این جا از گذراندن دوران کودکی خبری نیست و گویا بیشتر کودکان از یک سنی به بعد وارد چرخه توزیع مواد مخدر میشوند.
سلامتی و بهترین لحظههای زندگیشان را هدر میدهند، خطر را میپذیرند تا شاید دوای دردی باشند برای خانوادهای که گویا آنها را برای همین به دنیا آوردهاند.
تصور این که کودکی به بهانه بازی کردن در کوچهها پرسه میزند تا کار مشتری را راه بیندازد و بسته مواد مخدر را به دست او برساند، بسیار دردناک است اما حقیقتی است زیر پوست شهر (از شهرهای خراسان شمالی) که مانند غدههای سرطانی ریشه دوانده و البته ریشهای دیرینه دارد.
به گفته همراهم که به پیشنهاد او به یک محله پایین شهر آمدهایم تا با چشمانم این موضوع را ببینم، بسیاری از حواشی شهر از معضلی به نام فروشندگان کوچک مواد مخدر رنج میبرند. بیشتر آنها نوجوانان یا جوانانی هستند که در همین مناطق زندگی و خود و خانوادهشان از این طریق امرار معاش میکنند.
بازیهای نمایشی
این جا خانههای فرسوده و دیوارهای کج و معوج به یکدیگر تکیه دادهاند و انگار مواظب هم هستند تا فرو نریزند. در زیر یکی از همین دیوارهای کاهگلی، پسری نوجوان روی تکه سنگی نشسته است و به توپ بازی هم سن و سالان خود نگاه میکند اما حواسش جای دیگری است و هر چند دقیقه به کوچه پشت سرش نگاه میکند.
بچهها به دنبال توپ میدوند و بدون توجه به هوای گرم، با لذت هر چه تمامتر قدرت خود را برای به دست آوردن توپ و شوت کردن آن به دروازه خیالی به نمایش میگذارند اما این چهره واقعی ماجرا نیست. به گفته همراهم تعدادی از آنها خودشان را این جا سرگرم و به شکل نمایشی بازی میکنند تا مشتری از راه برسد و مواد مخدر را به او برسانند.
«باورت بشود یا نه از بین همین نوجوانانی که میبینی بعضیها حداقل چند بار ماده مخدر را مزه مزه کردهاند و دیری نمیگذرد که آنها نیز مانند والدین خود معتاد خواهند شد»؛ او اینها را میگوید و جلوتر از من راه میافتد.صدای فریاد بچه ها کوچه را برداشته است و پسری که روی تکه سنگی نشسته بود با دیدن ما از جای خود بلند می شود و به سوی مان می آید.
قانون این جا همین است؛ هر که زودتر سراغ مشتری رفت، حق با او و روزی امروز مال اوست...
زیر سنگ چه خبر است؟
هنوز شروع به صحبت نکرده ایم، آن هایی که بازی می کردند از جنب و جوش دست می کشند و با گوش های تیز شده در گوشه ای می ایستند. پسر نوجوان با شک و تردید نزدیک تر می شود و وقتی می بیند ما از او آدرس می پرسیم ناامید نمی شود و می گوید: چیزی لازم دارید در خدمتم. آدرس را کاملاً اشتباه آمده اید اما طور دیگری می توانم کمک تان کنم.
جای پای آفتاب، لپ هایش را گل انداخته است و در نی نی چشمانش، استرس توأم با پشیمانی دیده می شود. نوجوانی که در این ایام کرونایی شاید باید بیشتر از قبل به فکر سیر کردن شکم خانواده اش باشد.وقتی می بیند برای رفتن تردید داریم مطمئن می شود خبری است، مصمم تر و با خیال راحت می ایستد تا سرانجام بفهمد مزه دهان مان چیست؟ وقتی همراهم از او سراغ خانه ای را که مواد مخدر در آن به فروش می رسد می گیرد، می گوید: کارهای فروش موادش را به من سپرده است و خودش آفتابی نمی شود چون چند بار گیر افتاده است. هر چقدر لازم دارید می توانم برای تان فراهم کنم.
این بار به سمت تکه سنگی که رویش نشسته بود، می رود و از زیر آن مقداری را که همراهم گفته بود بیرون می آورد اما بعد از این که می فهمد ما مشتری واقعی نیستیم عصبانی می شود و به سمت بچه های دیگر می رود.
اجیر کردن نوجوانان
اگرچه بیشتر مناطق حاشیه شهر بجنورد از معضل اعتیاد رنج می برند و البته خرده فروشان مواد مخدر در این محله ها خیمه زده اند تا مشتری ها با خیال راحت تر مواد مورد نیازشان را از آن ها تهیه کنند اما برخی از این قاچاقچیان، کودکان و نوجوانان را اجیر می کنند و در ازای فروش مواد مخدر درصدی به عنوان دستمزد به آن ها می دهند. روزهایی که باید رشد کنند و تربیت شوند، با چالش های فروش مواد مخدر مواجه می شوند و نحوه هر چه بهتر بودن با مشتری را فرا می گیرند؛ نوجوانانی که زیر سایه افیون قد می کشند و همین امر موجب گرایش آن ها به سمت این ماده خانمان سوز می شود.
