ارسال به دیگران پرینت

حکایت | پندآموز | ملانصرالدین

حکایت های پندآموز ملانصرالدین | این حکایات شیرین را بخوانید

در ادامه برای خواندن چند حکایت آموزنده از ملانصرالدین با ما همراه باشید.

حکایت های پندآموز ملانصرالدین | این حکایات شیرین را بخوانید

حکایت اول

ملانصرالدین از کدخداى ده ﻳﮏ ﺍﻻﻍ به قیمت ۱۵درهم خرید و قرار شد کدخدا الاغ را فردا به او تحویل دهد.

ﺍﻣﺎ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ کدخدا ﺳﺮﺍﻍ ملانصرالدین ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ:

"ﻣﺘﺄﺳﻔﻢ ملا, ﺧﺒﺮ ﺑﺪﻱ ﺑﺮﺍﺕ ﺩﺍﺭﻡ. ﺍﻻﻏﻪ ﻣﺮﺩ!"

ملانصرالدین ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ:

"ﺍﻳﺮﺍﺩﻱ ﻧﺪﺍﺭﻩ . ﻫﻤﻮﻥ ﭘﻮﻟﻢ ﺭﻭ ﭘﺲ ﺑﺪﻩ."

کدخدا ﮔﻔﺖ : «ﻧﻤﻲﺷﻪ !ﺁﺧﻪ ﻫﻤﻪ ﭘﻮﻝ ﺭﻭ ﺧﺮﺝ ﮐﺮﺩﻡ»

ملا ﮔﻔﺖ: «ﺑﺎﺷﻪ. ﭘﺲ ﻫﻤﻮﻥ ﺍﻻﻍ ﻣﺮﺩﻩ ﺭﻭ ﺑﻬﻢ ﺑﺪﻩ.»

کدخدا ﮔﻔﺖ: «ﻣﻲﺧﻮﺍﻱ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﭼﻲ ﮐﺎﺭ ﮐﻨﻲ؟»

ملا ﮔﻔﺖ: «ﻣﻲﺧﻮﺍﻡ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﻗﺮﻋﻪﮐﺸﻲ ﺑﺮﮔﺰﺍﺭ ﮐﻨﻢ.»

کدخدا ﮔﻔﺖ: «مگر میشه ﻳﻪ ﺍﻻﻍ ﻣﺮﺩﻩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻗﺮﻋﻪﮐﺸﻲ ﮔﺬﺍﺷﺖ!»

ملا ﮔﻔﺖ: « ﻣﻌﻠﻮﻣﻪ ﮐﻪ ﻣیشه. ﺣالا ﺑﺒﻴﻦ. ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﮐﺴﻲ ﻧﻤﻲﮔﻢ ﮐﻪ الاﻍ ﻣﺮﺩﻩ.»

ﻳﮏ ﻣﺎﻩ ﺑﻌد کدخدا ملانصرالدین رو ﺩﻳﺪ ﻭ ﭘﺮﺳﻴﺪ: "ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺍﻻﻍ ﻣﺮﺩﻩ ﭼﻪ ﺧﺒﺮ؟"

ملا ﮔﻔﺖ:

"به ﻗﺮﻋﻪﮐﺸﻲ ﮔﺬﺍﺷﺘﻤش و اعلام کردم فقط با پرداخت 2 درهم در قرعه کشی شرکت کنید و به قید قرعه صاحب یک الاغ شوید.

به پانصد نفر بلیت ۲درهمی فروختم و ۹۹۸ درهم سود کردم."

کدخدا ﭘﺮﺳﻴﺪ: «ﻫﻴﭻ ﮐﺲ ﻫﻢ ﺷﮑﺎﻳﺘﻲ ﻧﮑﺮﺩ؟»

ملا ﮔﻔﺖ: «ﻓﻘﻂ ﻫﻤﻮﻧﻲ ﮐﻪ ﺍﻻﻍ ﺭﻭ ﺑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ.!!

من هم ۲درهمش ﺭﻭ ﭘﺲ ﺩﺍﺩﻡ.

داستان خانه عزاداران

روزی ملا در خانه ای رفت و از صاحبخانه قدری نان خواست دخترکی در خانه بودو گفت : نداریم!

ملا گفت: لیوانی آب بده!

دخترک پاسخ داد: نداریم!

ملا پرسید: مادرت کجاست:

دخترک پاسخ داد : سوگواری رفته است!

ملا گفت: خانه شما با این حال و روزی که دارد باید همه ی قوم و خویشان به تعزیت به این جا بیایند نه این‌که شما جایی به سوگواری بروید!

داستان پرواز در اسمانها از ملا نصرالدین

ردی که خیال می‌کرد دانشمند است ودر نجوم تبحری دارد یک روز رو به ملا کرد و گفت:

خجالت نمی‌کشی خودرا مسخره مردم نموده ای و همه ی تو را دست می‌اندازند در صورتیکه من دانشمند هستم و هر شب در آفاق و انفس سیر می‌کنم.

ملا گفت : ایا دراین سفرها چیز نرمی به صورتت نخورده است؟

دانشمند گفت :اتقاقا چرا؟

ملا با تمسخر پاسخ داد: درست است همان چیز نرم دم الاغ من بوده است!

