شرق:
در روزگاری به سر میبریم که شکل مسائل تغییر کرده است و گرفتار ابرمشکلها و نگرانیهای حاصل از آنها هستیم؛ از پیامدهای تغییرات اقلیمی گرفته تا گسترش ویروس کرونا در جهان که همگی تهدیدکننده زندگی و ثبات جوامع هستند. اینها مسائلی هستند که همه کشورها را کم و بیش درگیر میکنند اما میزان تلفاتی که وارد میآورند، بستگی زیادی به ظرفیت هر کشور و به اصطلاح تابآوری اجتماعی آن دارد. به نظر میرسد در اینجا شاهد قاعدهای باشیم مبنی بر اینکه هر چه یک کشور از توان درونی بیشتری برخوردار باشد، امکان مدیریتکردن بهتر ابرمشکلها را خواهد داشت. بخشی از این توان درونی یا ظرفیت تابآوری کشورها به امکانات مادی و سختافزاری آنها برمیگردد اما بخشی دیگر مربوط میشود به انسجام و یکپارچگی اجتماعی. بخش دوم حتی از بخش اول هم مهمتر است زیرا بدون انسجام اجتماعی، ظرفیت بهرهبرداری از امکانات و منابع هم پایین خواهد بود. جامعه ازهمگسیخته و تکهتکهشده، توان همکاری میانبخشی خود را از دست میدهد و در مقابل مسائل و مشکلات به زانو درخواهد آمد. اما چه عواملی تهدیدکننده انسجام اجتماعی هستند؟ یکی از مهمترین این عوامل، شکافهای جامعه یا چاکخوردگیهای آن هستند که انسجام را تضعیف کرده و در مواردی میتوانند آن را نابود کنند. به نظر میرسد جامعه ما با سه شکاف مهم رودررو باشد؛ شکاف اقتصادی مسئله قابل پنهانی نیست. روشن است که در این کشور عده اندکی پولهای هنگفتی به چنگ میآورند و زندگی راحتی برای خود و خانواده در اینور و آنور آب فراهم کردهاند. در کشوری که بهشت مالیاتگریزی است و زور اداره مالیات فقط به حقوقبگیران میرسد، در کنار هزاران فرصت که نپوتیسم حاکم بر ادارات و قوانین و مقررات ناقص فراهم کرده، فرصتطلبان یقهسفید میدان فراخی را برای درآمدهای سرشار در اختیار دارند. در دنیایی که کسب ثروت و مکنت بدل به یک ارزش جهانی شده است، نمیتوان مالاندوزان را ملامت کرد، اما تحقق این ارزش بستگی زیادی به شفافیت و رقابتیبودن میدان عمل دارد. کسی مشکلی مثلا با صاحبان کسبوکارهای نوینی چون اسنپ و دیجیکالا ندارد اما کسب درآمد از بالارفتن ارز و رانتهای تجاری بدون پرداخت سهم جامعه که همان مالیات است، قابل هضم برای وجدان جامعه نیست. شکاف اقتصادی هم درون شهرها و هم در پهنه سرزمین ملی قابل دیدن است. مناطقی مانند کردستان، سیستان و بلوچستان و ایلام هم پارهای از همین کشورند اما سهمشان از درآمدها و فرصتها اندک است. شکاف اقتصادی به راحتی قایق جامعه را در دنیای متلاطم امروز به سمت عدم تعادل میبرد. شکاف اجتماعی، به نوعی بازتاب فضایی همان شکاف اقتصادی است. رشد گروهها در دو حد افراطی سلسلهمراتب اجتماعی و ازمیانرفتن گروههای واقع در میانه، نشانه این شکاف است. شکلگیری محلات ثروتمندان و فقرا و جداییگزینی طبقاتی مسئلهای است که از دهه 40 خورشیدی در پایتخت و به تدریج در سایر شهرهای کشور آغاز شده و در سالهای اخیر سرعت بیشتری گرفته است. گاهی حتی با اجرای بدون توجه به پیامدهای اجتماعی سیاست