روز دوشنبه ۱۳ دی ۱۳۳۸ نیما یوشیج پدر شعر نوی ایران در سن ۶۲ سالگی چشم از جهان فروبست، چند روز بعد محمدمحیط طباطبایی، ادیب و مورخ معاصر (۱۲۸۰-۱۳۷۱) از نقش نیما در تحول ادبیات معاصر ایران و دلایل ناکامیاش در مسیری که پی گرفته بود، در مجله تهران مصور (۲۴ دی ۱۳۳۸) چنین نوشت:
هفته پیش نیما یوشیج که پیشآهنگ شعر نو و پیشوای شعرای تازهگو شناخته میشد چشم از این جهان بربست و به جهانی جاودانی پیوست.
مرگ نیما مرا سخت متاثر ساخت و یک مراجعه به سرگذشت زندگانی پرملال او چنان ملول و دلگیرم کرد که برای تخفیف این تألم روحی راهی جز تسلیم به تقاضای قلم ندیدم.
سیواندی سال پیش از این، نیما از «منتخب آثار»ی که ضیاء هشترودی از آثار شعرای عصر انتشار داد شناخته شد و همان چند قطعهای که از گفتههای او در آن کتاب به چاپ رسید همه را متوجه شاعری متجدد و اثر جدیدی در افق شعر و شاعری به زبان فارسی کرد. شعر فارسی پیش از نیما مدتی بود که در آستانه تحول و تجددی قرار گرفته بود و کسانی که با آثار منظوم زبانهای خارجی سر و کار داشتند پیوسته احساس احتیاجی به تحول شعر فارسی میکردند.
برخی از نویسندگان و سخنسُرایان که با ادبیات ترکی عثمانی و ترکی قفقازی و آثار ادبی فرانسه انس خاطری داشتند قطعات منظومی در ترجمه یا تقلید از آثار خارجی انشاد کرده بودند و در صفحات جراید و گاهگاه مجلات اشعار نغز سیاسی و انتقادی و فکاهی که حاوی معانی تازه بود به چشم میرسید و مختصر تحول در وزن و ترکیب و الفاظ و معانی بیسابقه گفتههای آن روز را از آثار شعرای سلف متمایز میساخت ولی آثار تکلف و ترجمه و تقلید به خوبی از خلال آن گفتهها نمایان بود و گاهی این عوامل مشخص چندان سبب نارسایی و نازیبایی شعر تازه میشد که این تجدد و تحول در زیر عنوان انقلاب ادبی مورد نکوهش و انتقاد برخی از استادان سخن قرار میگرفت و به تعریض میگفتند:
انقلاب ادبی خواهم کرد
فارسی را عربی خواهم کرد
نیما در چنین محیط مستعدی نخستین اثر منظوم تازه خویش را که «افسانه» نامیده بود انتشار داد. چنانکه به خاطر دارم در این قطعه افسانه برای نخستین بار نمونه تازهای از شعر فارسی به خوانندگان عرضه میشد که در لفظ و معنی با گفته دیگران تفاوت داشت و خواندن آن به انتظارات روحی هواخواهان حرف تازه و شعر تازه تا درجهای جواب میگفت.
من خود از کسانی بودم که در سال ۱۳۰۳ و ۱۳۰۴ تحت تاثیر همین یک اثر او قرار گرفته بودم و پیش خود آرزو میکردم که بر منوال او سخن بسرایم و در همان ایام قطعاتی چند به همان سبک و سیاق پرداختم که امروز غالب آنها را به دست فراموشی سپردهام...
یک بند از نخستین قطعهای که در ۱۳۰۳ به منوال نیما سروده بودم حین تحریر به خاطرم آمد و آن این است:
ای دریغا که عمر گذشته/ از خود آثار نیکی نهشته
خون دل با حوادث سرشته/ بر سر لوح خاطر نوشته
یادگاری که نسیان ندارد/ ذکر آن غصهای تازه آرد
باز در اقتفای او قطعه دیگری داشتم که در وزن و شکل تحولی پیش از نمونههای آن روز نیما به کار برده بودم که بند اول آن این است:
شب تاریک است و مرا جز غم/ نه کسی یار و نه کسی همدم
بفشان بر رخ خود هردم/ ز سپهر دیده همی شبنم
به هوای یاری بت گلرخساری/ مه کجرفتاری که خیالش کرده پریشانم
علی نیما که گویا در آغاز کار شاعری میخواست «مانی» تخلص کند و بعد به قلب مانی که نیما باشد اکتفا کرد از مردم یوش مازندران و با خیلی از معاریف مازندران که در اصل نودری بودهاند همولایتی بوده است.
پدرش از خاندان معروف اسفندیاری مازندران بود و اینکه خود را یوشیج میخواند به اسلوب لهجه مازندرانی (ایج) را به جای (ی) نسبت «یوشی» به کار میبرد همانطور که در زبان مازندرانی تعبیری متداول است. پدری صاحبلقب و متمکن داشت ولی او که خود درویشصفت و پاکنهاد بود دنبال جاه و مال دنیا نرفت و به دام شعر درافتاد و عمری را به ناکامی و آشفتهحالی گذراند تا سرانجام هفته گذشته مرغ جانش از قفس بدن آزاد گشت.
