ولنتاین یا سپندارمذگان؛ بالاخره کدامیک یادآور روز عشق بودند؟!
اصلا باید یادآور کدام عشق باشند؟!
در روزهای گذشته شاهد اتفاقی بودیم که اتفاقی نبود؛ یکیشدن روز ولنتاین و روز مرد! بهنظر شما نامردها دلیل راندهشدن عشق از سینههایمان برای همیشه شدند یا عشقهای دروغین بود که از مردها، “نامرد” ساخت؟!
شیوا حقیزاده
نویسنده و کنشگر اجتماعی
جناب جناغ و دندههایش، کارشان محافظت از خانهعشق بود. اصلا قرار بود نگهبان شبانهروزی عشق باشند که مبادا خون در رگهای قلب کم و زیاد شود، اما نمیدانم چهشد؟! شاید آنها هم حواسشان پرت دلوقلوه شد و وقتی بهخود آمدند که عشق برای همیشه از قفس سینه پریده بود!
زمانی عشق را نمیشد بهراحتی دید، مگر اینکه عشق دزدکی از آنهمه قوس و مهره خودش را به شبکیههای چشم میرساند و تو تنها درخشش را در چشمها میدیدی.
اما اینروزها عشق عجیب سربههوا شدهاست. گاهی از دست آنهمه دنده میگریزد و باعجله میرود سراغ مخچه که باهم بروند و دل این و آن را ببرند، اما جناب جمجمه مدام حواسش به مخچه بود که کارش را ول نکند. عشق امروزی اصلا آرام و قرار ندارد، مدام میرود پشت شبکیههای چشم، که شاید از آنجا راهی برای فرار بیابد، و با ترک خانه امنوامانش جناب جناغ را به دردسر میاندازد. اما بالاخره عشق…!
یک روز که زبان، بیرون از دهان آمده بود، عشق فرصتطلب از شبکیه چشم خود را بر سرِ زبان انداخت، و بهجای خانه امن خود، حالا دهان را برای ماندن انتخاب کرده بود و از آنجا بود که “عشق” لغلغه زبانها شد. دهان بیچاره از دست بیاحتیاطیهای عشق، مدام زبان به دندان میگرفت که مبادا رسوایش کند. لبها دیگر تاب و توانی برای مقابله با کوبشهای مکرر عشق نداشتند، لبها قفلهایشان را گشودند که از دستها کمک بگیرند شاید که آنها جلودار عشق شوند، اما عشق با شیطنت باز هم خودش را به کف دست چسباند، فقط میخواست فرار کند؛ به کجا؟! هیچکس نمیداند…!
جناب جناغ و دندهها در پی برگرداندن عشق به خانه، تمام استخوانهایشان درد گرفته است، در نبود عشق خانهاش، ماتمکدهای بیش نیست. همهجا سوتوکور شده، حتی مخچه هم با شنیدن اینخبر دست از کار کشیده است. عشق دیگر نه در خانهاش هست، نه در پشت شبکیههای چشم و نه حتی روی زبان. حالا دیگر عشقی نیست که بیتابانه خود را از آنهمه قوس و مهره به شبکیه چشم برساند و دزدکی بخواهد دل ببرد. “عشق” اکنون آواره و سرگردان در حال دستبهدست شدن است.
هنوز که هنوز است کسی نمیداند چه بر سر عشق آمده، نامش هست ولی خودش را نمیتوان یافت، در ولنتاین، در بین آنهمه جعبه و کادوهای گرانقیمت نبود، آیا میشود او را در سپندارمذگان یافت؟!
تا سال دیگر شکیبایی میکنم!
دیدگاه تان را بنویسید