شرق-
در زمان خدمت در دادگاه کیفری یک استان تهران، یکی از همکاران مستشاری که مدت مدیدی در خدمتش بودم و با افزایش تعداد شعب دادگاه ناگزیر به شعبه دیگری رفته بود و از مصاحبتش محروم شده بودم، روزی پروندهای را برای مشورتکردن پیشم آورد و توضیح اجمالی در مورد پرونده داد و نظر مرا خواست. گفتم چون موضوع پرونده مهم است، به صرف توضیح شما نمیتوانم نظری بدهم. گرچه سرم خیلی شلوغ است، اگر اشکالی ندارد پرونده را میبرم منزل تا به دقت مطالعه کنم و سپس نظرم را میگویم. موافقت کرد و آخر وقت اداری پرونده را داخل پاکتی گذاشته و برایم فرستاده بود. حسب محتویات پرونده یک تبعه افغانستانی جویای کار و امنیت، به اتفاق همسر و فرزند خردسالش به ایران آمده بود. بعد از مدتی جستوجو، کاری را در یکی از باغهای اطراف شهریار پیدا کرده و بهعنوان نگهبان و باغبان در کلبه حقیری در گوشهای از باغ مستقر شده بود. شش، هفت ماه بعد برادر ناتنی همسرش نیز به ایران آمده بود؛ چون بیکار بوده و جایی برای اقامت نداشته به آنها ملحق شده بود. مرد افغان به دلیل کوچکبودن محل سکونت و اینکه احتمال میداده صاحب باغ از سکونت وی در آنجا راضی نباشد و چهبسا در صورت اطلاع عذر وی و خانوادهاش را هم بخواهد، با اصرار از برادرزنش خواسته بود هرچه زودتر کاری پیدا کند و آنجا را ترک کند، اما او که نه توانسته بود کاری برای خود دستوپا کند و نه جایی برای ماندن داشته، همچنان بار خاطر مرد افغان بوده است. متأسفانه پس از مدتی نسبت به خواهر ناتنی خود نظر سوء پیدا کرده و او را مورد تعرض و اذیت و آزار قرار داده بود. زن پس از مراجعت شوهرش به منزل بلافاصله موضوع را با وی در میان گذاشته بود و شوهر شدیدا عصبانی شده و گفته بود: چنین آدمی باید بمیرد و من او را میکشم. چوب آلبالویی تهیه کرده بود و زمانی که برادر ناتنی همسرش داخل باغ بوده، از غفلت وی استفاده و با آن چند ضربه به سر او زده بود. شدت صدمات وارده موجب مرگ او شده بود.
قاتل بازداشت و در دادگاه به قصاص محکوم شده بود. پرونده چهار بار میان شعبه دیوانعالی کشور و دادگاه رفتوبرگشت داشت و دیوانعالی کشور پرونده را هربار با ذکر نواقصی به شعبه رسیدگیکننده عودت داده بود. فرایند طولانی رسیدگی سبب شده بود مرد افغان 12 سال در بازداشت بماند، بدون اینکه در این مدت اطلاعی از سرنوشت همسر و فرزندش داشته باشد. فرزند خردسال آن روز او امروز یک نوجوان 14ساله شده بود، بدون آنکه بداند پدرش کیست و کجاست؛ چیزی که متأسفانه برای افغانهایی که قریب به نیمقرن تا چشم باز کردهاند، در کشورشان همیشه خون و گریز و ناامنی و کشتار دیدهاند، دیگر امری عادی شده است. چه بسیار کودکان معصومی که در آوارگی و دربهدری بالیدهاند و بزرگ شدهاند، بدون آنکه در بیشتر خانوادهها پدر شاهد بالیدن فرزند باشد یا فرزند دست نوازش پدر را بر سرش احساس کند.
پرونده متأسفانه در مرحله دادسرا خوب جمع نشده بود، ولی تحقیقات صورتگرفته در مراحل مختلف دادرسی تا حدودی صحت ادعای متهم را تأیید میکرد. پرونده را به همکار مستشارم برگرداندم و گفتم به نظر من با وضعیت موجود، حداقل مجازات قصاص از متهم ساقط است، زیرا او در همه مراحل تحقیق و دادرسی مدعی مطلبی شده و آن را بهعنوان انگیزه قتل ذکر کرده است. گرچه متهم به دلیل بیسوادی و عدم آگاهیاش به موازین قانونی نتوانسته قصد خود را در قالب الفاظ حقوقی آن بیان کند و بگوید مقتول را به اعتقاد مهدورالدمبودن کشته است. اما ضرورت دارد هم دلایل انتساب عمل به مقتول و هم اعتقاد متهم در جلسه دادرسی به دقت بررسی شود.