در آغاز امر اگر سخنی هم سروده بود جز در حلقه محدودی از دوستانش شهرتی نداشت تا آنکه در «منتخبات آثار» از او و شعرش معرفی به عمل آمد.
محمدضیاء هشترودی در نوشتههای خود نسبت به شعر نیما و پروین مزیتی قائل شده و او را تا درجهای بالا برده بود که تحمل آن برای مرحوم بهار و رشید یاسمی که در همان کتاب ذکر شده بودند قدری ناگوار اتفاق افتاد و مرحوم ملک در قطعهای محمدضیاء و نیما را مورد انتقاد قرار داد و از همان ابتدا در میان این دو دسته از اهل ادب فاصلهای به وجود آمد. نخست دستهای که به سیاق استادان قدیم سخن میسرودند و دسته دیگر کسانی که هواخواه یک تحول تازهای در صورت ظاهر و معنی شعر بودند. با تحول وضع اجتماعی در جهت مخالف آمال آنان زمینه برای تجدد و تازهگویی نامساعد و شعر و نثر فارسی وارد مرحله تازهای از رجعت یا بازگشت گردید.
متدرجا آن حسن قبول و انتظار تحولی که در طبقه جوان کشور برای هر اثر تازه و فکر بکری وجود داشت جای خود را به هواخواهی از سخن اساتید قدیم بخشید و در مجامع ادبی میزان تشخیص در خوبی و بدی شعر، آثار منظوم متقدمین قرار گرفت.
نغمههای مخالف تجدد شعر از هر سو بلند شد و کسانی که در سر سودای چنین اندیشهای را داشتند خاموش و مرعوب شدند. نیما نیز گویی به همان یک دسته گل نرگسی که از جنگل مازندران تحفه نسل جوان آورده بود قناعت ورزید و تا مدتی سکوت اختیار نمود و به همان نامی که از آغاز کار نصیب او شده بود اکتفا کرد.
بعدها که سرگرد مینباشیان رئیس مدرسه عالی موسیقی شد و مجله موسیقی را انتشار داد در پیرامون او حلقهای از اهل ادب و قلم و ذوق مانند صادق هدایت و علیاصغر سروش و بزرگ علوی و محمدضیاء هشترودی و صبحی مهتدی گرد آمدند. مرحوم نیما یوشیج نیز بدان حلقه پیوست و به سمت کارمندی فرهنگ مشغول شد و انتظار میرفت که در این مرحله از زندگانی بار دیگر ذوق افسرده او بتواند نشاط جوانی را از سر گیرد و قطعاتی مانند «افسانه» بسراید و در مجله موسیقی که در اختیار آن جرگه قرار داشت انتشار بدهد ولی این انتظار برآورده نشد زیرا نیما از مبدأیی که شروع کرده بود خیلی دور شده و در تجدد سخن روشی جز شیوه نخستین خود برگزیده بود.
اعضای این حلقه جدید ادبی چون برای انتقاد مجالی وسیع نمییافتند به مباحثات لفظی و نکتهپردازیهای سطحی و سرگرمی با الفاظ دلخوش داشته بودند و از ابداع آثاری که از اعماق روح اجتماع سرچشمه بگیرد هنوز خبری نبود.
نیما بعدها که تحول بیشتری در وضع اجتماعی مردم پدیدار آمد متاسفانه نیروی جوانی را از دست داده بود و وقتی او را برای آخرین با در کنگره نویسندگان ایران دیدم که قطعه منظومی از آثار نوپرداخته خود را میخواند و شور سخن او در دل سرد شنوندگان اثری نمیکرد، دریافتم که وظیفه دشوار رهبری تجدد در شعر فارسی که از آمال او بود دیگر از عهدهاش ساخته نیست و این باغ باید در انتظار مرغان سخنگوی تازهای باشد که هنوز نشاظ جوانی را از دست نداده باشند و سخن ایشان از سرچشمه زاینده جوانی و نیروی جاودانی عشق برخیزد.
نیمایی که در زمستان سال ۱۳۰۳ مورد علاقه شدید من قرار داشت و چنان میپنداشتم که روزی مجموعه سخنان تازه استادانه او سرمایه فناناپذیری برای پیروی جوانان سخنسرا باشد. در پاییز سال ۱۳۲۵ که نخستین بار او را به چشم سر میدیدم دریافتم که دست روزگار طومار عهد او را درنوشته و به همانچه در روزهای اول نغمهسرایی خود پرداخته است باید از مفاخر ادبی گذشته اکتفا کند.
