دیوید گریبر، انسانشناس و نویسنده آنارشیست کتابهای پرفروش درباره بوروکراسی و اقتصاد مانند «شغلهای مزخرف: یک نظریه» و «بدهی: 5000 سال اول» در 59سالگی درگذشت. سوم سپتامبر (13 شهریور) نیکا دوبروفسکی، هنرمند و نویسنده و همسر گریبر در توییتر اعلام کرد که او دوم سپتامبر در بیمارستانی در ونیز درگذشته است. علت مرگ او هنوز معلوم نیست. گریبر علاوه بر شهرتش بهخاطر نوشتههایی گزنده و نافذ درباره بوروکراسی، سیاست و سرمایهداری، یکی از چهرههای برجسته جنبش اشغال والاستریت و استاد انسانشناسی در مدرسه اقتصادی لندن (LSE) بود. آخرین کتاب او با عنوان «سرآغاز همهچیز: تاریخی جدید از بشریت» که با دیوید ونگرو نوشت، پاییز 2021 منتشر خواهد شد. روتگر برگمن، مورخ هلندی، گریبر را «یکی از بزرگترین متفکران زمانه ما و نویسندهای خارقالعاده» نامید. اُون جونز، مقالهنویس گاردین، او را اینگونه توصیف کرد: «یک غول روشنفکری، مملو از انسانیت، کسی که کارهایش باعث الهام و تشویق و تربیت خیلیها شده است». جان مکدانل، نماینده مجلس از حزب کارگر، نوشت: «من دیوید را یک دوست و متحد بسیار باارزش میدانستم. تحقیقات و نوشتههای نوآورانهاش تفکری بدیع و رویکردهایی خلاقانه در کنش سیاسی به روی ما گشود. همه ما عمیقا دلتنگ او خواهیم بود». تام پن، ویراستار گریبر در انتشارات «پنگوئن رندوم هاوس»، گفت این نشر از شنیدن خبر مرگ او عمیقا متأثر شده است و گریبر را «یک رادیکال واقعی و پیشگام در همه کارهایش» نامید. پن گفت: «کارهای الهامبخش دیوید روش فهم مردم از جهان را تغییر شکل داد. در کتابهایش کنجکاوی مدام و جستوجوگرانه و سرباززدن از پذیرش راهحلهای سادهانگارانه به چشم میخورد و همه اینها در اوج تیزبینی و طنز. از همه اینها گذشته، توانایی منحصربهفرد او برای تصور دنیایی بهتر که از انسانیت عمیق و ماندگار او برمیآمد. ما عمیقا مفتخریم که ناشر او بودیم و همگی دلتنگ او خواهیم بود: مهربانیاش، صمیمیتش، خردمندیاش و دوستیاش. فقدان او بیحدواندازه اما میراث او عظیم است. آثار او و روحش به حیات خود ادامه خواهد داد».
گریبر در 1961 در نیویورک از پدر و مادری که فعال سیاسی بودند، زاده شد. پدرش در جنگ داخلی اسپانیا همراه بریگادهای بینالمللی جنگید و مادرش یکی از اعضای اتحادیه زنان کارگر پوشاک بود. گریبر در نوجوانی به ترجمه هیروگلیف مایایی مشغول شد و همین قضیه در ابتدای فعالیت دانشگاهیاش جلب توجه میکرد. پس از تحصیل انسانشناسی در کالج پرچیس در نیویورک و دانشگاه شیکاگو، برنده کمکهزینه تحصیلی معتبری شد و دو سال را به کار میدانی انسانشناسی در ماداگاسکار گذراند. در سال 2005 یک سال قبل از اینکه عضو هیئت علمی دانشگاه شود، دانشگاه ییل تصمیم گرفت به قرارداد او پایان دهد. گریبر فکر میکرد که این موضوع بهخاطر مواضع سیاسیاش است؛ بیش از چهارهزارو 500 همکار و دانشجو دادخواستی را در حمایت از او امضا کردند و در نتیجه دانشگاه ییل به او پیشنهاد یک فرصت مطالعاتی یکساله داد که او قبول کرد و برای کار در دانشگاه گلداسمیت قبل از پیوستن به مدرسه اقتصادی لندن به انگلستان رفت. او در سال 2015 به گاردین گفت: «حدس میزنم که از دو جهت ضربه خوردم. یکی اینکه ظاهرا از کارم لذت بسیار زیادی میبرم. بهعلاوه من از طبقهای اشتباه هستم: از خانوادهای متعلق به طبقه کارگر میآیم». کتاب او با عنوان «بدهی: 5000 سال اول» که در سال 2011 منتشر شد، او را به شهرت رساند. در این کتاب، گریبر خشونت پنهان در روابط اجتماعی مبتنی بر پول را بررسی کرد و خواهان رفع بدهیهای دولتها و مصرفکنندگان شد. این کتاب به بحث در میان منتقدان موافق و مخالف دامن زد و درعینحال فروشی بالا داشت و همه از آن تعریف کردند، از توماس پیکتی تا راسل برند.
