«وحشت سرخ» برای مورخان تاریخ سیاسی آمریکا نامی آشناست؛ وحشتپراکنی دولتمردان آمریکایی پس از انقلاب اکتبر برای مبارزه با عقاید چپگرایانه و سوسیالیستی که با سرکوب و سانسور بیامان شمار کثیری از دگراندیشان آمریکایی همراه بود. بااینحال، کمتر کسی فکرش را میکرد که پس از فروریختن دیوار برلین، رئیسجمهوری در آمریکا تمرکز اصلی خود را بر چپهراسی و بهراهانداختن دوری جدید از وحشتپراکنی علیه سرخها بگذارد. اما دونالد ترامپ، رئیسجمهوری آمریکا، نشان داد نهتنها به سنت رؤسای جمهور راستگرای پیش از خود تعهد دارد، بلکه بنا دارد آن را به مرحله تازهای نیز برساند. او از زمانی که بر سر کار آمد، بارها برای اندیشه چپ و هواداران آن رجزخوانی کرده و با تروریستی خواندن نهادهایی مانند آنتیفا، مبارزه علیه سوسیالیسم را به مرحله تازهای رسانده است. از سوی دیگر، گرایش به اندیشههای چپ در نسل جدید آمریکا دست بالا را دارد و نامزدهای حزب دموکرات برای جلب توجه رأیدهندگان، چه خوششان بیاید و چه نه، دل در گرو آرمانهایی دارند که پیشتر در این کشور بهعنوان تابو نفی میشد؛ از سیستم درمان عمومی گرفته تا افزایش مالیاتها بر اغنیا. از سوی دیگر، کرملین نیز بار دیگر بر طبل سرخ کوبیده و خواستار بازاندیشی در تاریخ و پررنگترکردن جایگاه این اندیشه در سپهر سیاست بینالمللی شده است. در این زمینه با «فریدون مجلسی»، کارشناس مسائل آمریکا، برای تشریح دلایل و پیامدهای این صفآراییهای جدید و تأثیر آن بر انتخابات نوامبر 2020 به گفتوگو نشستهایم که مشروح آن از نظر میگذرد.
ولادیمیر پوتین، رئیسجمهوری روسیه، در سخنرانی خود در مراسم روز پیروزی گفت: «این کمونیسم بود که توانست جهان را از دهشت فاشیسم نجات دهد. این سخنان البته به واکنش تند کشورهای غربی انجامید». این در حالی است که دونالد ترامپ نیز همزمان و در تکرار سخنان پیشین خود، عنوان کرد اکنون سوسیالیسم و فاشیسم دو دشمن بزرگ آمریکا هستند. در وضعیت فعلی، این دو اظهارنظر متقابل را چگونه ارزیابی میکنید؟
پوتین در وضعیت فعلی با رویکردی نوستالژیک، سراغ احیای کمونیسم میرود؛ اما برای روسیه اسمآوردن از چنین مکاتبی اندکی دیر است؛ چراکه این کشور اکنون به سازوکاری بزرگ و کاپیتالیستی تبدیل شده است. درپی فروپاشی شوروی، مقامهای پیشین شوروی و همکاران آقای پوتین در سرویس امنیت شوروی، بدل به الیگارشهایی شدند که همهچیز را در دست گرفتهاند. پوتین صرفا بهدنبال نتیجه ناسیونالیستی از این اظهارات است و میخواهد این تصور را القا کند که شوروی بهتنهایی توانست جنگ جهانی دوم را به پایان ببرد. بااینحال، به نظر من، اگر کمک انگلیس و واردشدن آمریکا در جنگ و کمکهای ارسالی ازطریق «پل پیروزی» نبود، شوروی نمیتوانست با آلمانهایی مقابله کند که استالینگراد را محاصره کرده بودند. پوتین میخواهد منکر این کمکها شده و همهچیز را در تاریخ به سود کشور خود تمام کند. البته انکار نمیتوان کرد که روسها بیشترین قربانیان را در جنگ جهانی دوم داشتند. از سوی دیگر، شمار زیادی از مردم شوروی، قربانی کمونیسم استالینستی شدند. این را نیز باید در نظر گرفت که بسیاری از سربازان شوروی در جبهههای جنگ، نه از روسیه امروزی بلکه برآمده از جمهوریهای آسیایی مانند قرقیزاستان و تاجیکستان بودند. پوتین خود را با اصلاحیههای جدید بر قانون اساسی، به حاکم تامالاختیار روسیه بدل کرده و این امر با اعتراض بسیاری از روشنفکران و آزاداندیشان این کشور روبهرو شده است. در نتیجه، او دنبال آن است که جنجالی به پا کرده و خود را در پس آن پنهان کند. بنابراین، رئیسجمهوری روسیه بنا دارد با برانگیختن عواطف ناسیونالیستی، مردم را در برابر دشمن خارجی برانگیزاند تا با این کار، محبوبیتش را افزایش داده و در خارج نیز در برابر حرفهای ترامپ و اقدامهای او بایستد.
