چند وقتی است پشت در ورزشگاهها صف نمیبندیم، صورتهایمان بعد از گذشتن از راهروهای نیمه تاریک و رسیدن به سکوها، روشن نمیشوند، پرچمها در انبار خاک میخورند و دست هایمان از تکرار شستن ها پوست پوست می شوند؛ از هم جدا ماندهایم.
نه نام ستارهای و نه شعاری، از گلوهایمان اگر هم چیزی بیرون میآید فقط سرفه است و سرفه. دیگر نه گل زده در خانه حریف مهم است نه بسته نگه داشتن دروازه ها، مدتی است که اعداد برای ما فقط بین ۳۵ تا ۴۰ معنی پیدا میکنند.
ایستادهایم به تماشا ولی نه برای دیدن یک ضد حمله، ایستاده ایم و می بینیم چطور یک ویروس کوچک، ابهت انسانیمان را به سخره گرفته است. چشمهایمان از بالاترین نقطه ورزشگاه، همان جایی که لحظه آخر به آن رسیدیم، توپ را تعقیب نمی کنند، آن ها این روزها میان هزاران هزار کلمه، میان اخباری که روی مان آوار می شوند، به دنبال "دارو" و "واکسن" می گردند؛ یک گل دقیقه ۹۰.
ما که زیر باران و برف، گرمای ۴۰ درجه تابستان یا حتی هنگام هجوم ذرات معلق در هوا، روی سکوها بعد از پیروزی همدیگر را در آغوش کشیدیم، ما که صدای گریه هایمان بعد از شکست در گوش یکدیگر می پیچید، حالا دو متر به دو متر، پنجره به پنجره فاصله گرفته ایم.
از هم جدا ماندهایم ولی مثل هر بار دیگر، این بار هم برمی گردیم. به راهروها برمی گردیم، به سکوها بر می گردیم، به نیمکت ها، به زمین بر می گردیم. عقب افتاده ایم ولی باز هم به بازی بر می گردیم.
۱۰ عکس برای روزهای تعلیق، برای قرنطیه و برای یادآوری چیزهایی که دوست می داریم:
دیدگاه تان را بنویسید