«امروز عمدهترین مساله ایران، و همچنین دیگر نقاط جهان، ناشی از رقابت میان دو ایدئولوژی است. یکی از این ایدئولوژیها که توسط اتحاد جماهیر شوروی حمایت میشود، به کارگران و دهقانان گرسنه ایران وعده ناکجاآبادی تحت نظام کمونیستی میدهد. ایدئولوژی دیگری که تحت حمایت ایالات متحده آمریکا و دیگر قدرتهای غربی است، فرصتی برای تحول تدریجی تحت نظام دموکراسی را پیشنهاد میکند.» این بخشی از گزارش جرج وی آلن، سفیر کبیر آمریکا در ایران پس از شهریور بیست است. آنچه مشهود است این است که روشنفکری ایرانی بیش از آنکه تحت تاثیر اندیشه در اروپا و آمریکا بوده باشد، تحت تاثیر اندیشه چپ قرار گرفته است. اما پرسش اینجاست که چرا با وجود فارغالتحصیلان دانشگاههای اروپا و پیشرو بودن آمریکا، روشنفکران ما بیش از هر چیز تحت تاثیر اندیشه برخاسته از کمونیسم قرار گرفتند و در آن مسیر، طی طریق کردند و چرا چپ شوروی، مورد اقبال اغلب روشنفکران و عامه مردم ایران واقع شد؟
نخستین بارقهها
اولین جریانهای روشنفکری در ایران عهد قاجار، پس از شکستهای ایران از روسیه و آگاهی نسبت به «مساله عقبماندگی» شکل گرفت و زمینهساز انقلاب مشروطه شد. سابقه سوسیالیسم و چپگرایی در ایران به حضور کارگران و کسبه ایرانی در شهرهای مختلف قفقاز و تاثیرپذیری آنها از سازمانهای سوسیالدموکراسی روسیه برمیگردد. اما فعالیتهای حزبی و تشکیلاتی چپگرایان، همزمان با نهضت مشروطیت و فعالیت سوسیالدموکراتهای این دوره آغاز شد. اولین مهاجرت سیاسی روشنفکران ایرانی از اواخر قرن نوزدهم آغاز شد که به شکلگیری چند کانون فکری بیرون از مرزهای ایران در مناطقی نظیر تفلیس، بادکوبه، استانبول، قاهره و کلکته انجامید. از اواخر قرن نوزدهم تا اوایل قرن بیستم میلادی، دهها هزار تن از ایرانیان بهویژه ساکنان مناطق شمال کشور به دلیل فقر، بیکاری و گرسنگی در تلاش معاش به امپراتوری روسیه مهاجرت کردند و بسیاری از آنها در مراکز صنعتی مناطق ماورای قفقاز و ترکستان مأوا گزیدند. هر سال بر تعداد این مهاجران افزوده میشد، به گونهای که از سال 1259 تا 1269 سالانه 30 هزار ایرانی از مرز جلفا و خداآفرین به سوی قفقاز حرکت میکردند. با احتساب افرادی که بدون گذرنامه به قفقاز میرفتند این تعداد به 60 تا 100 هزار نفر هم میرسید. این افراد که در شهرهای قفقاز به ویژه باکو و تاشکند مشغول به کار بودند، همانند شهرهای خود، که همواره در آنها شاهد فجایع و مظالم استبدادی حاکمان بودند، در شرایط دشوار و سخت و غیرانسانی به سر میبردند. وقوع انقلاب 1905 در روسیه تزاری به همراه شعارهای عدالتطلبانه و ظلمستیزانه