سپس در سال 2013 کتاب «پروژه دموکراسی، یک تاریخ، یک بحران، یک جنبش» را منتشر کرد که درباره فعالیتش در جنبش تسخیر والاستریت بود و بعد هم در سال 2015، کتاب «اتوپیای قواعد: درباره تکنولوژی، حماقت و لذات پنهان بوروکراسی» را منتشر ک. در سال 2013 مقالهای نوشت با عنوان «درباره پدیده شغلهای مزخرف» که بعدها منجر به شکلگیری کتاب «شغلهای مزخرف: یک نظریه» در سال 2018 شد، کتابی که در آن استدلال میکند بیشتر شغلهای یقهسفید بیمعنیاند و پیشرفتهای تکنولوژیک باعث شده مردم بیشتر کار کنند نه کمتر. او در سال 2015 به گاردین گفت: «بخشهای عظیمی از مردم، در اروپا و بهویژه در آمریکای شمالی، در سراسر زندگی کاریشان در حال انجام وظایفی هستند که به نظرشان غیرضروری است. آسیب اخلاقی و روحی ناشی از این وضعیت عمیق است. زخمی بر روح جمعی ماست. عملا هنوز هیچکس درباره آن صحبت نمیکند». او حتی اذعان کرد که کار خود او میتواند بیمعنی باشد: «هیچ معیار عینیای برای ارزش اجتماعی نداریم».
او در این کتاب بین کارهای بیارزش و کارهای مزخرف تمایز قائل میشود: «شغل بیارزش (shit jobs) همان شغل بد است، شغلی که هرگز خواستار انجام آن نیستید، کمرشکن و شاق است، نه پول خوبی بابت انجام آن به شما میدهند، نه کسی قدردان کار شماست. افرادی که به انجام چنین کاری مبادرت میورزند، چندان احترام نمیبینند. نکته اینجاست که در اغلب موارد کارهای بیارزش مزخرف نیستند، به این معنا که نمیشود اینگونه از کارها را بیفایده یا بیمعنا قلمداد کرد، زیرا درواقع این دسته از مشاغل مستلزم انجام کاری است که واقعا ضرورت دارد انجام شود، مثل رساندن مردم به مقصدشان، چیزی را ساختن، از کسی مراقبتکردن یا کارهای نظافتی شخصی را انجامدادن و... . کارهای مزخرف (bullshit jobs) در اغلب موارد حقوق مکفی و مزایای خوب دارند، برخوردشان با شما مثل کسی است که مهم است و واقعا کاری را انجام میدهد که باید انجام گیرد؛ اما فیالواقع، خودتان هم خوب میدانید نه شخص مهمی هستید و نه کارتان ضروری است. در نتیجه بر این اساس این دسته از مشاغل نوعا در نقطه مقابل قرار میگیرند. اگر کسی مشغول نظافت، پرستاری، آشپزی یا راندن یک اتوبوس باشد، دقیقا میدانید که چه میکند و چرا انجام آن مهم است. اما درباره مدیر یک برند خاص یا مشاور اقتصادی هرگز نمیشود به این روشنی صحبت کرد. همواره بین فایده یک شکل دادهشده از کار و اجرت آن کار نوعی رابطه معکوس وجود داشته است. البته این قاعده معدود استثناهای شناختهشدهای هم دارد نظیر پزشکان و خلبانان، ولی در کل معمولا درست است. آنچه اتفاق افتاده این است که در الگوی مشاغل تغییر چندانی رخ نداده است، ما همچنان با حجم گستردهای از انواع مشاغل بیفایده و نسبتا پردرآمد طرفیم. بهگونهای فریبکارانه ما را به ظهور اقتصاد خدماتی حواله میدهند، اما اغلب مشاغل خدماتی واقعی بافایده و کمدرآمدند، منظورم گارسونها، رانندگان اوبِر، آرایشگران و نظیر آن است و تعداد کلی آنان نیز بههیچوجه تغییر نکرده است. آنچه واقعا تغییر کرده شمار مشاغل دفتری، اداری و مدیریتی است که به نظر میرسد به نسبت تعداد کل کارگران در قرن پیش سه برابر افزایش یافته است. درست اینجاست که پای مشاغل بیهوده و بیفایده وسط میآید» (جهانی بدون شغلهای مزخرف، گفتوگو با دیوید گریبر، ترجمه نیما عیسیپور، روزنامه «شرق»، شماره 3293). از دیدگاه گریبر تقریبا همه این مشاغل مزخرف را میتوان حذف کرد. افرادی که در مشاغل مزخرف مشغول به کار هستند اغلب در خفا معتقدند اگر شغلشان (یا حتی در مواردی کل صنعت مربوطه) نیست و نابود شود، هیچ اتفاق خاصی رخ نخواهد داد یا شاید حتی بشود گفت، با حذف مثلا بازاریابهای تلفنی، لابیگرها یا بسیاری از مؤسسههای حقوقی، جهان به مکان بهتری برای زندگی بدل خواهد شد. تازه از نظر او این همه ماجرا نیست: همه آنهایی را در نظر بگیرید که سخت کار میکنند و در خدمت همین مشاغل مزخرف هستند، ساختمانهای اداریشان را نظافت میکنند، حافظ امنیتشان هستند، آنان را از آفات و جانوران موذی دور نگاه میدارند یا به مراقبت از افرادی مبادرت میورزند که به علت کار سخت و جانفرسا روی هیچ و پوچ به انواع و اقسام آسیبهای روانشناختی و اجتماعی دچار شدهاند. گریبر تردید ندارد که میشود بهراحتی کاری را که انجام میشود نصف کرد و این چیزی است که آثار مثبت عظیمی روی همهچیز خواهد داشت؛ از هنر تا فرهنگ و تغییرات آبوهوا.
گریبر که از نوجوانی آنارشیست بود، حامی جنبش آزادی کردها و «تجربه دموکراتیک چشمگیری» بود که او توانست در رژاوا، منطقه خودمختار در سوریه ببیند. او در اواخر دهه 1990 بهشدت درگیر فعالیت سیاسی شد. گریبر شخصیتی محوری در جنبش تسخیر والاستریت در سال 2011 بود، هرچند نپذیرفت شعار «ما 99 درصد هستیم» ابداع او بوده است، شعاری که بهخاطر آن بارها تحسین شد. او نوشت: «من اول پیشنهاد دادم که خودمان را 99 درصد بنامیم. سپس دو نفر از جنبش خشمگینان اسپانیا و یک آنارشیست یونانی کلمه «ما» را اضافه کردند و بعدتر یکی از فعالان قدیمی ضد جنگ (عضو گروه مستقل «غذا و نه بمب») یک «هستیم» به آن اضافه کرد. آن وقت میگویند با کار جمعی نمیتوان چیزی ارزشمند ایجاد کرد! من نامهای آنها را ذکر کردم، اما با توجه به اینکه اطلاعات پلیس دنبال سازماندهندگان اولیه جنبش تسخیر والاستریت بود، شاید بهتر بود این کار را نمیکردم». میراث فلسفی و سیاسی گریبر بهعنوان یک پژوهشگر، روشنفکر عرصه عمومی و مبارزی مادامالعمر در راه عدالت اجتماعی که تأثیری عمیق بر فضای فکری چپ معاصر گذاشت، هنوز آنچنان که باید و شاید بررسی نشده است. با وجود این، امید به تغییر در وضعیت و ساختار نابرابر جهان یکی از مهمترین میراثی است که او برای آیندگان بهجا گذاشته است.
منبع: گاردین
دیدگاه تان را بنویسید