نکته جالب اینجاست که ترامپ سخن از مبارزه با فاشیسم و نژادپرستی به میان میآورد؛ اما کسی را نمیتوان فاشیستتر و نژادپرستتر از خود او یافت. هیتلر دستکم درکی حداقلی از برخی مسائل داشت، اما برای ترامپ هم دیگر دیر شده است که بخواهد از مبارزه با سوسیالیسم حرف بزند. ترامپ گمان میکند با حمله به سوسیالیسم میتواند آمریکاییها را که از کودکی با شعارهای چپستیزانه بار آمدهاند، به حمایت از خود بخواند؛ غافل از این نکته که آن نسل ضدکمونیست دیگر دورانش گذشته است. اکنون در سیاست داخلی آمریکا، نسل جدیدی پا به میدان گذاشته که فیگورهایی مانند برنی سندرز و الیزابت وارن آن را نمایندگی میکنند. این نسل بسیار دموکراتیکتر و سوسیالیستیتر از اعقاب خود فکر میکند و حتی جو بایدن نیز وعده داده شماری از راهکارهای آنان را پی بگیرد. بنابراین ترامپ با حمله به سوسیالیسم بنا دارد در انتخابات ماههای پیشرو، پایگاه خود را مستحکم کند تا بایدن را با متهمکردن به گرایش به سوسیالیسم شکست دهد. بااینحال، نکته اینجاست که جامعه امروزی آمریکا، بسیار سوسیالیستیتر از گذشته بوده و تمایل دارد یک دموکراسی همراه با توسعه اجتماعی داشته باشد.
ترامپ از زمانی که روی کار آمده، بارها سوسیالیسم را هدف حملات خود قرار داده است. او در واکنش به تظاهرات گسترده در آمریکا علیه نژادپرستی و در محکومیت قتل جورج فلوید نیز معترضان را «چپ رادیکال» خوانده و حتی شماری از گروههای چپگرا مانند «آنتیفا» را تروریستی اعلام کرده است. آیا میتوان چنین نتیجه گرفت که با بازگشت مککارتیسم در فضای سیاسی آمریکا مواجه هستیم؟
ترامپ البته سعی دارد چنین کند؛ اما وضعیت فعلی تفاوت بسیاری با دوران گذشته دارد. بسیاری از دموکراتها نگران کودتا از سوی ترامپ هستند و میترسند او به دنبال ریاست بلندمدت باشد. بسیاری از نظامیان عالیرتبه آمریکایی و شماری از مشاوران ترامپ نیز در اعتراض به اقدامهای او یا استعفا داده یا به جبهه دموکراتها پیوستهاند. اقدام رئیس کاخ سفید برای استفاده از ارتش برای سرکوب اعتراضات، به نارضایتی بسیاری از مقامهای رسمی کشور انجامید. باید این نکته را نیز لحاظ کرد که آمریکا ایالتهای متعددی دارد و هرکدام از آنها قوانین و مقررات مشخص و خاص خود را دارند. پاندمی کرونا، بیکاری و سقوط اقتصادی و اخلاقی و همچنین تظاهرات گسترده باعث شده پایگاه اجتماعی او بسیار ضعیف شود. نظرسنجیها هم نشان از آن دارد که ترامپ از بایدن عقب افتاده است.
در نتیجه، ترامپ با راهانداختن سوسیالیسمهراسی میخواهد اوضاع داخلی کشور را آرام کند؛ اما همه شاهد بودند که برنی سندرز در کارزار انتخاباتی خود از چه محبوبیتی برخوردار بود. حتی بایدن هم که در نهایت پیروز رقابتهای دموکراتها بود، احترام ویژهای برای سندرز قائل بود و شمار زیادی از افکار او را پذیرفت و نسبت به پیگیری آنها در صورت پیروزی در انتخابات وعده داد. بنابراین گمان نمیکنم این چپهراسی ترامپ راه به جایی ببرد.
با توجه به سنت دیرینه چپستیزی در سیاست داخلی و خارجی آمریکا، بسیاری از تحلیلگران معتقد بودند برنی سندرز از همان ابتدا نیز شانس چندانی برای پیروزی در انتخابات نداشت و در نهایت بایدن نیز مجبور خواهد شد در شماری از برنامهها و وعدههای مترقی خود تجدیدنظر کند. با توجه به این سنت و همچنین بمباران ضدسوسیالیستی ترامپ و همفکرانش، امکان ریزش آرای بایدن و پیشتازی ترامپ در انتخابات پیشرو تا چه اندازه محتمل است؟
در این زمینه ترامپ در خواب و خیال بهسر میبرد. او فکر میکند تفکرات وقیحانه خودش که در حد باورهای کوکلوسکلانهاست میتواند اثربخش باشد. شکی نیست که نام ترامپ بهعنوان شرمآورترین رئیسجمهور آمریکا و کسی که این جایگاه را به نازلترین رتبه خود رسانده، در تاریخ باقی خواهد ماند. او فکر میکند با عقایدی از این دست میتواند آرای خود را پیش ببرد. در دوران مککارتیسم هم اوضاع به این بدی نبود؛ در آن دوران، نیکسون دستراستی برای برقراری رابطه با چین پیشقدم شد و برای صلح در ویتنام تلاش کرد. مککارتیسم به این دلیل اوج گرفت که دو بلوک شرق و غرب درگیر جنگ سرد بودند و آمریکا در آن زمان از توسعهطلبی کمونیسم میهراسید؛ اما در وضعیت فعلی چنین چیزی وجود ندارد. تاریخ نشان داده که نظامهای میانهروتری مانند دولتهای سوسیالدموکرات اسکاندیناوی نیز میتوانند رفاه بسیار خوبی را با اخذ مالیات بیشتر از ثروتمندان و ارائه خدمات اجتماعی مناسب برای مردم فراهم کنند. اکنون تودههای مردم آمریکا و بخش بسیاری از مردم این کشور که بیکار شده و از آینده خود هراس دارند، به ترامپ اجازه اعمال سیاستهای آن زمان دولتمردان را نخواهند داد.
