[شادی خوشکار] پسربچه پرسید: «شما واقعی هستید؟» آمد دست زد به نویسنده و خندید و به بقیه بچههای گروه گفت: «واقعیه.» همه بچههای باشگاه آن روز میتوانستند نویسندهای را از نزدیک ببینند. چند وقتی بود کتابهای کودک به دستشان میرسید. دور هم کتاب میخواندند، از کتابها حرف میزدند و برای نویسندگانی که کتابهایشان را خوانده بودند، نامه نوشته بودند. برای آنها فرقی نمیکرد نویسنده زنده است یا نه، ایرانی است یا خارجی. بچهها برای همه نامه مینوشتند و از حسشان به کتاب میگفتند. گاهی اولش سلام میگفتند و تشکر میکردند و گاهی از همان اول میگفتند اصلا از کتاب خوششان نیامده. این کاری بود که در باشگاههای کتابخوانی یاد گرفته بودند: گفتوگو درباره کتاب، تمرین حرف زدن، شنیدن و شکل دادن هویتی گروهی؛ همه با کمک قصهها و داستانهایی که ادبیات کودک پیش رویشان قرار میداد.
نامه شیما از شوشتر به آنتوان دوسنت اگزوپری
«سلام آنتوان دوسنت اگزوپری. من از کتاب شازده کوچولو خیلی خوشم آمد و هر چقدر آن را بخوانم از آن سیر نمیشوم. برایم یک سوال پیش آمد که پدر و مادر شازده کوچولو چه کسانی هستند و چرا او تنها بود. راستی من فهمیدم تو در چهاردهسالگی یتیم شدی و مسئولیت تأمین هزینههای خانوادهات به دوش تو افتاد. من فکر میکردم همه نویسندهها ثروتمند هستند، اما یک خلبان ساده بودی و مکانیکی غیرحرفهای. خبر به گوشم رسید که تو در آخرین پروازت گم شدی و هرگز بازنگشتی. من فکر میکنم که تو الان پیش شازده کوچولو هستی و به اخترکها خیره شدهای.»
ایده باشگاههای کتابخوانی ابتدا در دبستانی در نیشابور مطرح شد؛ در نشستی که تعدادی از نویسندگان مطرح کودک و نوجوان حضور داشتند و ایده کتابخوانی گروهی دانشآموزان شکل گرفت که بچهها هر کدامشان کتابی تهیه کنند، در کلاس بخوانند، با هم مبادله کنند و یک کتابخانه کوچک کلاسی داشته باشند. اما به دلیل محدودیتهای آموزش و پرورش این ایده در مدارس اجراشدنی نبود و به برنامههای پایتخت کتاب که دفتر مطالعات و برنامهریزی فرهنگی وزارت ارشاد برگزار میکرد، پیوند خورد و به برنامهای ملی برای گسترش کتابخوانی کودکان و نوجوانان تبدیل شد. باشگاههای کتابخوانی، مجزا از برنامه «جام باشگاههای کتابخوانی» که هر سال در وزارت فرهنگ و ارشاد انجام میشود، ادامه پیدا کردند. باشگاهها از سال ٩٥ کارشان را شروع کردند و هر باشگاه حداقل با حضور ١٢ کودک و نوجوان تشکیل شد. از سال سوم بهصورت سراسری انجام و یونیسف هم به همراهان این طرح اضافه شد. اما کار مهمی که در این میان صورت گرفت آموزش دههاهزار مربی، کتابدار، فعال مدنی نهادهای غیردولتی ترویج کتابخوانی و معلمان برای کار مشارکتی در زمینه کتابخوانی برای کودکان و نوجوانان بود. هر کدام از آنها در شهرها، روستاها و محلههایشان باشگاه کتابخوانی تشکیل دادند و گفتوگو و کار داوطلبانه را در کنار ترویج ادبیات کودک، به جوامع محلی بردند. علیاصغر سیدآبادی که در شکلگیری طرحهای جام باشگاههای کتابخوانی، روستاهای دوستدار کتاب و پایتخت کتاب ایران نقش مهمی داشته در گفتوگو با ایرنا گفته است: «نهادهای غیردولتی در ایران پروژههای ترویج کتابخوانی خوبی را اجرا میکنند. وقتی وزارت ارشاد وارد میشود نباید در رقابت با آنها قرار بگیرد. باید بستر مناسبی فراهم کند تا پروژههایی که اجرا میشوند، تسهیل شوند و به شکل مناسبتری فعالیتشان را ادامه دهند. باشگاههای کتابخوانی کودک و نوجوان بستری است که نهادهای غیردولتی بیایند کار انجام دهند. در برخی از شهرها مدیریت این کار دست نهادهای غیردولتی است.»
