۵۵آنلاین :
«جرینگ، جرینگِ» صدایش از آن سوی شیب باریکِ بلند، کوچه را پُر کرده. هر بار که صورت گرد و پریدهرنگش میچرخد، صدایی از زنگوله طلایی به هوا میرود. «جرینگ جرینگ» صدای زنگوله است که پیگیر و پیوسته میآید و چرخش شانههای پهن و پُرِ سنگ آسیاب را آهنگین کرده: «شنیدهاید که میگویند گوش به زنگ باش؛ کنایه از همین زنگ آسیاب است، آسیابان هر کجا که باشد، گوشش باید به زنگ باشد، وقتی نُت تغییر کرد، یعنی آسیاب ایرادی پیدا کرده.» «آر» آسیاب آبی خوانسار روی شانههای شهر نشسته. آن بالا، کنار رودخانهای که به «سرچشمه» میشناسندش. آسیاب پیشانی شهر است، از هر راه که سینه شهر را بالا رفت یا پایین آمد، صدای زنگدارش در گوش همسایهها ضرب میگیرد. «نعمتالله نظری» مهندس راه و ساختمان است و هم او است که آسیاب ٤٠٠ ساله را از مرگ نجات داد؛ وقتی تا همین ١٥، ١٦سال پیش آسیاب، آغلی برای خوشنشینی گاو و گوسفندها شده بود. حالا آسیاب به رسم ٤٠٠ سال پیش به دور خود میچرخد، گندم و جو آرد میکند و خاطرهها را از سر میگذراند؛ خاطره صفبستن رعیتها از بالا تا پایین سرچشمه، با الاغهایی که به گاری بسته شده بودند، خاطره آدمهایی که زانو به زانوی سنگها مینشستند و آرزویشان را در گوشهای «آر» نجوا میکردند. (آر به زبان محلی همان آسیاب است.) قبلاش دستها را به وضو مسح میکشیدند و آبش را مقدس میدانستند، آنقدر که زنهای در حسرت فرزند، آب آسیاب را به تبرک به برآوردهشدن آرزو و رغبتی بر سرشان میریختند. آسیاب برای مردم نه فقط محل کسبوکار که یک زیارتگاه بود: «تا وقتی ما بچه بودیم، یعنی حول و حوش سال ٥٠، این رسم و رسومها برای آسیاب بود؛ اصلا شما نگاه کنید، میبینید که ما چقدر ضربالمثل درباره آسیاب داریم یا حتی بازیهایی داریم که به آسیاب مربوط میشود.» «نعمتالله» گوشش به زنگ تنها آسیاب آبی اصفهان است، به محوطه شیشهای که سنگ آسیاب و زنگوله و گونیهای سفید آرد را در خود جا داده، نگاهی میاندازد و ادامه حرفهایش را میگیرد. وقتی سیل آمد و هر چه بود و نبود را سوار بر موجش کرد و رفت، دیگر از آسیاب چیزی نماند جز نامش. بعد از آن شهرداری مصمم به تخریب شد، اصرار هم داشت، ماجرای تخریب که به گوش نعمتالله نظری رسید، آستینها را بالا زد تا شاید بتواند به آسیاب جان دوباره دهد. او اهل خوانسار است و در خاطرش صفهای طولانی آسیاب آبی شهر و تقلای آسیابان و قدمت ٤٠٠ ساله آسیاب پررنگ است. او پیمانکار چند وزارتخانه بود، معماری بناهای تاریخی را هم در کارنامه داشت، کارش را رها کرد، به خوانسار آمد و خرابه را تحویل گرفت. شهرداری اما برای تخریب پافشاری میکرد، نظری آنقدر رفتوآمد تا در آخر کسی را در استانداری پیدا کرد، او را قانع کرد تا بنای تاریخی آسیاب را در نقشه جامع شهر ببیند، آنها هم دیدند و اثر ثبت شد؛ بعد از آن دیگر کسی جرأت نکرد بنا را خراب کند. بنا ثبت شد اما مسیر ساخت و مرمت طولانی شد، گیر و گرفتاری پیدا کرد و نظری رهایش کرد. عید نوروز ٩٢ بود که یکی از مسئولان شهرداری خوانسار نظری را به کناری کشید و از او خواست تا دوباره به آسیاب جان دهد، نظری که حمایتها را دید، دستها را یکی کرد و رفت سراغ آسیاب. یک سالی طول کشید تا بنا مرمت شد اما وقتی کار به سوارکردن سنگ آسیاب رسید، گره خورد: «آن کسانی که قبلا سنگ آسیاب درست