نوجوانی که در یکی از پارک های شهر، با دوستش سرگردان است زمانی که از کنار ما می گذرد خیلی آهسته می گوید: هر نوع ماده ای که می خواهید در خدمتم!
وقتی از او می پرسیم چه چیزهایی داری؟ ادامه می دهد: کافی است لبتر کنید و تا سه بشمارید، هر چه خواستید برایتان فراهم میکنم. فقط دفعه دیگر من را این جا نخواهید دید و باید دنبالم بگردید.
او در پاسخ به این پرسش که مواد مخدر را از کجا تهیه می کند؟ میافزاید: همسایهمان مواد مخدر می فروشد و برای این که بتوانم باری از روی دوش خانواده ام بردارم، به او کمک و برایش بازاریابی می کنم و او هر هفته درصدی از فروشم را به خودم باز می گرداند.
او که به گفته خود خرج تحصیل اش را از این راه به دست می آورد، می افزاید: با شیوع کرونا، مشتریان من در پارکها و محلهها کم شدهاند و کار دیگری از عهدهام بر نمی آید که بخواهم این کار پر ریسک را کنار بگذارم. هرچند می دانم بیشتر سود این فروش به جیب صاحبکارم می رود اما من از روی ناچاری به آن رو آورده ام.
پدرش معتاد است و برای فروش مواد مخدر با او مخالفتی ندارد چون به او مواد مورد نیازش به طور رایگان میرسد. می تواند در گوشه ای از چاردیواری شان نشئه کند تا پسرش دست پر به خانه بازگردد؛ یا با پول یا ماده مخدر!
گرداب خرید و فروش مواد مخدر
کودکانی که کارشان کسب درآمد از راه فروش مواد مخدر است یکی از آسیبهای اجتماعی در حاشیه شهر محسوب میشوند که در آیندهای نزدیک، معضلات اجتماعی مختلفی را برای خود و جامعه رقم می زنند.
همان طور که «شریفی»، جامعه شناس به آن اشاره می کند: نوجوانانی که با اعتیاد زندگی کرده اند دیگر نه از گیر افتادن می ترسند و نه برای آینده شغلی خود ترسیم دیگری غیر از فروختن مواد دارند.
او آمار بالای اعتیاد در خراسان شمالی را متذکر می شود و با بیان این که مادامی که خرده فروشان مواد مخدر به فعالیت خود ادامه می دهند، وجود کودکان و نوجوانانی که در این وادی قدم گذاشته اند دور از ذهن نیست، می افزاید: بیشتر افرادی که در حاشیه شهر زندگی می کنند دارای فقر اقتصادی و فرهنگی هستند و همین امر موجب گرایش آن ها به سمت ناهنجاری های اجتماعی از جمله اعتیاد یا خرید و فروش مواد مخدر می شود.
او با بیان این که سامان دهی منظر شهری و ایجاد فضای مناسب برای تفریح جوانان و نوجوانان در حواشی شهرها موجب کاهش آسیب های این چنینی می شود، تصریح می کند: البته نباید فراموش کرد بعضی از جوانان به دلیل بیکاری و دوست ناباب، خواسته یا ناخواسته در گرداب خرید و فروش مواد مخدر می افتند.
دوران بر باد رفته
به یکی دیگر از محله های حاشیه شهر سر می زنیم؛ جایی که شهر بدقواره ترین لباس خود را پوشیده است و از درد محرومیت به خود می پیچد. بوی فقر و اعتیاد از در و دیوارش بالا می رود و کاسبان کوچک، در اصل پادوی خانواده یا همسایه شان هستند تا مشتری ها را تور بزنند و در این بین پولی عایدشان شود.
نوجوانی که 14 ساله به نظر می رسد، با دیدن هر تازه وارد به محله شان، به سویش می رود و به بهانه ای سر صحبت را باز می کند.
همراه من، خیلی رک و راست می رود سر اصل مطلب و می گوید: برای مادربزرگم تریاک می خواهم، دور و برت چیزی داری؟
او در حالی که آب دهانش را قورت می دهد ما را ورانداز می کند و می گوید: چند گرم می خواهی؟ بسته های من 10 گرمی است و کمتر از آن نمی توانم بدهم.از او می پرسم: همین جا زندگی می کنی؟ گویا او را برق می گیرد، با ترس از جایش می پرد، انگار دو پای دیگر هم قرض گرفته است، یک نفس می دود و از ما دور و دورتر می شود.
به دوران برباد رفته کودکی و نوجوانی اش فکر می کنم؛ دورانی که به دلیل انجام کار خلاف در استرس و هراس خلاصه شده است و نمی داند چه روزی دستبند قانون روی دستانش بسته می شود؟ دستانی که می توانند با قدرت جوانی کوه را جا به جا کنند نه این که بسته های مواد مخدر را....
دیدگاه تان را بنویسید