مسکن، دولت، خواسته یا ناخواسته، زمینه ایجاد کلنهای تهیدستنشین را درون و بیرون شهرها فراهم کرده است. ثبات جامعه تا اندازه زیادی بستگی به کنار هم قرارگیری گروههای درآمدی بالا و پایین و حضور همزمان آنها در فضاها و زیرساختهای اجتماعی مانند مدارس و پارکها دارد. اما میتوان به راحتی دید که چگونه مدارس گرانقیمت خصوصی و تجمع آنها در منطقهای خاص از شهر در کنار پولیشدن آموزش عالی، زمینه هر گونه اختلاط و همآمیزی طبقات اجتماعی را از میان میبرد و نسل آینده این جامعه را به دو دسته اشراف و محرومان تقسیم خواهد کرد. تحقیقات مربوط به مسئله قطببندی اجتماعی در جهان نشان میدهند که برای برخی والدین ثروتمند جذابیت عمده مدارس گرانقیمت این است که فقرا نمیتوانند از پس هزینههای آن برآیند. به عبارت دیگر، گروههای ثروتمند حتی چشم دیدن فقرا را هم ندارند و از آنها دوری میکنند. شکاف سیاسی هم مسئله نگرانکننده بعدی است. کیست که نداند سیاست عرصه اختلاف نظر و منافع میان گروههای سیاسی است با این حال تجربه کشورهای توسعهیافته نشان میدهد که در کنار اختلاف همواره حوزهها، سطوح و سازوکارهایی برای همکاری و تفاهم هم هست که جناحهای سیاسی را گرد هم میآورد. آنچه در عرصه سیاست، خطرناک است، شکلگیری قطبهای افراطی در جامعه است که هریک خود را حق و طرف دیگر را باطل میدانند و هیچ نقطه اشتراکی را با حریف قبول ندارند. البته شکلگیری قطبهای افراطی در عرصه سیاسی پدیدهای نگرانکننده در سطح جهانی است، نمونهاش عرصه سیاست در آمریکاست که بعد از رویکارآمدن ترامپ به سمت افراطگرایی پیش تاخته است. با این حال ما باید بیشتر نگران جامعه خودمان باشیم. برای پیشگیری از افراطگرایی سیاسی باید عرصه سیاست جایی باشد که گروههای مختلف اجتماعی-اقتصادی، نمایندگانی در آن برای خود داشته باشند و گروه و دستهای خود را حذفشده از عرصه سیاستگذاری نداند. بستن فضای سیاسی و حذف گروههای رقیب ممکن است فوایدی کوتاهمدت داشته باشد؛ اما در درازمدت به دلیل پیامدهایی چون تعمیق شکاف سیاسی و ازمیانرفتن انسجام سیاستی، برای تعادل جامعه خطرناک است. کافی است نگاهی به انبوه کتابهای تاریخ شفاهی گذشته داشته باشیم که صریح و آشکار بستن فضای سیاسی بهویژه پس از تأسیس حزب رستاخیز را از اشتباهات بزرگ میدانند. اگرچه این شکافها هریک جداگانه توضیح داده شد اما اینها با هم مرتبط بوده و تقویتکننده یکدیگر هستند. این وظیفه نهاد سیاست است که مراقب تعادل جامعه و مانع شکلگیری شکافها در بدنه آن شود. از آنجایی که این مسائل در جهان امروز مشترکاند، میتوان از تجربه دیگران درس گرفت. برای مثال مهم نیست که کدام گروه سیاسی در بدنه دولت قرار میگیرد، مهم رفتار عام و بیطرفانه سازمانهای دولتی است که تولید سرمایه اجتماعی و کارآمدی نهادی میکند. ایجاد و توسعه زیرساختهای اجتماعی هم میتوانند تا اندازه زیادی به ترمیم شکافهای اجتماعی کمک کنند و راهحل شکافهای سیاسی هم آزادی بیان و امکان مشارکت گروههای مختلف در عرصه سیاست است.
دیدگاه تان را بنویسید