سوسیالیستها، کارگران را در کنار گروههای چپگرا به مبارزات اجتماعی کشاند. البته روی آوردن آنها به افکار چپگرایانه و سوسیالیسم بدون شک بر اساس نظریه مارکس نبود، بلکه بیشتر علیه بیعدالتی و ظلمی بود که از حاکمان محلی و دولتی میدیدند. بین سالهای 1905 تا 1917 حرکتهای سوسیالدموکراسی در قفقاز، از سوی مسلمانان به وجود آمد، در اوایل سال 1905 حزب سوسیالدموکرات روسیه سازمان مخصوصی با نام «همت» به عنوان شعبهای از آن حزب در آذربایجان تاسیس کرد. تشکیل این سازمان اولین قدم در راه تشکیل حزب سوسیالدموکرات ایران در قفقاز بود، بهطوری که یک سال بعد از تشکیل همت در باکو حزب سوسیالدموکرات ایران در قفقاز تحت رهبری نریمان نریماناف تشکیل شد و در بیشتر شهرهای این منطقه از جمله تفلیس، ایروان و نخجوان شعبه محلی ایجاد کرد. به گفته کسروی، مجاهدین تبریز نیز در سال 1905 تحت رهبری علی مسیو زیر نظر مستقیم کمیته باکو سازماندهی شدند تا در امر انقلاب مجاهدان و مبارزان آذربایجان کمک کنند. در دوران مشروطه نشریات تندرو همچون صوراسرافیل و ایران نو قرائتی روسی از سوسیالیسم ارائه میدادند به نحوی که با اسلام همخوان باشد. نخستین حزب سوسیالدموکرات ایران، «اجتماعیون عامیون» با جمعیتی اندک بود. تعداد اعضای اجتماعیون عامیون، هرگز از صد نفر تجاوز نکرد، گرچه در دوران استبداد صغیر، اعضای آن مورد حمایت چندصد نفر از انقلابیون مسلح ارمنی، گرجی، آذری و روسی، که از قفقاز روانه ایران شده بودند قرار گرفت. در حقیقت اکثریت عظیمی از این مجاهدین سوسیالدموکرات، بیشتر مدافعان آشتیناپذیر مشروطیت بودند، نه سوسیالیست. رهبران سرشناس «سوسیالدموکرات» ایرانی نیز همچون تقیزاده آشنایی چندانی با سوسیالیسم یا مارکسیسم نداشتند. در پی احیای نظام مشروطه در سال 1289، برنامه سیاسی و الگوی سازمانی حزب سوسیالدموکرات، الگویی تعیینکننده برای جنبشهای سیاسی و ایدئولوژیک ایران مدرن به جا گذاشت. با پیروزی انقلاب کمونیستی در اکتبر 1917 شهرهای شمالی ایران و روشنفکرانی که دارای تمایلات چپگرایانه بودند در معرض تاثیرپذیری از این انقلاب قرار گرفتند و نابسامانی اوضاع ایران و به ویژه قیامهای محلی در گیلان و آذربایجان و احساسات ضدانگلیسی و ضدتزاری به توسعه آن کمک فراوانی کرد.
حلقه کوچک دنیا
دوره رضاشاه، روشنفکری مارکسیستی در برابر ملیگرایی دستوری پهلوی قرار گرفت. حلقه کوچک روشنفکرانی که نشریه دنیا را در دورانی کوتاه منتشر کردند، تاثیری عمیق بر همعصران خود داشتند و موجب استقرار پایههای محوری روشنفکری مارکسیستی در فرهنگ سیاسی در خلال چهار دهه بعدی شدند.
