دیگری پیش میرود و زیباییاش هم در همین پیچوخم دادن به پیرنگ است و اینکه قصه پردازششده با مسائل و مصائب به ظاهر مفرح و شیرین در قالب طنز در کنار تراژدیهایی که همراه با خشم، خشونت و شکنجه است، ما را تحت تأثیر قرار میدهد و به نوعی دارد فضای ملموسی از گروتسک را ایجاد میکند. این نمایش بازیهای درخورتأملی دارد و نمیتوان بازی هیچکدام را بیاهمیت دانست چون هر دو کارگردان به درستی انتظاراتشان را در هدایت بازیگران مطرح کردهاند و اتفاقا از هر دو شیوه ناتورالیستی و اتکای به ژست و فیگور برای واقعنمایی بهتر نقشها بهرهمند شدهاند و حیف است که این بازیها در چشم و دل مخاطبان حقیقی تئاتر ایران ننشیند. در نمایش لانچر5 بازی امیر نوروزی، میلاد چنگی، مجید یوسفی، محمد حقشناس، صادق برقعی، مرتضی سلطانمحمدی، فرشید روشنی، حامد محمودی، عماد درویشی، مجتبی یوسفی، پوریا عربگری، عرفان امین و هادی شیخالاسلامی میتواند هر مخاطبی را تحت تأثیر قرار دهد که همه در آن شرایط سخت و بسته سربازی چگونه باید تن به هر نوع شکنجه مافوقشان دهند و در نهایت نیز با معلومشدن حقایق اما خوانش و نوع عملکرد چیزی متفاوت است و نباید در این رابطه زیادهروی شود.
پنجاه پنجاه: نمایش «پنجاه پنجاه» متن برتولد برشت را دگرگون کرده و تماشاگر به جای یک اثر اپیک و روایی با نمایشی فیزیکال و کاملا نوین مواجه شد اما با وجود تغییرات مبتنی بر فرم احساس میشود که روح اثر همچنان محفوظ مانده است. درهای ساختمان موزهای که سالها پیش اردوگاه مرگ بوده به روی زن و مرد بازیگری باز میشود. این دو تنها بازماندگانِ آن قربانگاه هستند که از آنجا فرار کرده بودند. از منظر این دو، ارواح کشتهشدگان که بازیگرانی بودند با فعالیتهای ضدفاشیستی، فراخوانده میشوند و در جهانی وهمآلود نمایشی که مجبور بودند زیر شکنجه بازی کنند تا زنده بمانند، دوباره جان میگیرد. این متن که برگرفته از نمایشنامه خودی و غیرخودی برشت با ترجمه کمالالدین شفیعی است، با قلم هاله مشتاقینیا و مرتضی اسماعیلکاشی به اثری تازه و متفاوت تبدیل شده است. نام دیگر این متن برشت کلهگردها و کلهتیزهاست. نمایش پنجاه پنجاه در تالار مدرسه سینمایی هیلاج، اجرائی متفاوت داشت و از آن متن بلند، متن کوتاهتری با ویژگیهای صحنه نوین، تدوین و تنظیم شده و این همان ملاحظات دراماتورژیکی است که نه به دنبال پیام سرراست سیاسی که به دنبال بیان فرمگرایانه از یک وضعیت بغرنج و پیچیده و شاید هم گنگ سیاسی است و در اینجا قرار است خود وضعیت نمایان شود و در آن، بازیگران در خدمت این فرم و شمایل حاکم بر صحنه هستند.
آشپزخانه: آشپزخانه نمایشی دربرگیرنده انتقادات اجتماعی در وضعیتهای طنز و کمدی بود و فضاهای دمخور انسانی که به کارگردانی محمدحسن معجونی در تالار مولوی اجرا شد. آشپزخانه نمونهای است از یک جامعه برهمریخته و ناعادل. کارگران فقط باید کار کنند و سربهزیر باشند و در آن مهر و عطوفتی هم انگار نباید باشد و اگر هم باشد، شکل پیشپاافتاده و تقلیلیافتهتر آن باید در دسترس باشد. این همان ضد منطقی است که حال انسان را خراب میکند؛ چون به تعبیر درستتر، انسان عادل و آزاد است و این فطرت و میل درونی انسان است و اگر جز این باشد، علیه او حتما آشوبی نیز خواهد بود که دوباره آزادی و عدالت، محور اصلی روابط آدمها در هر جامعهای باشد. اینها هر روز میآیند که فقط کار کنند بنابر همان تعریفی که کارفرما روا داشته است؛ اما روزشان پرآشوب است؛ چون از درون ارضا نمیشوند و به تعبیر بهتر، انسان فقط ماده نیست که بنابر نیازهای مادی بتواند زیست خود را بگستراند؛ بلکه انسان ابعاد دیگری هم دارد و در آن نیازهای عاطفی و روانی نیز باید لحاظ شده باشد و این همان حلقه مفقودهای است که آرنولد وسکر در آشپزخانه به آن میپردازد؛ اما مسیری خطی است که دادهپردازیها سوار بر پیرنگ پرچالشی است که در آن قهرمان یک آشپز به نام پیتر (با بازی مازیار سیدی) و ضدقهرمان صاحب رستوران (محمدحسن معجونی) است و هر دو اینها به قاعده درستی برگزیده شدهاند که هریک بنابر جنس بازی و نوع فیزیک بدنی بتواند بیانگر چالش اصلی درام باشد و این هم نکته بارزی است که اجرای معجونی را در مسیر درست چالشها برای بیان اندیشه متن قرار میدهد؛ ضمن آنکه آن خط مشی متن وسکر هم بار سیاسیاش کمرنگتر و از آنسو بار معناییاش مترادف با اصول روانشناسانه (روانشناسی اجتماعی) خواهد شد. در این چالش درنگی درست اتفاق میافتد که بدانیم این راه هموار نخواهد شد؛ مگر تجدیدنظر اساسی صورت گیرد و کارفرما علاوه بر جبران نیازهای مادی به دنبال احترام و ارزشقائلشدن کارگران و کارکنانش باشد.