دادگاه پس از برگزاری جلسه دادرسی، نهایتا قصاص را ساقط و متهم را به پرداخت دیه و حبس محکوم کرده بود. این همکار که تمام هموغمش گرهگشایی از کار مردم و مراجعان بود، دوباره پرونده را پیش من آورد و گفت: «اگر یک آدم خیری پیدا میشد و دیه را در صندوق دادگستری تودیع میکرد، این بیچاره را آزاد میکردیم برود دنبال کار و زندگیاش». گفتم: «وکیل خیری را سراغ دارم که حتما حاضر میشود این کار را برای رضای خدا انجام دهد. اما مناسب نمیدانم خودم با او صحبت کنم. شما که در گرهگشایی از کار مردم همیشه پیشقدم هستید با او صحبت کنید». همانروز با وکیل تماس گرفته بود و او با پایمردی تمام به میدان آمد و مبلغ دیه را در صندوق دادگستری تودیع کرد. پس از آزادی متهم، برای وی لباس مناسبی خریداری و مبلغ قابلتوجهی هم پول به او داده بود تا به کشورش برود و دنبال زن و بچهاش بگردد تا شاید از فرجام آنها اطلاعی کسب کند. پس از آزادی متهم، این همکار بر سبیل مطایبه میگفت: «ما که در طول خدمت در دادگستری، هرچه شنیدیم فقط فحش و نفرین بود، لااقل موفق شدیم یک کار خیری هم انجام بدهیم». این همکار معمولا مرجع مراجعات مردم بوده و هست. اگر رأیی از گوشهوکنار به دستش میرسید و احساس میکرد رأی صادره خالی از اشکال نیست، میآورد با هم در مورد رأی صادره بحث میکردیم و اگر امکان داشت شخصا نزد مراجع ذیربط میرفت و پیگیر میشد تا شاید حقی را احقاق کند. یکبار از من پرسید نمیدانم آیا این کارهایی که گاهی من میکنم درست است یا نه؟ میترسم فردا بهانهای پیدا کنند و گیر بدهند! گفتم: «قاضی همیشه سرباز عدالت است و به امر قرآنی «لیقوم الناس بالقسط» باید در وسع مقدوراتش به اجرای عدالت قیام کند».
یکبار به دلیل عدم حضور ولیدم مقتولی که از اتباع افغانستان بود، جلسه دادگاه تجدید شد. همسر و فرزندانش میگفتند به دلیل کهولت سنی و بیماری قادر نیست اینجا بیاید. گفتم اگر نمیتواند در دادگاه حضور یابد یک نفر وکیل بگیرد و اگر نتوانست وکیل بگیرد درخواست خود را در لایحهای برای دادگاه بنویسد تا تکلیف دادگاه ازسوی ولیدم مشخص شود. چند روز بعد همسر ایشان آمدند و گفتند شوهرشان در بیمارستان زیر عمل جراحی فوت کرده است. بیمارستان هشت میلیون تومان بابت هزینههای بیمارستانی خواسته است تا متوفی را تحویل خانوادهاش بدهد اما آنها هیچ پولی در بساط ندارند. همکار مستشار به هر دری زد تا این مشکل را یکجوری حل کند. با برخی افراد و ائمه جمعه و جماعاتی که میشناخت تماس گرفت و آخر سر فرد خیری را پیدا کرد و او هزینه بیمارستان را پرداخت کرد و متوفی را از بیمارستان گرفت و تحویل خانوادهاش داد.
