رخشان بنیاعتماد در روزنامه ایران نوشت: محمدرضا شجریان هم رفت. یکبهیک، کسانمان میروند. آنها که دلِ گرفتهمان، سنگینی آوار مصیبتهای پیدرپی را، به نعمت وجود خود التیام میدهند و مویرگهای نامریی مقاومت را برای نفسهای کمرمقمان جان میبخشند.
اینکه شجریان که بود و چه تأثیری در زنده نگهداشتن موسیقی اصیل ما داشت، مقولهای تخصصی است که توصیف آن کار من نیست. ولی اینکه هنرمندی از میانمان رفت که دامنه اثرگذاری و اهمیتاش محدود به مرزهای جغرافیای ایران نیست و حوزه کشورهای فارسیزبان را در برمیگیرد، اهمیت فقداناش را اثبات میکند.
با طنین آوایش _که تنها اعجاز جادوی صدای خوشاش نبود، بلکه امروز ما را به گنجینه شعرو ادب میهنمان پیوند میزد_ چه استادانه روح را صیقل میداد. بیدلیل نیست که خیل دوستدارانش نه از یک طیف خاص، که از خواص و عوام و پیر و جوان هستند.
و کلام آخر اینکه آنان که به هر شکل در مقام خُردهگیری از موضعگیریهای بجای او در بزنگاههای اجتماعی یا آنها که درصدد مصادره او به نفع جریان خاصی هستند، نزول درکشان از این حقیقت را اثبات میکنند که هنرمند واقعی همانی است که او بود. بالاتر و فراتر از خطکشیهای جناحی و سیاسی. همراه و در کنار مردم. مردمی که توده بیشکلی از سرسپردگی و فرمانبرداری نیستند، مردمی که سهم خودشان از زندگی را میشناسند.
اگرچه به قول کیهان کلهر عزیز «جان از تن آواز رفت»، ولی یاد و جای پای ماندگار شجریان، رمقِ همچنان جاری در تاریخ فرهنگ ماست.
دیدگاه تان را بنویسید