کد ۱۳: کد 13 یک نمایش اجتماعی است که میخواهد با یادآوری دوران دبیرستان حال و هوای پر از خاطره و مخاطره آن دوران را زنده کند. به هر روی، میدانیم بررسی مسائل اجتماعی همیشه هم خوشایند دلتان نخواهد بود چون برخوردهای دختران دبیرستانی و مواجههشان با مسائلی همچون مصرف مواد توهمزا، طلاق و جدایی والدین، ازدواج زودهنگام یا ازدواج با مردان مسن، روابط اجتماعی و بلوغ جنسی و مشکلات خاص این دوران و دزدی در دبیرستان و از دبیرستان دزدیکردن و مسائل ریز و درشت دیگر این متن را جدی و قابل دیدهشدن میکند و این یک نیاز و ضرورت است که هر یک از ما به گونهای احساسش میکنیم. کد 13 را یک نویسنده جوان گرگانی به نام عماد رجبلو نوشته و کارگردانش در تهران، سوگل جعفری بود که در نخستین تجربه کارگردانیاش بسیار هم توانمند مینماید. او پیش از این، دو فیلم کوتاه با محتوای نقد اجتماعی کار کرده است و این بار نیز در تئاتر یا چنین رویکردی ما را متوجه نوع نگاه خاصش میکند و البته در کنار خود میثاق زارع بازیگر را به عنوان مشاور و دراماتورژ قرار داده که در نهایت از بازیگرانی که هنوز شناختهشده نیستند اما هر یک به نوعی با توانمندی خاص در کنار هم قرار بگیرند و در نهایت به شیوه گروهی بتوانند نقشها و بازیها را طوری پیش ببرند که در یک دبیرستان شاهد اتفاقات قابل بررسی باشیم. خاطراتی که سویههای تند و تیزی به خود میگیرد اما همه چیز خیلی مهارشده در وضعیتی قابل استناد و به شیوه پایان باز و با طرح پرسش در اختیار مخاطبانش قرار میگیرد. بازیگران به ترتیب حروف الفبا: زهرا آقاپور، پروا آقاجانی، نسا توافق، مارال جمالپناه، انیس صنیعی، پژند سلیمانی، الهه فرازمند و مهناز مهدیزاده هستند.
حاجنایبیها: لیلی عاج، نویسنده و کارگردان نمایش نایبسرخی بر آن بود این بار نیز ما را متوجه نمایشی اجتماعی کند و با این رویکرد نمایشش را در تالار شانو اجرا کرد. در آن ستمدیدگی عدهای که به نان شبشان محتاجاند در گیرودار تصمیمها و اتفاقات پنهان دارندگان یک پاساژ در جنوب تهران دچار پریشانی شدهاند چون معلوم نیست در ازبینبردن این پاساژ چه سرنوشت تلخ و گرفتوگیر ناجوری موج بزند. به هر روی، در اینجا میبینیم میثم نایبسرخی به دنبال از بیخوبنزدن پاساژ است و البته در اینجا یک پولشویی اتفاق افتاده و همه از آن بیخبر و خبردارند و این مسئله را یک دختر دارد آشکار میکند. به هر روی، میدانیم بخشی از طبقه سرمایهدار گاهی بیرحمانه به دنبال احقاق ثروت روزافزونی میروند. اینجا حرص و طمع مادی میتواند راه و بیراه را از هم جدا کند و ما میبینیم بیچارگانی هستند که با یک مغازه کوچک یا بساطکردن در کنار و گوشه این پاساژ روزشان را شب میکنند به هوای روز از نو و روزی از نو! آمدن در خاموششدن اینجا ذهن و روانشان به جایی قد نمیدهد که باز هم بتوانند بهراحتی روزیشان را بیابند. اینها درگیریهای این روزهایشان هستند اما میثم به دنبال سود کلانی است که باید از این تغییر و تبدیل به دست آورد. لیلی عاج با شاگردانش سعی کرده است بتواند مانند کارهای حرفهایاش در صحنه جلوه درستی از یک نمایش اجتماعی برقرار کند و در این استقرار حضور آنان کمابیش درست است و بازیگران در دریافت مابازاهای بیرون از صحنه به دنبال واقعی جلوهدادن شرایط حاکم بر صحنه هستند و این رمز موفقیت آنان هست که بتوانند در گام نخست متوجه سویههای متفاوت متن شوند و در درک نقشها تلاش دوچندانی را برای بروز خود در مقام بازیگر به سرانجام برسانند.
دیدگاه تان را بنویسید