من خوشحالم که بهرغم اختلافنظرهای بسیار زیاد بالاخره رئیسجمهور انتخاب شد تا چهار سال آینده را به ترتیبی متفاوت از گذشته اداره کند. ولی چگونه؟
بهجای نگاه کردن به سابقه سیاسی- اقتصادی رئیسجمهور برای قضاوت به گذشته خودمان نگاه کنیم. شاید مهمتر از رئیسجمهور، ملت است که باید نگاهش را به اقتصاد و سیاست تغییر دهد.
در ابتدای انقلاب چه کردیم. من که در آن زمان از آمریکا برگشته بودم و در دانشگاه مشغول شده بودم با جوانان دانشجو بسیار سروکار داشتم.
همه از فساد نالان بودند و دلشان میخواست فساد را از میان ببرند و معتقد بودند اگر فساد از بین برود، فرصتهای شغلی بهتر میشود و توزیع درآمد و ... از این نوع استدلالها.
ولی در عمل چه کردیم. به قول معروف آمدیم ابرویش را درست کنیم، چشم آن را صدمه زدیم یا حتی کور کردیم. مبارزه با فساد تبدیل شد به مبارزه با ثروت و ثروتمند و ... چرا چون جریانهای چپ که سازماندهی تظاهرات را بهتر بلد بودند در جریان انقلاب نفوذ کافی پیدا کردند و به تدریج مخالفت با پولدار و کارخانهدار و تاجر و ... جنبه عمومی پیدا کرد.
قطعا مردم این چنین نمیخواستند زیرا در طی زندگی دیده بودند که اگر لبنیاتی سرکوچه آنها مغازهاش را از یکی به دوتا تبدیل کند خدمات گستردهتری میتواند بدهد و اگر به تدریج قادر شود گاوداری خودش را ایجاد کند قطعا ماست و شیر بهتری به مردم محله و کمکم شهر ارائه میدهد. صاحب مغازه ما حالا پولدارتر شده بود. ولی خدمات گستردهتر و بهتری هم میداد. مردم هم با او مخالفتی نداشتند حتی برای پسرشان کار هم تولید میکرد و از او ممنون بودند.
در دوران دهه ۱۳۴۰ اقتصاددانان و صنعتگران بزرگ شروع به ایجاد کارخانههایی کردند و بخش دولتی و خصوصی هر دو فعال شدند.
لبنیاتی سرکوچه ما هم کارخانهای تاسیس کرد و جریانات پول نفت دهه ۱۳۵۰ به این جریان سرعت بخشید.
هیچکدام از این حرکتها مشکلی ایجاد نکرده بود اما مردم از موقعی نگران شدند که نمیدانستند در آن کارخانهها چه میگذرد و پولهای بهدست آمده چگونه تقسیم میشود. سهم طبقات مردم در این گسترش چگونه تعریف میشود و حتی این احساس به وجود آمد که لبنیاتی سرکوچه ارتباط نزدیکتری با آنان داشت تا کارخانهای که صدها کیلومتر دورتر است و ثروتی را به وجود آورده که نه مالیات روشنی میدهد و نه کالای خود را به قیمت مناسبی ارائه میکند.
بنابراین توزیع نابرابر، عدم شفافیت و وابستگی فعالیتها به صاحبان قدرت حداقل سه عامل مهم در عصبانیت و عدم رضایت مردم شدند و اتفاقاتی افتاد که همسنهای من به خوبی به یاد دارند و جوانان ما آثار آن را لمس میکنند و برخی از آنها آرزوی رفتن به سرزمینی را دارند که عاری از سه عامل فوق باشد و در نتیجه جریان عادی توسعه در آن جاری باشد.
حال که روز نو شده و رئیسجمهور جدید آمده، خوب است یکبار به چگونگی بازگشت به یک جریان عادی زندگی اقتصادی فکر کنیم.
۱- برای ایجاد شفافیت، نظام مالیاتی باید تصحیح شود و هر فرد مسوول باشد درآمد و هزینه خود را سالانه اعلام کند. این کار در همه دنیا صورت میگیرد و در ایران هم اگر اجرا نشود از شفافیت خبری نخواهد بود. ضمن آنکه مکانیزمی برای سالم زیستن ماموران مالیاتی نیز تدارک دیده شود. هر چند اکثر آنان پاک و تمیزند ولی زمانی که محیط آلوده باشد انگ زدن بسیار آسان میشود.
۲- هیچ جریان یا فعالیت اقتصادی نباید به صاحبان قدرت وصل باشد. هیچ اشکالی ندارد که فرد ثروتمندی در صندلی اداره مثلا یک استان قرار گیرد، ولی راه سالم آن است که تمام اموالش را در دوره تصدی در اختیار دیگری (همانند روال معمول در همه کشورهای توسعهیافته) قرار دهد تا برایش اداره کند و به علاوه سیستم مالیاتی پرونده خاص برای آن اموال از نظر نظارت بگشاید.
این امر تضاد منافع را نیز تا حد زیادی خنثی میکند.
۳- برای بهبود توزیع نابرابر ثروت، فراموش نشود که برخی اوقات تمرکز ثروت برای جامعه مفید است (مانند لبنیاتی سرکوچه که گاوداری هم بهوجود میآورد). ولی شرط آن است که سیستم مالیاتی قادر باشد عملیات او را دنبال کند و مالیات حقه دولت را دریافت کند.
توجه داشته باشیم که در یک جامعه متعادل، هم ثروتمند داریم و هم کمثروت و هم فقیر. نظام دولت وظیفه دارد دست فقرا را بگیرد و با کمک به سرمایهگذاری امکان اشتغال به وجود آورد.
چه اشکالی دارد که دولت بگوید من ترتیب پرداخت وامی را به تو میدهم که بهره آن ۵ درصد کمتر از نرخ معمول است ولی تو موظف هستی نصف کارکنانت را از میان آنان که به تو معرفی میکنم اختیار کنی. به نظرم بسیارند صاحبان حرفه و هنر که حاضرند چنین کاری را بکنند.
البته دولت نباید به هیچ بخش تولیدی یا خدماتی مواد اولیه یا سوخت ارزانتر از نرخ بازار بدهد؛ مگر آنکه طی قراردادی از او بخواهد در مقابل مثلا سوخت ارزان، فلان خدمت را به طبقه محروم که دولت معرفی خواهد کرد، ارائه دهد.
پرداخت هزینه مستقیم (یارانه) تا آنجا که ممکن است باید فقط و فقط به دهکهای یک و دو محدود شود. یارانه از طریق نرخ ارز کاملا غلط است و قیمتگذاری کالا و خدمات عملی است ضد توسعه.
برای آنکه سه جریان بالا به حرکت درآیند و برای مردم نان و آبی به دست دهند باید روابط با جهان عادی شود. ما آدمهای ترسناکی نیستیم، چرا شرایطی را به وجود آوریم که ما را ترسناک جلوه دهند. پس عادی زندگی کنیم و اجازه دهیم مردم هم عادی زندگی کنند و تجارت عادی با همسایگان یا دورتر با چین و اروپا به یک جریان عادی تبدیل شود. بیایید عادی شویم.
دیدگاه تان را بنویسید