«جواد طباطبایی»، فیلسوف ایرانی در بخش دوم یادداشتی با عنوان «مفاهیم توخالی در ماههای کرونایی» در کانال تلگرامی خود نوشت:
واژۀ مستضعف یکی از همین مفاهیم توخالی است که رجال سیاسی بومی از چهل سال پیش کوشش کردهاند مضمونی برای آن دستـ وـ پا کنند، اما گمان نمیکنم حتیٰ میان دو تن از آنان اجماعی دربارۀ واقعیت آن ــ اگر واقعیتی داشته باشد ــ به وجود آمده باشد. وقتی رجلی سیاسی، مانند میرسلیم، تنها چشم بر گزارشهای خبرنگاران رادیو و تلویزیون از کشورهای فاسد غربی داشته باشد، و آنگاه که از چهارراههای تهران در خودروهای محافظت شده عبور میکند تا رسیدن به برجهای الهیه و ویلاهای لواسان با موبایل خود ور برود، تردیدی نیست که نخواهد دانست که فاجعه چه عمقی پیدا کرده است. چنین رجلی نخواهد دانست که حتیٰ اگر کمر کشور و مردم آن زیر بار تحریم نشکسته بود، و او میخواست کمک به ملّت مستضعف امریکا برساند، به عنوان مثال مقداری ماسک برای مردم مستضعف امریکا ارسال کند، باید همان ماسک را از همان دولت کینهتوز امریکا میخرید و به عنوان کمکهای کشور دوست و برادر به همان امریکا تحویل میداد. اما آنچه همان رجل بشردوست و از پسِ پشت پردۀ پندار واژههای تهی از معنا نمیتواند بداند این است که حتیٰ دولتی مانند آلمان برای حفاظت سلامت پلیس خود از همان دولت کینهتوز ماسک میخرد و آن دولت اگر الویت حفظ سلامت مردم او ایجاب کند سفارش آلمان را پس میگیرد.
رجل کشوری که حتیٰ نمیتواند از پزشکان و پرستاران خود محافظت کند چگونه به خود اجازه میدهد چنین یاوهای بگوید و به قول جوانان «خالی ببندد»؟! آیا این بشردوستی توخالی معنایی جز این دارد که مانند آن منجم گلستان سعدی در آسمان ایدئولوژی سیر میکنیم و نمیدانیم که خانۀ ما چه میگذرد؟! در سیاست، مضمونِ مفاهیم همان واقعیتهای موجود است، نه خیالاتی که بر پایۀ پندارهای خود میبافیم. بدترین وضع برای رجل سیاسی آن است که منجم گلستان سعدی باشد و گرنه بر سرش آن خواهد آمد که بر آن منجم آمد. نخستین گام برای وارد شدن در سیاست آن است که مدعی ریاست و مدیریت کشور خود را از چنبر واژگان تهی از معنایی مانند مستضعف رها کند. در کشوری مانند ایران، استضعاف، بیش از هر جای دیگری، در کوچهها، خیابانها و شهرهای آن جاری است و رجل سیاسی نمیتواند چشم و گوش خود را بر این واقعیت ببندد و در ده هزار فرسنگیِ استضعافِ موجود دنبالِ استضعافِ موهوم بگردد و گرنه عِرض خود خواهد برد و مانند آن طلاب جوان که میخواستند از کهنسالان امریکایی پرستاری کنند خود را مضحکۀ کهنسالان روستا و شهر خود خواهد کرد! اگر سیاست نمیدانیم دستکم نمیتوانیم این قدر ندانیم که «چراغی که به خانه رواست به مسجد روا نیست»!
دیدگاه تان را بنویسید