بهار بیدریغ پرسه میزند، دستی به سر و روی من میکشد که پشت پای باران، پاورچین کوچه شدهام تا راه رفتن یادم نرود از بس که بهخاطر حضور کرونا همنشین خانه شدهام. سوزی نرم کوچه و خیابان را در آغوش گرفته و از زیر ماسک، دهانبوس من میشود تا من نفس تازه کنم در روزگار تنگنفسی! اما راست این است گوشههای گرفته دلم، پارههای خاطراتم را غمگین و سربهزیر کرده است درسالی که بیترحم بود و ما افسردگان چهارفصل درتب و لرز کرونا گم بودیم.
در حقیقت ما هر لحظه و هر روز دلپریش از اوضاع روزگاری بودیم که نامش بیکاری و گرانی همراه با جانستانی کرونا بود! حالا دوباره بهار است و ما دلشکستگان روزگار بیادب و بیمعرفت ماندهایم با این بهار تازه از راه رسیده چه کنیم؟ برویم درصف مرغ غصه بخوریم، سری به گرانی در بازار میوهوترهبار بزنیم و سپس راه کج کنیم در صف بیماران مشکوک به کرونا پیش پای بیمارستان بایستیم و همانجا سال جدید را به همدیگرتبریک بگوییم، درحالیکه به میمنت حضور بهار ماسک سبز زدهایم!
راست این است بهار راه خود را میرود و به وظیفه ازلی و ابدی خود عمل میکند بنابراین بدیهی است که از حال و روز همیشه پاییز ما بیخبر باشد. کار او غرق کردن دشت و دمن در سبزه و گل است تا هر رهگذری را غزلخوان کند. بهعبارت دیگر بهار اساساً نمیداند که ما ترکخورده و ماتمگرفته روزگار دون هستیم. او بیدریغ است، مثل خورشید که سرک میکشد به هرجایی که تاریک و سرد است تا نور بریزد و گرما ببخشد. مثل مهتاب که راههای کولهبران را دیدنی میکند مبادا تاریکی آنان را به یغما ببرد.
همینطور است که نوشتم آفتاب و مهتاب و بهار بخشنده، سخی و عاشق عاشقی همه عالم هستند! چه حظی میبرند از جیکوجیک گنجشکها و قناریها که از عطربهار، سرمست و دلبر میروند. بهار و نه فقط بهار همه فصلها از لذت بردن هر آنچه هست خرسند و خندان میشوند که ما پارهای از همه آن همه هست و طبیعت هستیم و در نسبت با هم تعریف میشویم! من درخت، ما جنگل، من آب، ما دریا، من گل، ما باغ گل، من سنگ، شما کوه البرز، اصلاً شما پرنده و پرواز، شما پروانه نشسته روی شانه لیلی تا هوا را آغشته به بوی خوش شما کند و خود شما آنسوتر نشسته روی نیمکت عصر دود سیگار به آسمان بهار تقدیم میکنید. مگر نگفتهاند دنیای هرکسی جایی است که خود را در آن پیدا میکند! همینطور است من و خانه، کتاب و فیلم و روزنامه و تلگرام و البته داروهایم که هر روز و شب حالم را دستکاری میکنند تا حوصله خواندن و دیدن را از دست ندهم. یا شما خانم و آقای سیب که گیج و گمشده بین آغاز و انجام رفتن به آنسوی دریاها و یا ماندن در همین سوی دلمشغولیتان ماندن و چگونه ماندن است. به هر حال بهار١٤٠٠شما را میپوشاند با رمز و رازهای نوبهنو که با بهاران دیگر تفاوتها دارد، تابستان آینده، پاییز و زمستان دیگر هم آغاز و انجام و پایان دیگری دارند اما همچنان سخاوتمند، عادل و منصف برای همه هستند. همین زمستان که چندقدم مانده تا تسلیم بهار شود در همه عالم یا بارانریز بود و یا برفافشان اگر جایی نبوده و نیست همان جایی است که صدها سال است نبوده و نیست و یا دستکاری طبیعت از سوی ما راه و رسم دیرین او را مخدوش و یا محدود و ناپدید کرده است. این را زایندهرود، دریاچه ارومیه و کارون هم میدانند.
بهار دارد میآید، یعنی آمده است و خبر از گرانی و کرونا و دورکاری و شهرهای قرمز و نارنجی و زرد ندارد، چون سرشت او بازآفرینی جهان است. او فارغ از ظلم و جور انسانها در حق خود و طبیعت، میآید تا یادمان نرود ما هم چهارفصل هستیم؛ آغاز و انجام و پایان داریم. پس باید حالمان بهار، شکوفه و سیب و عاشق باشد تا وقتی که هستیم و نفس میکشیم، مگر حکمت بودن ما در زیست و زایش نیست؟ هست پس سعی کنیم با وجود روزگار زشت و پلشت بهخاطر بچهها کمی بهار، کمی ماهی، قناری و سیب باشیم ما نباید چگونه بودن را از بچهها دریغ کنیم.
بروم دستکم به اندازه دوبند انگشت بهار، بهخاطر بچهها به سینه سنجاق کنم و دعا کنم همه سهمی از بهار و حال خوش داشته ببرند.
بهار دارد میآید، یعنی آمده است و خبر از گرانی و کرونا و دورکاری و شهرهای قرمز و نارنجی و زرد ندارد، چون سرشت او بازآفرینی جهان است. او فارغ از ظلم و جور انسانها در حق خود و طبیعت، میآید تا یادمان نرود ما هم چهارفصل هستیم؛ آغاز و انجام و پایان داریم
دیدگاه تان را بنویسید