«قرنطینه. قبل از اسفند ۹۸ این کلمه برایم تصویری میساخت شبیه آن چه در فیلمها و سریالها دیده بودم یا وصفش را در کتابها خوانده بودم. دور و غریب؛ اما حالا میتوانم جزء به جزء از قرنطینه بگویم و بنویسم. از روزهایی که مثل هم میگذرند، از شبهای طولانی، از خستگیهای الکی.
قرنطینه یکی - دو روز اول شاید خوش بگذرد. فکر کنی لازم نیست خودت را در معذوریت رفتن قرار بدهی. میتوانی فهرستی از کارهای عقبافتاده و پشت گوش انداخته درست کنی و ذوق کنی از انجام دادنشان اما یکی - دو روز که بگذرد ملال قرنطینه تو را میگیرد. این که کسی را نمیبینی جز خودت و در و دیوار خانه و شاید پیک سوپرمارکت که با رعایت فاصله خریدهایت را پشت در میگذارد و میرود. دلت تنگ میشود برای راه رفتن در خیابان بدون ماسک و دستکش. دلت تنگ میشود برای خوردن بستنی و ساندویچ. دوست داری خانوادهات را در آغوش بگیری و تمام دیدارهایت به تماسهای تصویری واتساپی خلاصه نشود؛ حتی همان فهرست را هم کنار میگذاری و بیهوده فقط میگذرانی.
شاید منتظر بودید برای شما که میخواهید تازه قرنطینه را در نوروز آغاز کنید تصویری شاد و جذاب و رؤیایی بسازم اما نمیتوانم دروغ بگویم تا وقتی دچار ملال شدهاید یاد یادداشت خوشبینانه من بیفتید و زیر لب بد و بیراهی نثارم کنید.
اما حالا همه اینها، ملال و دلتنگی و خمودگی، را بگذارید یک طرف و سلامتی را یک طرف دیگر. کدام کفه ترازو سنگینتر است؟ حاضرید برای داشتن کدامشان با آن چیزهایی که در کفه مقابل قرار میگیرند، کنار بیایید؟ من سلامتی را انتخاب کردم. نه از سر جان دوستی که به دلیل شرایط و بیماری خاصم. دیابتی که من را در گروه بیماران با شرایط خاص و آسیبپذیر در مقابل این بیماری قرار میدهد، چون نمیخواهم در این روزها، سختی بیمارداری را به خانوادهام تحمیل کنم و با عوارضی دست و پنجه نرم کنم که نمیدانم چه هستند و تا کجا پیش میروند. سلامتی را انتخاب کردم و در خانه ماندم.
واقعیتش این است که بعد از آن ذوق و بعد خمودگی چند روز اول کمکم روال تازه زندگی دستتان میآید. یاد میگیرید روزهای طولانی ماندن در چهاردیواری خانه را چطور بگذرانید. یاد میگیرید بین چیزهایی که دوست دارید انتخاب کنید. فیلم و سریالها را فهرست و مرتب میکنید تا پشت سر هم تماشایشان کنید. نگاهی به کتابخانه میاندازید و کتابهایی را که یادتان رفته بود خریدهاید دوباره پیدا میکنید و شروع میکنید به خواندن. اگر در خانه تنها نیستید یاد میگیرید با بقیه حرف بزنید و کنار بیایید؛ هر چند که باید از حالا منتظر جر و بحث و بگومگو هم باشید. این هم از عوارض ماندن در خانه است. با بچههای خانه بازیهای جدید اختراع میکنید و آن وقت از ته دل میخندید. قرنطینه یک بار دیگر شما را به خودتان میشناساند. یک بار دیگر فرصت میکنید هر چه را دوست دارید پیدا کنید و تازه بفهمید چقدر زندگی عادی و همیشگیتان را دوست داشته اید.
از قرنطینه خستهام؟ بله. از تصور این که ممکن است مدتها این حال و روز ادامه پیدا کند میترسم؟ قطعاً. اما اینها باعث نمیشود بیخیال کفه سنگین سلامتی شوم و این قرنطینه را بشکنم. یادتان نرود که ما بنده عادتیم. یادتان نرود که یاد میگیریم با زندگی جدید کنار بیاییم و یادتان نرود این روزها ماندنی نیست. دوباره در پیادهروها قدم میزنیم، خرید میکنیم، بستنی میخوریم. بیترس. بیواهمه.»
دیدگاه تان را بنویسید