حکایت ازدواج ملانصرالدین

روزی دوستی از ملانصرالدین پرسید: ملا، آیا تا بحال به فکر ازدواج افتادی؟ ملا در جوابش گفت بله، زمانی که جوان بودم به فکر ازدواج افتادم ….

دوستش دوباره پرسید خب، نتیجه چه شد؟ ملا جواب داد بر خرم سوار شده و به هند سفر کردم، در آنجا با دختری آشنا شدم که بسیار زیبا بود ولی من او را نخواستم، چون از مغز خالی بود! بعد به شیراز رفتم: دختری دیدم بسیار تیزهوش و دانا، ولی من او را هم نخواستم، چون زیبا نبود… ولی آخر به بغداد رفتم و با دختری آشنا شدم که هم بسیار زیبا و همینکه، خیلی دانا و خردمند و تیزهوش بود، ولی با او هم ازدواج نکردم… دوستش کنجاوانه پرسید دیگر چرا؟ ملا گفت برای اینکه او خودش هم به دنبال چیزی می‌گشت، که من میگشتم!

داستان بازگشت مکر و حیله به خودمان!

در نزدیکی ده ملانصرالدین مکان مرتفعی بود که شب‌ها باد می‌آمد و فوق العاده سرد می‌شد. دوستان ملا گفتند: ملا اگر بتوانی یک شب تا صبح بدون آنکه از آتشی استفاده کنی در آن تپه بمانی، ما یک سور به تو می‌دهیم و گرنه تو باید یک مهمانی مفصل به همه ما بدهی.

ملا نصرالدین قبول کرد، شب در آنجا رفت و تا صبح به خود پیچید و سرما را تحمل کرد و صبح که آمد گفت: من برنده شدم و باید به من سور دهید.

گفتند: ملا از هیچ آتشی استفاده نکردی؟ ملا گفت: نه، فقط در یکی از دهات اطراف یک پنجره روشن بود و معلوم بود شمعی در آنجا روشن است.

دوستان گفتند: همان آتش تو را گرم کرده و بنابراین شرط را باختی و باید مهمانی بدهی.

ملا قبول کرد و گفت: فلان روز ناهار به منزل ما بیایید. دوستان یکی یکی آمدند، اما خبری از ناهار نبود.

گفتند: ملا، انگار نهاری در کار نیست. ملا گفت: چرا ولی هنوز آماده نشده. دو سه ساعت دیگر هم گذشت باز ناهار حاضر نبود.

ملا گفت: آب هنوز جوش نیامده که برنج را درونش بریزم. دوستان به آشپزخانه رفتند ببینند چگونه آب به جوش نمی‌آید. دیدند ملا یک دیگ بزرگ به طاق آویزان کرده، چند متر پایین تر یک شمع کوچک زیر دیگ نهاده!

گفتند: ملا این شمع کوچک نمی‌تواند از فاصله دو متری دیگ به این بزرگی را گرم کند!

ملا گفت: چطور شمعی از فاصله چند کیلومتری می‌توانست مرا روی تپه گرم کند؟ شما بنشینید تا آب جوش بیاید و غذا آماده شود!

به این خبر امتیاز دهید:
بر اساس رای ۲ نفر از بازدیدکنندگان
با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    • علی بالا محله ارسالی در

      خواهشا طوری حکایتها را بی معنی بازگو نکنید
      ملت از ملا نصرالدین بدبین بشوند

      • ناشناس ارسالی در

        اتفاقا هم این حکایات را طوری بازگو می کنند که ملت به همه ی ملا ها بدبین شوند و همه ی روحانی ها را احمق جلوه دهند
        پشت هر مطلبی نیتی هست،همانطور که با مطلب( مجری سلام فرمانده،خانواده اش را در حادثه از دست داد) خواستند این همخوانی را مورد غضب خدا جلوه دهند

    • ناشناس ارسالی در

      بانک ها از هر ربا خواری ..ربا خوارترن .وامی گرفتم از بانک مبلغ هفت میلیون و به علت بیکاری و بیماری نتوانستم قسط بدهم و حالا بعدازمدتی آمدم وام را تسویه کنم .بانک میگوید بدهکاری شما چند برابر شده. والا اگه از یک ربا خوار پول گرفته بودم اینقدر سود اضافه نمیشد.بانک ها اگرجریمه های دیرکرد را ببخشند خیلی ها مثل من هستند که به علت جریمه نمیتوانند تسویه کنندواگر جریمه بخشیده شود همه تسویه می کنند

    • احمد ارسالی در

      ملا نصرالدین بعد انقلاب بیست سال مدیر عامل ایران خودروومابقی مدیر عامل سایپا بوده معلومه یاد می گیره ازاین سیستم

    • داود ارسالی در

      خدایی حکایت خرمرده ملا حکایت قرعه کشی ایران خودرو وسایپا هس.ملا هم میفهمید ملا چه کارهایی میتونه بکنه...

    • محمد طبیب چی ارسالی در

      سلام . این داستان های بی مزه و نه خنده آور که حتا جنبه سرگرمی هم ندارد برای چه آورده می شود ؟

    • حدیث ارسالی در

      خیلی بی مزه بود

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه