حکایت جالب و خواندنی از مولانا و شمس تبریزی : من و تو نداریم، فقط تو!
- از مهمترین فراز زندگی مولانا می توان به آشنایی اش با شمس تبریزی اشاره کرد. زندگی او در اثر همین آشنایی، زیر و رو شد بحدی که درس و وعظ را کنار گذاشت و به فعالیت در زمینه هایی همچون شعر، عرفان، رقص و موسیقی مشغول شد و دانش ظاهری اش را کنار گذاشت و معرفت باطنی را کسب کرد که هرکسی توانایی درک آن را نداشت. سرانجام شمس به خاطر حسودان شهر از مولانا دور شد و ولی مولانا برای رسیدن به کمال، راه مخصوص خودش را یافته بود و از غیبت مرشدش، با وجود پریشانی به آن ادامه داد
من و تو نداریم، فقط تو!
عاشقی، در خانه ی معشوقش را زد. معشوق هم از آن طرف در پرسید« کیستی؟» عاشق در جواب گفت:« منم». معشوق، او را به خانه اش راه نداد و گفت« تو هنوز خامی. باید آتش فراق، تو را پخته کند. در این خانه جایی نداری. برو.»
با این که عاشق، دلش پیش معشوق بود ولی از دستور او اطاعت کرد و بمدت یکسال با حالی زار و نزار در آتش دوری سوخت و غم ندیدن معشوق را تحمل کرد، سپس بار دیگر در خانه معشوق را زد.
بار دیگر، معشوق پرسید« کیستی؟» عاشق پاسخ داد« تویی، تو. تو خودت هستی.» این دفعه معشوق در را باز کرد و او به داخل خانه آمد و گفت« اکنون تو و من یکی شده ایم.»
دیدگاه تان را بنویسید