فرمهر منجزی، مترجم کتاب کودکان است. او دبیر چهارمین دوره جام باشگاههای کتابخوانی است و از سال ٨٠ در کانون توسعه فرهنگی کودکان کارِ داوطلبانه میکند. او از همان دوره اول با این باشگاهها همراه بود. برنامهریزی باشگاههای کتابخوانی را هم ارشاد با همکاری نهاد غیردولتی کانون توسعه فرهنگی کودکان انجام داد. دوره اول به کارشناسان نشان داد که بسیاری از مربیان و کتابداران، کتاب کودک و ادبیات کودکان را نمیشناسند. هر کسی علاقهمند بود، میتوانست در این کارگاهها شرکت کند: «بخشی از کار ما در کارگاهها معرفی کتاب است. بسیاری از شرکتکنندگان حالت معلمی داشتند و وقتی از آنها میپرسیدم آخرین کتابی که خواندهاید چه بود، معلوم میشد کمتر با کتاب خوب آشنا هستند. شیوه معرفی کتاب هم برایشان به شکل مدرسهای بود؛ در نتیجه سختترین کار برای ما تشویق آنها به مشارکت بود. سعی میکردیم کمک کنیم به جای معلم بودن، تسهیلگر باشند.»
فریده قاسمی کتابداری است در بندر کُنگ. در کتابخانه «ایستگاه لذت مطالعه» مدتی است گروهی به نام سفیران کودک راه انداخته؛ جمعی از بچههای دوازده تا هفدهساله که خودشان برای ترویج کتابخوانی برنامههایی اجرا میکنند. آنها عضو جام باشگاهها نیستند، چون قاسمی فرصت ثبت نام نداشت و شنیده بود ثبت نام کار راحتی نیست، اما در آخرین دوره کارگاه آموزشی باشگاههای کتابخوانی که در بندر لنگه تشکیل شد، شرکت کرد. همین که الان بچهها در این کتابخانه جایی دارند به خاطر آن کارگاه آموزشی است: «ابتدای کارمان تصمیم داشتیم در کتابخانه سرویسی به کودک و نوجوان ندهیم، ولی وقتی به این کارگاه رفتم، نظرم عوض شد. آنجا از کتاب حمام تا کتابهای تخصصی به ما معرفی کردند. دیدیم ادبیات کودک و نوجوان چه دنیای وسیعی است و چقدر ارج و قرب دارد. تصمیم گرفتیم از مهرماه بخش مستقلی در کتابخانه برای بچهها داشته باشیم.» در گرمای شرجی بندر کُنگ، کنار ساحل، روزها زمان بیرون آمدن از خانه نیست و برخلاف خیلی از کتابخانههای دیگر، بعد از اذان مغرب از ساعت ٨ تا ١٠ شب بچهها به سمت کتابخانه میدوند و میگویند برایمان یک قصه بگو. آخر هفته آنقدر بچه در پارک قلعه جمع میشود که باید دو گروه کتابخوانی تشکیل دهند.باشگاههای کتابخوانی کار تسهیلگری را با ترویج کتابخوانی پیوند داد. کاظم متولی از سال قبل به مدرسان کارگاهها اضافه شده است. میگوید با کار تسهیلگری دست باشگاهها باز است که نه فقط از خلاقیت خودشان که از خلاقیت ذینفعان یعنی بچهها هم استفاده کنند. قدرت فکر بچهها در این باشگاهها کمک میکند با کتاب دوست شوند و با آن زندگی کنند: «در این فرآیند تجربههای نابی اتفاق افتاد که از اقلیمها بیرون آمده بود و کاملا به دل مینشست. اینکه تسهیلگران و بچهها