آری، این وضع ناگوار اجتماع نفرینشده ماست که به هیچ صاحبهنری مجال عرض وجود و پرورش استعداد و طی طریق تکامل نمیدهد و همواره میدان ادب را جولانگاه مدعیان بوقلمونآسا و مردمآزار نگه میدارد که جهان را بر امثال نیما تنگتر از سوراخ سوزن میسازند.
نیما با دو دسته مردافکن و استعدادشکن روبهرو شد و تحت تاثیر مثبت و منفی آنان نتوانست هنر خود را چنانکه باید ظاهر سازد و محکوم به عقبافتادگی و گوشهنشینی و تحمل ناملایمات روحی گردید تا آنکه مرگ او را از قید زندگانی آسوده ساخت: یکی آنان که بر سر راه زندگانی هنرمندان دیواری از دسایس و فتنهها و اشکالتراشیها به وجود میآورند و هنرمند را در هر قدمی که برمیدارد با سنگی که در سر راه او نهادهاند مواجه میسازند. دسته دیگر کسانی هستند که کورکورانه لب به تصدیق و تکذیب گفتار دیگران میگشایند و از مدح و قدح بیجای خود به هنرمند مجال تفکر در وضع ادبی و ارزش اجتماعی خود نمیدهند، چنانکه اگر او دُر ناسفته بیاورد خرمهره میشمارند و یا آنکه سنگریزه زیر پای او را یاقوت و زبرجد قلم میدهند.
به جای تقریظ و انتقاد و تشخیص خوب و بد با ستایش و نکوهش بیجا یا دل او را از شدت آزردگی خون میکنند و یا آنکه وجود ناتوانش را در دریایی از غرور و پندار غوطهور میسازند. دوستان نیما بیش از دشمنان او در ناکامی و عقبافتادگی او دخالت داشتند. به جای پژوهش و سنجش و پیرایش نمونههای مختلف گفتار او هرچه را میگفت پیش چشم گویندهاش وحی منزل جلوه میدادند و به او مجال بحث و دقت در خوبی و زشتی و آرایش و پیرایش آثارش نمیدادند.
قطعههای قدیم او نشان میداد که این مرد سخنگو اگر در طریق تحول شعری از راه راست پیش میرفت آن تحولی را که برای شعر جدید فارسی آرزو میکرد بر منوالی صحیح تا امروز عملی کرده بود، اما دشمنان نیما بدون در نظر گرفتن شخصیت ممتاز و موثر او به استناد برخی از نمونههای شعری که محصول اصرار بلیغ گویندهاش در انحراف از شیوه متداول بود حق سخنوری و گویندگی و خدمت او را به زبان فارسی ندیده میگیرند و نام او را وصفی تند و نقدی تلخ بدرقه میسازند.
من از کسانی بودم که از سیوهفت سال پیش بدینطرف یعنی از وقتی که زندگانی روستایی را به شهرنشینی مبدل ساختم بدینطرف همواره دیده به راه تحول متین و وسیعی در نظم و نثر فارسی بودهام و هرکس در این راه قدمی برداشته زحمت او را به دیده رضا و قدردانی نگریستهام و راجع به نیما عقیده داشتم که در حدود توانایی خود آنچه توانست در راه تجدد شعر فارسی کوتاهی نورزید حال اگر همه آثار مساعی او پسند خاطر خداوندان ذوق و ادب قرار نگرفته چون در این راه پیشقدم بوده است باید نارساییهای برخی از سخنان او را به زیبایی گفتارهای دیگرش بخشید و او را از پیشقدمان نهضت شعر جدید فارسی شناخت و برای او در تاریخ شعر نو فارسی مقامی ارجمند قائل شد.
جرأت و جسارت او در انحراف از اصول مقرر ادبی و بیاعتنایی به سنن موروث شعرا برخلاف آنچه که بدخواهان به او نسبت میدادند هیچ زیانی به فصاحت و سلامت زبان فارسی وارد نمیآورد ولی در ضمن راهی ناهموار به سوی افقی تازه گشود که نصیب خودش از این راهیابی جز ناکامی و افسردگی و دلتنگی چیزی نبود ولی کسانی که در همین راه با چراغ خرد و سنجش و آزمایش پیش رفتند و در میان سخن نو و کهنه رشتههای استوار فصاحت و بلاغت فطری را نبریدهاند و در جنبه معانی تازه شیوایی را از بال و پر الفاظ برنداشتهاند متدرجا به منزلگاه مقصود نزدیک شدهاند.
در میان مجموعهای از دیوانهای شعر نو که در این چند سال اخیر انتشار یافته است امروز میتوان مقدار معتنابهی از سخنان دلکش و دلپذیر که صلاحیت بقا و الحاق به مجموعه آثار منظوم فارسی را پیدا کرده باشد به دست آورد و اگر تندروی و بیپروایی و بیاعتنایی امثال نیما نبود امروز زبان فارسی از این شاخ و برگهای تازه و خرم محروم بود. ۱۸ر۱۰ر۱۳۳۸.
دیدگاه تان را بنویسید