کمونیستها در دوره رضاشاه پیوندهایی با یک جنبش کارگری نوپا ایجاد کرده و به پیشرفتهایی در ورای حلقههای روشنفکری طبقه متوسط نائل شده بودند. در سال 1301، ارگان رسمی این سازمان، «حقیقت» به یکی از روزنامههای معتبر تهران بدل شد که منادی چپ مشروطهخواهی طرفدار شوروی بود. سرمقالهها و مقالههای حقیقت را عمدتاً میرجعفر پیشهوری روشنفکری آذری با پیشینه کارگری، مینوشت. پیشهوری خوانندگانش را با یک جهانبینی نسبتاً منظم مارکسیستی آشنا کرده، و مسائل ایران و جهان را با نثر فارسی نوگرا و روشنی تحلیل میکرد. این روزنامه آشکارا کمونیستی تهران، پیشاهنگ دفاع از مشروطهخواهی و آزادی مطبوعات علیه حملات وزیر جنگ، یعنی رضاخان بود. حقیقت که در اواخر سال 1301 ناچار به تعطیلی شد، این نبرد را باخت و پس از آن نیز نشریات مستقل یکی پس از دیگری به آن پیوستند. در حالی که رضاخان گامبهگام به دنبال استقرار پایههای دیکتاتوری خود بود. اندکی پس از آغاز سلطنت رضاخان اتحادیههای کارگری ممنوع شدند و رهبران آنها، و همچنین فعالان کمونیست به زندان افتادند. در سال 1310 کمونیستها هدف اصلی قانون جدیدی قرار گرفتند که در آن سازمانهای مخالف سلطنت یا دارای «مرام اشتراکی» ممنوع و اعضای آنها حداکثر به 10 سال زندان انفرادی محکوم میشدند. در چنین شرایط دشواری بود که گروه کوچکی از روشنفکران پروژهای بلندپروازانه جهت معرفی نظاممند مارکسیسم در کشور به راه انداختند. رهبر آنها تقی ارانی شیمیدان تحصیلکرده آلمان، تا حدودی در محافل آکادمیک و ملیگرای تهران اسم و رسمی یافته بود. اما آنچه او را از روشنفکران ملیگرایی همچون تقیزاده ممتاز میکرد مخالفت اصولی او با نظام دیکتاتوری بود، که با ایثاری فداکارانه نسبت به آرمان طبقات کارگر و تهیدست، تلفیق شده بود. گروه معروف به «پنجاه و سه نفر» ارانی که تا سقوط رضاشاه همچنان در زندان بودند، تبدیل به نخستین الگوی روشنفکری متعهد ایران مدرن شد، که جسارت داشت حقیقت را حتی به بهای زندانی شدن، شکنجه و مرگ به رخ قدرت بکشد. بیش از همه، اعتبار سقراطگونه ارانی هنگامی تایید شد که عامه مردم از دفاع جانانه او در دادگاه نظامی، رفتار قهرمانانه او در زندان و سرانجام شهادتش باخبر شدند. اگرچه در ادعای مالکیت حزب توده بر ارانی و نشریه او «دنیا» و برداشت استالینیستیاش از مارکسیسم تردید جدی وجود دارد، اعتبار روشنفکری ارانی و بهخصوص انطباق خلاقانه او از مارکسیسم بر شرایط دهه 1310 ایران حکایت از آن داشتند که او نوعاً استالینیستی در خط مسکو نبود. ارانی در دفاعیه بهیادماندنیاش در دادگاه نظامی، قضات را به خیانت به آنچه انقلاب مشروطه با «خون ملت به دست آورده» متهم کرد. او با محکوم کردن قانون منع تبلیغ مرام اشتراکی، چنین استدلال کرد: «هر قدر تمدن یک ملت عالیتر است، تحدید عقاید در آن کمتر است... مگر صریحاً طرفداری خود را از اصول دموکراسی و کشورهای دموکرات در این روزها به دنیا اعلام نکردهاید؟ چرا در این مورد از کشورهایی که در دنباله تمدن غرب قرار گرفته، دچار ارتجاع موقت شدهاند، تقلید میشود؟» دفاع او اینگونه به پایان رسید: «جامعه باید از خود شرم کند که افرادی را که در دفاع از ستمدیدگان و حقوق آنان سخن میگویند، اینگونه بیرحمانه مجازات کند.» ارانی با وفاداری به اصول خویش، به 10 سال زندان محکوم شد و بر اثر ابتلا به تیفوس در همان زندان از دنیا رفت.