میکردند و سوار میکردند، دیگر زنده نبودند، ما هم به تقلا افتادیم، به هر دری زدیم به هر کسی رو انداختیم تا آسیاب را رو به راه کند، هیچکس پیدا نشد، هر کسی هم که آمد، یکی دو ماه کار کرد، به نتیجه نرسید و رفت.» «نعمتالله» میگوید که کار آسیاب در عین سادگی اما از نظر مهندسی خیلی پیچیده است، در آن از علوم آیرودینامیک، ترمودینامیک، استاتیک، متالوژی و هیدرولیک استفاده شده؛ هر چند که بهظاهر کارکرد سادهای دارد. نعمتالله میگوید تنها خدا میداند که این آسیاب چطور راه افتاد: «خودم مهندسی راه و ساختمان خواندم، ٦ ماه طول کشید تا با همفکری چند نفر دیگر، توانستیم سنگ آسیاب را سوار کنیم؛ خیلی کار سختی بود. نزدیک ٩ گوسفند برای این آسیاب قربانی کردم تمام هزینههایش را خودم از جیب دادم، تا راه افتاد.» سالگرد ثبت بنای تاریخی در نقشه جامع شهری نیامده بود که آسیاب روی پاهایش ایستاد. نخستین روز عید نوروز ٩٣ آغاز دوباره «آر» خوانسار بود. دو سه ماه از این ماجرا نگذشت که یک شب گرم تابستانی دودش به هوا رفت. آسیاب با کل بنایش آتش گرفت و هر چه بود و نبود، سوخت. نعمتالله در جواب اینکه چرا سوخت؟ تنها به این بسنده میکند که: «بماند...» در همان آتشسوزی نزدیک ٣٠٠میلیون ظرف و ظروف باقی مانده از دوره صفوی سوخت و از بین رفت. اینها را اهالی به زور و زحمت جمع کرده بودند. به گفته نعمتالله، بیشتر از ٥٠ دقیقه از آتشسوزی گذشت تا آتشنشانان از راه رسیدند و وقتی آتش خاموش شد که دیگر از نما جز ستونهایش نمانده بود؛ روز از نو روزی از نو: «دیگر خسته شده بودم، نمیخواستم دوباره ادامه بدهم، اما یکی از دوستانم در فرمانداری خیلی اصرار کرد، آنقدر گفت که راضی شدم؛ دوباره ساختمش.» نعمتالله دوباره بنا را ساخت، دوباره هزینه کرد. حالا دو سالی میشود که آسیاب کار میکند: «به من میگویند تو مجنونی؟ چرا دوباره ساختیش؟ چرا اینقدر پول بابتش دادی؟ من نزدیک به ٤٠٠ میلیون تومان برای این آسیاب پول دادم.» آسیاب خوانسار دو سالی میشود که به دست نعمتالله جان گرفته و شهرداری و حتی میراث فرهنگی هیچ قدمی برای آن برنداشتهاند، نه حمایت مالی کردهاند و نه حتی در فهرست میراث فرهنگی کشور ثبت شد. آواز آسیاب همچنان بلند است؛ «آر» دو سنگ ثابت دارد که تن سفیدشان را روی هم میسایند و گندم و جوی آسیابشده از میان لبهای تناس بستهشان آرد میشود و لوله میشود در کیسه نایلونی. پشت آسیاب، منبع آب است که از لولهای که به سنگ بالایی و توربین متصل شده، پرفشار وارد میشود و با فشارش سنگ را میگرداند. روی سنگ درزی است که گندم و جو در آن سرازیر میشوند تا آسیاب شوند. سنگ آسیاب هر بیست روز باید برداشته شود، رویش سمباده بکشند تا زبر شود. هر سنگ آسیاب ٥٠ سال عمر میکند؛ آنقدر میچرخد و ساییده میشود تا دیگر چیزی از آن نمیماند؛ تمام میشود. خوانسار ٤١ آسیاب داشت، همهشان هم آسیابهای آبی که تا ٤٠ سال پیش، شانه به شانه هم، با صورتهای گرد و پف کرده، میچرخیدند و آرد نان تنورهای خانگی خوانساریها را کیسه میکردند. مردم گونیهای گندم، جو، سویا، سریش و ذرت و سنجد را میآوردند و آردش را تحویل میگرفتند. ٦ کیلو میدادند، ٥ کیلو میگرفتند، بعدها جای آرد سکه میدادند و حالا از ٤١ آسیاب تنها یک آسیاب باقی مانده که روزی نزدیک به ٢٠٠ کیلو گندم یا جو آرد میکند. چرا اینقدر کم؟ «چون خشکسالی است، اگر آب کافی بود، روزی سه تن هم آرد میکرد.» اهالی خوانسار مثل ٥٠، ٦٠ سال پیش نیستند، آنها نان را از نانواییها میخرند و آردشان را از مغازهها. شاید تنها ٢٠ خانواده در کل شهر مانده که نانشان را در خانه میپزند. حالا آسیاب خوانسار، برای قدیمیها، خاطره است و برای جدیدیها چیزی شبیه موزه. نعمتالله میگوید که همیشه پیرزن و پیرمردانی میآیند و به آسیاب سر میزنند: «یکبار یک زن اصفهانی آمد، کنار آسیاب نشست و گریه کرد. گفتم: «چرا گریه میکنی؟» گفت: «پدرم آسیاب داشت، من غذای پدرم را میبردم و مینشستم کنار آسیاب نگاهش میکردم.» آسیاب آبی خاطره پدرش را تداعی کرد. حالا دیگر از آسیاب، تنها نامش به جا مانده. آسیاب از تاریخ و ادبیات ما ایرانیان حذف شد.» محوطه آسیاب آبی حالا جایی برای رفتوآمد توریستها شده، مردمی که برای بازدید از آسیاب ٤٠٠ ساله میآیند، در محوطه چای میخورند و خریدی میکنند، عکسی با آسیاب میگیرند و میروند. دمپایهای سفید، آن طرف دیوار شیشهای که خانه آسیاب است، برای میهمانان جفت شده. آقای روشن دل، همانجا داخل اتاقکی که به آسیاب راه دارد، روی کنده درختی نشسته و دستهایش را روی اجاق زغالی گرم میکند. او پای همیشگی آسیاب است، نانواست، نان سنتی میپزد و یادش میآید، وقتی کوچک بود، همراه با پدرش سوار گاری میشد و در صف آسیاب میایستاد. آن زمان کسی از نانوایی نان نمیخرید، همه نان خانگی میپختند و آردشان را از آسیاب میگرفتند: «آرد آسیاب آرد مرغوبی است؛ آردی است که با مواد اسیدی غنی نمیشود، من خودم بچه رعیتم. میدانم بین نانهای قدیمی و نانهای جدید چه فرقی هست. نانهای امروزی را پر از جوششیرین میکنند، منتظر نمیمانند خمیر ورز بیاید. همین هم شده تا دستگاه گوارش مردم مشکلدار شود.» زنگوله «جرینگ جرینگ» آواز میخواند و گندم و جو را بیانتظار از اتفاقی آهسته و پیوسته آسیاب میکند و گردش را در هوا فوت میکند، گرد سفیدِ چو دانههای برفش را.
آسیاب آبی از کجا آمد؟
«نعمتالله» سرگذشت آسیاب را خوب میداند: «قبل از دوره ساسانیان آسیاب با چرخدنده به شتر وصل میشد، نمونه دکوری این آسیاب را الان میتوانید در ورزنه اصفهان ببینید، مدل بادیاش هم در کویر پیدا میشود؛ اما ساخت آسیاب آبی را رومیان به ما یاد دادند، وقتی که امپراتوری رم در دو مرحله از ایرانیان شکست خورد. یک مرحله آن زمانی بود که فرماندهشان کراسوس به ایران حمله کرد و پس از شکست موفق به فرار شد و یک مرحله آن وقتی بود که والریانوس پس از شکست در مقابل ایران به اسیری گرفته شد. او را ١٠سال در قلعهای در شوشتر نگه داشتند. هنوز هم آثاری از همان قلعه وجود دارد. آن زمان پادشاه ایران برای این اسیران شرط آزادی گذاشت، هر اسیری که به یک ایرانی خواندن و نوشتن یا یک صنعت و هنری آموزش بدهد، آزاد میشود؛ آنهایی که در قلعه بودند، با ایرانیان توافق کردند و پل قدیم دزفول را ساختند؛ پلی که بعد از دو هزار سال هنوز ماشینها از رویش تردد میکنند و بعدش آزاد شدند. مابقی اسیران هم در دزفول ماندند، هنوز هم محلهای به نام آنها، یعنی رومیها، به رسمیت شناخته میشود که در اطراف محل زندگی عربها و لرها قرار دارد. همینها بودند که ساخت آسیاب آبی را آموزش دادند و این آسیابها در ایران زیاد شدند.»
منبع : شهروند
دیدگاه تان را بنویسید