خودشان در بوم خودشان چه رویدادی را تعریف کنند خیلی مهم بود.» تجربه کار مشارکتی با روشهای تسهیلگری درباره کتاب و ادبیات کودک با تجربههای پیشین او فرق دارد: «در بخشی از پروژههای مشارکتی در مورد کودک و نوجوان به این نتیجه میرسیم که توسعه سواد خواندن و نوشتن در مناطق کمتر برخوردار اولویت است. وقتی که حساسیتها را در این حوزه ارتقا میدهید، کتاب خواندن مهم میشود. باشگاههای کتابخوانی همین روند را از زاویه دیگری دنبال میکنند. تجربه باشگاهها به مردم میگوید کتاب باعث میشود زندگی توسعه پیدا کند، پس مردم اگر کتاب بخوانند میتوانند به توسعه کمک کنند. این باشگاهها باعث میشوند فرآیندهای تسهیلگری پایدار باشد. جام باشگاهها با رویکرد داوطلبانه و کار ترویجی مشارکتی اگر نهادینه و تعهدپذیری کتابدار و تسهیلگر به بچهها منتقل شود، آنها سبک زندگی جدیدی یاد میگیرند.» باشگاههای کتابخوانی به بچهها حق انتخاب میدهند. آنها میتوانند کتاب خوب انتخاب کنند، بخوانند و درباره آن حرف بزنند. قدرت صحبت کردن و نوشتن نظریاتشان برای نویسندگان از نظر متولی باعث رشد آنها میشود. امسال نزدیک به ١٠٠هزار نامه به جام باشگاهها رسیده است.
نامه کوثر از قم به هدا حدادی، نویسنده رمان دلقک
«الان حتما میلیونها نامه به دستتون رسیده، شایدم یه عالمه نامه الان رو میز گوشه اتاقتونه یا شایدم نامهها همه تو سطل گوشه اتاقتون باشه... نمیدونم خب شاید دوست نداشته باشین بخونین، شایدم از خوندنش کلی ذوق کنین. فقط خدا کنه نامه من یه گوشهای قایم شه تا شما بتونین بخونین. من عضو مرکز کانون استان قم هستم. واسه اولینبار کتابتون رو از اونجا گرفتم. خوندمش. میدونین خانم حدادی، من ایرانی نیستم. اهل افغانستانم. یکی از آرزوهام اینه که شما رو از نزدیک ببینم. دوست دارم کتابتون رو ببرم افغانستان و ازتون کلی تعریف کنم. با بچههای جنگزده افغانستان کتاب دلقک رو بخونم و یهکم شادشون کنم.»
فیل خالخالی دنبال شیرینی میگردد و در این مسیر با موشی دوست میشود. بچهها خودشان را جای شخصیتهای کتاب میگذارند و از آن دریچه به زندگی نگاه میکنند. فیل توانست دوست پیدا کند. بچههای باشگاهی در شیروان خراسان شمالی وقتی دهانشان از دیدن شیرینیهای توی کتاب آب افتاده بود، گفتند این بهترین اتفاقی بود که میتوانست برای فیل بیفتد. زهره همتی، تسهیلگر باشگاههای این شهرستان که خودش هم تسهیلگرانی آموزش داده، میگوید در شیروان کتاب چندان در دسترس بچهها نیست. بسیاری از خانوادهها قدرت خرید کتاب ندارند. تنها مرکز کانون پرورش فکری جوابگوی بچهها نیست و در کتابخانهها قفسههای کتاب کودک و نوجوان یا خالی است یا کتابهای بهروز ندارد. او میخواهد مسئولان کتابهای بیشتری به این شهر برسانند.