روشنفکر یعنی چپ
در دوران محمدرضاشاه و عمدتاً با پیروی از مسیری که حزب توده و منشعبین آن هموار کرده بودند روشنفکری با چپگرایی سیاسی مترادف شد. با سقوط رضاخان در شهریور 1320 و اشغال بخشهای عمده کشور از سوی متفقین، فضا و شرایط جدیدی برای فعالیتهای سیاسی-اجتماعی آغاز شد. ایران، در پایان اشغال خود از سوی قوای آمریکایی-انگلیسی و روسی، به زودی عرصه جنگ سرد شد. جنگی که جهان را به دو اردوگاه شرق و غرب تقسیم کرد. تا اواخر دهه 1320، غرب به معنای بخشی از دنیا درآمد که متحد آمریکا یا تحت قیمومیت وی بودند، و با شرق نوظهوری که از اروپای مرکزی تا اتحاد جماهیر شوروی و تا چین کمونیستی را در برداشت، مقابله میکردند. بنابراین در نیمه دوم قرن بیستم، مفاهیم قدیمی «شرق /مشرق» یعنی جایی که پیشامدرن بیتحرک و سنتی بود، جای خود را به تصویر تازهای از اوراسیا (اروپا و آسیا) دادند که ذیل گستره جهانی سوسیالیسم به سرعت مسیر دیگری از مدرنیته را میپیمود. به عبارت دیگر، اوراسیای سوسیالیستی مفهوم بدیلی را از مدرنیته ارائه داد که «غرب» سرمایهداری تحت رهبری آمریکا را به چالش طلبیده بود. آمریکایی که اکنون وارث امپریالیسم و استعمارگری اروپایی شناخته میشد. سوسیالیسم طی دهه 1950 در حال پیشروی در جهان سوم نوظهوری بود و گونههای جدید آن، از مصر تا اندونزی، و در جنوب آفریقای تازهاستقلالیافته، گسترش یافته بود. ایران نیز این برهه تاریخی هژمونی روشنفکرانه، فرهنگی و سیاسی سوسیالیستی در جهان را بین دهههای 1320 و 1350 تجربه کرد. برآمدن جهانی سوسیالیسم با اوج دوران مدرنیته پهلوی همزمان شد که همسویی شکننده آن با غرب از سوی مخالفانی که سوسیالیسم را با ملیگرایی و اسلام در هم آمیخته بودند، به سرنگونیاش انجامید. حزب توده برنامه جامع اصلاحات اجتماعی برای طبقات متوسط و فرودست داشت. برنامه حزب که در بهمن 1321 اعلام شد و سال بعد گسترش یافت، بر آن بود که «کارگران، دهقانان و زنان» را با روشنفکران طبقه متوسط، صنعتکاران، خردهمالکان و کارمندان دونپایه حکومتی متحد کند. این برنامه، بهطور مشخص به حقوق کار، اصلاحات ارضی و آموزش و امنیت اختصاص داشت. حمایت حزب توده از این برنامه، دلیل جذابیت چشمگیر مردمی و روشنفکرانه حزب بود، نه وجود توطئهای خارجی و در واقع باید خاطرنشان کرد که طی تنها دوران استثنایی حاکمیت نیمبند مشروطه، یک حزب استالینیستی مردمیترین و موفقترین نیروی سیاسی کشور شد.
وابسته نظامی بریتانیا در سال 1322 در گزارشی محرمانه مینویسد: «اخیراً یک دگرگونی قابل توجهی در احساسات مردم ایران به سوی اتحاد جماهیر شوروی دیده میشود... نظم و ترتیب کلی تحسینبرانگیز قوای روس در ایران، رفتار خوب آنها با مردم، همدردی آشکار آنها با طبقات فرودست، رضایت اعلامشده آنها از نظام خودشان، روابط خوبی که ظاهراً میان افسران و سربازان وجود دارد و روحیه به وضوح متعالی روسها پیشفرض ذهنی ایرانیان را نسبت به نظام شوروی شدیداً تحت تاثیر قرار داده و علاقهای توام با همدردی روزافزون به اصول نظام شوروی دیده میشود.» چیرگی مارکسیسم در فضای روشنفکری را میتوان در نخستین کنگره نویسندگان ایران مشاهده کرد که در تابستان 1325 در انجمن فرهنگی ایران-شوروی