در پرونده دیگری، خانمی به تظلم آمده بود و میگفت پس از آنکه شوهرش گرفتار اعتیاد شده و از کار بیکار شده و راه لاابالیگری در پیش گرفته، شروع کرده به فروختن اثاث خانه برای تأمین هزینه اعتیادش. یارانه دریافتی را نیز از آنان دریغ کرده و آن را هم خرج اعتیاد خود میکند و او چاره کار را در آن دیده که از شوهرش جدا شود. به دلیل نداشتن ممر درآمدی و قادرنبودن به تأمین هزینههای زندگی، ناگزیر با دختر نوجوانش به خانه پدری برگشته و سربار پدر و مادرش شده است. اما متأسفانه پس از چند ماهی دخترش زبان به شکوه گشوده و گفته داییاش او را مورد تعرض و اذیت و آزار قرار میدهد. حالا او و دخترش هیچ سرپناه دیگری ندارند. یا باید برای رهایی از شر برادرش، منزل پدری را ترک و آواره کوچه و خیابان شوند یا باید در همان خانه پدری بمانند و این وضعیت را تحمل کنند. این زن درحالیکه زبان به شکایت گشوده بود، نمیتوانست جلوی هقهق گریهاش را بگیرد و پیوسته اشک میریخت. با شنیدن درد دل او آه از نهاد هر دو ما برآمد. پرسیدیم الان دخترش کجاست؟ آیا موضوع را تا به حال به کسی گفته است یا نه؟ گفت از ترسش دختر خود را به یکی از همسایهها سپرده و این همسایه تنها کسی است که از قضیه باخبر شده است. موضوع در دستور کار ویژه دادگاه قرار گرفت. بررسیهای مقدماتی صورتگرفته حکایت از صحت ادعای این خانم داشت. به همکارم گفتم به صرف سرگرمکردن خود به رسیدگی، مشکل این بیچاره حل نمیشود. اینجا از مواردی است که باید برای جلوگیری از وخامت بیشتر اوضاع سریع دستبهکار شوی. این خانم را به فرد خیری که میشناخت معرفی کرد. در کارگاه او مشغول به کار شد. این فرد مسکن مناسبی برای او اجاره کرد. وکیلی که ذکرش رفت، برحسب تصادف او را در پروندهای به عنوان وکیل تسخیری انتخاب کردم. پرونده، ازجمله پروندههای حجیم و چندجلدی بود. میدیدم این وکیل خیلی جدی پیگیر کارهاست و حتی بسیار بیشتر از وکلای تعیینی دیگری که در پرونده مطرح هستند وقت میگذارد و پرونده را میخواند. درحالیکه غالب وکلای دیگر حوصله آمدن به دادگاه و وقتگذاشتن و نشستن و خواندن پرونده را نداشتند و به اخذ کپی از قرار جلب به دادرسی و کیفرخواست و چند برگ مهم دیگر بسنده میکردند، اما این وکیل تسخیری چندین روز وقت گذاشت. آمد در دفتر شعبه نشست. تمام مجلدات پرونده را بهدقت خواند و یادداشت برداشت، بدون آنکه حتی کپی یک برگ از پرونده را درخواست کند. در جلسه دادرسی نیز خیلی خوب از موکلش دفاع کرد. بعد از اتمام جلسه رسیدگی از جدیت او آن هم به عنوان وکیل تسخیری، تشکر کردم. او که از اهالی خوزستان بود گفت: «من زندگیام را مدیون این مردم هستم. در جنگ تحمیلی، شش نفر از اعضای خانواده من اسیر شدند. تمام زندگی و خانهام از بین رفت، ولی با دفاع جانانه این مردم و پایمردیشان دوباره همه اعضای خانوادهام برگشتند و زندگی و خانهام را از نو ساختم. چون مدیون این مردم هستم با خودم عهد کردهام تمام زندگیام را وقف این مردم کنم. تا به حال حتی یک مورد هم در پروندههای کیفری وکالت تعیینی قبول نکردهام. دیناری هم از موکلانی که وکیل تسخیریشان بودهام نگرفتهام. چون خدا را شکر بهاندازه کافی تمکن مالی دارم. علاوه بر تحصیل در رشته حقوق و وکالت چون پدرم تاجر بوده، من هم حوزه فعالیت او را در تجارت ادامه دادهام. دو فرزند دارم که آنها هم در کار خود موفق بودهاند و فوقتخصص گرفتهاند. در موردی هم که وکالت تسخیری به من ارجاع دهید با کمال میل میپذیرم.
پس از مطرحشدن پرونده یکی از چهرههای شناختهشده سیاسی در دادسرای جنایی، روزی پیشم آمد و گفت: «چون شعبه شما تخصصی است و به پروندههای مهم و جنایی رسیدگی میکند، اگر پرونده این متهم به شعبه شما ارجاع شد، من حاضرم وکالت تسخیری ایشان را برعهده بگیرم و چون او یک چهره مطرح علمی در سطح جهانی است، تمام توانم را به کار میگیرم تا رضایت اولیای دم را اخذ کنم». گفتم: معلوم نیست پرونده او به این شعبه ارجاع شود. اما شما با نیت خیری که دارید، پرونده به هر شعبهای ارجاع شد، میتوانید کارتان را پیش ببرید. چون متهم وکلای تعیینی انتخاب کرده بود، نتوانست به عنوان وکیل تسخیری در آن پرونده ورود کند.
دیدگاه تان را بنویسید