یکی از فعالیتهای باشگاههای کتابخوانی برنامههای کتابفروشیگردی بود. هر کدام از بچهها میتوانستند کتابی با ٥٠درصد تخفیف بخرند و در باشگاه با هم رد و بدل کنند. اما در شیروان حتی یک کتابفروشی هم کتاب کودک یا نوجوان نداشت. وقتی باشگاه تشکیل شد، همتی با یکی از کتابفروشیها صحبت کرد که در سایت خانه کتاب ثبت نام و کتابهای جام باشگاهها را تهیه کند تا بچهها بتوانند کتاب بخرند: «روزی که کتابها رسید و من به کتابفروشی رفتم، احساس کردم موفق شدهایم. همین که توانستیم کتاب کودک و نوجوان در شهر خودمان داشته باشیم مورد استقبال قرار گرفت. بچهها از دیدن قفسههای کتابی که برای خودشان بود، هیجانزده بودند. قبل از آن، اصلا نداشتیم. از انتخاب کتاب هیجان داشتند. با هم هماهنگ کرده بودند که کتاب تکراری نخرند و بعضی با توجه به شناختی که از شخصیت دوستشان داشتند، میگفتند این برایت مناسب است.» فرمهر منجزی میگوید دسترسی به کتاب برای خیلی از مناطق سخت و از آن سختتر دسترسی به کتاب خوب است: «وقتی تیراژ کتاب پانصد تا هزار تاست و کتابفروشی هم نداریم، این اتفاق طبیعی است. بسیاری از شرکتکنندگان در کارگاهها شناختی از کتاب خوب نداشتند که به نظرم این کمکاری آموزش و پرورش است که برای معلمها دورههایی برای آشنایی با ادبیات کودک ندارد.» پیشنهاد جام باشگاهها تهیه کتاب از فهرستی است که از میان فهرستهای بررسی و معرفی کتاب کودک و جوایز نهادهای مختلف در ایران تهیه شده است: «. در باشگاهها بچهها انتخاب میکنند. آنها خیلی بیشتر به سمت داستان، قصه و رمان میروند. آنها با کمک ارتباطی که با پدیدآورندگان پیدا کردهاند، میدانند یک کتاب چطور نوشته و تولید میشود.»
نامه فاطمه ابویسانی از روستای ابویسان به هوشنگ مرادی کرمانی
«جناب آقای مرادی کرمانی سلام. از نظر من شما نویسنده خیلی خوب و بااحساسی هستید. میخواهم در مورد کتاب مشت بر پوست با شما صحبت کنم. کتاب جالبیه، مخصوصا اینکه شما اومدین داخل کتابتون از درد مردم فقیر گفتید، بهخصوص بچههای کار؛ البته ما روستاییزادهها هم بیکار ننشستیم، بلکه اومدیم احساس همدردیمون رو با اونها هرچند ناچیز ولی داخل یک کلیپ چنددقیقهای بیان کردیم. ولی یک جا بد دلم شکست، مثل دل موشو که تو عالم بچگیش شکست. جوری که دیگه نشد با هیچ چسبی اونو چسبوند، حتی چسبی به نام محبت مادری و این قسمت اونجایی بود که موشو داشت داخل قبرستون آب میبرد و کمکدست مادرش بود تا با اون آب، قبر مردم رو بشویند ولی خانواده یکی از اون مردهها گفت چون اون تنبکزن بوده، نمیخوایم واسه مردهمون آب بیاره، واسمون کسر شأنه. دیگه چیزی در مورد کتاباتون نمیگم تا بیاین به روستامون و بیشتر حرف بزنیم.»
بچهها نامههای زیادی به نویسندگان نوشتهاند. تا به حال دو کتاب از نامههای بچهها منتشر شده است. بیشتر آنها نویسندگان را به شهر یا روستایشان دعوت کردهاند و بعضی از نویسندگان هم واقعا به دیدن بچهها رفتهاند. در شهرستان بهارستان تهران، جایی که بیشترین تراکم جمعیت را در کشور دارد، بچههای باشگاه مدتها منتظر آمدن شهرام شفیعی، نویسنده نوجوان بودند. ظریفه قاسمپور، مربی این بچهها تعریف میکند که بچهها لوح تقدیری که خودشان نوشته بودند به او دادند. قاسمپور تعریف میکند که شفیعی گفته این تنها لوح تقدیری است که دلش میخواهد قاب کند و به دیوار خانهاش بیاویزد.
دیدگاه تان را بنویسید