برگزار شد و 78 نویسنده، شاعر، مترجم و استاد دانشگاه معروف در آن حضور داشتند که برجستهترین آنها اعضا و هواداران حزب توده بودند. قطعنامه انتهایی کنگره اعلام میداشت که: کنگره آرزومند است نویسندگان ایران در نظم و نثر، سنت دیرین ادبیات فارسی، یعنی طرفداری از حق و عدالت و مخالفت با ستمگری و زشتی را پیروی کنند و در آثار خود از آزادی و عدل و دانش و دفع خرافات هواخواهی نموده، پیکار بر ضداصول و بقایای فاشیسم را موضوع بحث و تراوش فکر خود قرار دهند و به حمایت صلح جهانی و افکار بشردوستی و دموکراسی حقیقی برای ترقی و تعالی ایران کوشش کنند. علیاصغر حکمت رئیس دانشگاه تهران و وزیر فرهنگ دوران رضاشاه، این اقبال را توجه به فلاکت اقتصادی طبقه کارگر، تلاش در جهت بهبود زندگی رنجبران و روستاییان و رسیدگی به فساد حکومت میدانست. شاهرخ مسکوب نویسنده و منتقد روشنفکر نیز در همین باره مینویسد: در آن سالها حزب توده کشتگاه آرزوهای بسیاری از زحمتکشان و روشنفکران سرزمین بلادیده ما بود که از بیداد اجتماعی به جان آمده بودند و به جان میکوشیدند تا چرخ را بر هم زنند و عالمی و آدمی دیگر بسازند... برای ما مردم ناتوان و نامراد، همراهی با چنین یارانی، تنها مایه اطمینان خاطر به درستی راهی که میرفتیم نبود، بلکه همچنین هویت تازه و خودخواستهای بود که ستمدیدگان را قویدست و محکومان را از حاکمان نیرومندتر میکرد. در همان دوران خداپرستان سوسیالیست در تلاش برآمدند اسلام را با سوسیالیسم و کمونیسم ترکیب کنند. حزب توده نیز که میخواست از میان ملت مسلمان عضوگیری کند، حتی از عنوان کمونیست و مادیگرا دوری میجست و هیچ تبلیغات و اقدام آشکاری علیه مذهب انجام نمیداد. حتی اقلیت نمایندگان تودهای در مجلس چهاردهم، طرح قانونی مبارزه با شرب الکل و مصرف تریاک را ارائه کرد. در ایام محرم درباره قیام امام حسین (ع) در کلوپ حزب توده سخنرانی برگزار میشد و روزنامه رهبر، ارگان حزب توده در مقابل این سوال که حزب چه مذهبی دارد، اینگونه جواب میدهد: «اکثریت افراد حزب، مسلمان و مسلمانزاده هستند و نسبت به شریعت محمدی علاقه و حرمت خاصی دارند و هرگز راهی را که منافی با این دین باشد، نمیپیمایند و مرامی را که با آن تضادی داشته باشد نمیپذیرند.»
جنبش چپ در اوج
اگرچه کودتای 28 مرداد، بهانهای شد برای کشتار و زندانی کردن چپها در ایران و تعطیلی حزب، اما نفوذ مارکسیسم و سوسیالیسم بر روشنفکران نسل سیاسی پس از کودتا همچنان ادامه یافت. مخالفان کمتر سرخورده به امکانات سیاسی آینده چشم دوختند. در دوران انقلاب سفید، شاه با مصادره اصلاحات ارضی، که بنمایهای چپ داشت، بار دیگر به اندیشههای چپ در دهه 40 فرصت رشد داد تا از یک سو در تقابل با مدرنسازی حکومت پهلوی و از سوی دیگر تحت تاثیر گسترش اندیشه چپ در سراسر جهان به اوج محبوبیت خود برسد و در دهه 50، بیشترین طرفداران را در دانشگاهها و طبقه جوان از آن خود کند. اما در اوایل دهه 50، عرصه چنان بر روشنفکران چپ تنگ آمد که حتی کسانی همچون بیژن جزنی نیز به حمایت از مبارزه مسلحانه روی آوردند و سیاهکل به نقطه عطفی در مبارزات مسلحانه علیه رژیم بدل شد تا این شیوه مبارزه، تنها راه نجات از طاغوت باشد.
دیدگاه تان را بنویسید