ترامپ فریب افکار قدیمی خود و پیروزی سهلالوصولش در دور پیشین انتخابات را خورده است؛ غافل از اینکه در سال 2016 بسیاری از حامیان دموکراتها که موافق هیلاری کلینتون نبودند، در انتخابات شرکت نکردند؛ اما اینبار این گروه پای صندوقها خواهند آمد و حمایت جدی سندرز از بایدن آرای بسیاری را به بلوک او روانه خواهد کرد. حمایت باراک اوباما نیز بیتأثیر نیست؛ چراکه او همچنان چهرهای محبوب در میان گروه کثیری از مردم آمریکاست. نکته دیگر اینکه بسیاری از هواداران حزب جمهوریخواه نیز چنان از ترامپ به تنگ آمدهاند که ترجیح میدهند در انتخابات پیشرو به بایدن رأی دهند.
سوسیالیسم در آمریکا یک تابو است، اما این مانع از آن نخواهد شد که ترامپ بتواند در وضعیت فعلی، از ترس از اندیشه چپ به سود خود بهرهبرداری کند. اصولا برای پیشبرد چنین سیاستهایی دیگر دیر شده است؛ همانگونه که رقیب روس او نیز بسیار دیر به یاد بهرهگیری از واژه کمونیسم افتاده است، آنهم در وضعیتی که ساختار جدیدی در روسیه حاکم شده و نوع جدیدی از سیاستورزی در آنجا برقرار است.
شماری از تحلیلگران معتقدند تصویر فعلی پوتین، ترکیبی از ایوان مخوف (تزار چهارم روسیه یا همان ایوان واسیلیویچ) و ژوزف استالین است. او در مقالهای که اخیرا منتشر شده است، خواستار بازنگری در تاریخ جنگ جهانی دوم و جایگاه کمونیسم در پیروزی بر نازیسم شده بود. اکنون برخی گمانهزنیها دال بر این است که با نوعی جنگ سرد جدید میان بلوک آمریکای سرمایهدار و بلوک شرق سرمایهدار با ارزشهای آسیایی سروکار داریم؛ یعنی نوعی از سرمایهداری که از مدل غربی خود پویاتر بوده، ولی نیازمند دموکراسی برای ارضای آرای مردمی نیست. چیدمان نیروها در وضعیت ژئوپلیتیک فعلی جهان و تأثیر آن بر سیاستگذاریهای ترامپ در انتخابات پیشرو را چه میدانید؟
دعوای پوتین اصولا بر سر کسب قدرت است. مردم روسیه نیز عادت کردهاند که همواره نیرویی قدرقدرت بالای سرشان باشد؛ حال چه تزار باشد، چه استالین و چه برژنف. این سلطه مقتدر و بادوام بدل به رویکردی غالب در سیاست روسیه، چه پیش از سقوط دیوار و چه پس از آن، شده است؛ اما بشخصه معتقدم پوتین فاقد آن کاریزمایی است که رهبران پیشین شوروی از آن سود میبردند. هیتلر و استالین با تمامی جنونی که داشتند، از کاریزما بهرهمند بودند، اما درباره پوتین چنین چیزی وجود ندارد! در مورد او، هاله قدسی قدرت جای کاریزما را گرفته است. البته رئیس کرملین تلاش بسیاری دارد تا با استفاده از توانمندیهای جسمانیاش، تا حدودی چنین جایگاهی را برای خود ایجاد کند، اما بهنظرم نتوانسته چنین کند. ناگفته نماند که قدرت خود میتواند به کاریزما بینجامد.
نکته مهم اینجاست که پوتین حس میکند غرب پیروزی بر نازیسم را دستاوردی انحصاری قلمداد کرده است، تو گویی بدون شوروی نیز فائقآمدن بر آلمان نازی ممکن بود. این البته درست نیست، چون اوضاع به این سادگی نبود. همانطور که شوروی بدون کمک آمریکا و انگلیس نمیتوانست جنگ را ببرد، غرب نیز نمیتوانست بدون حضور مسکو چنین کند.
البته وضعیت فعلی تا حدودی یادآور دوران جنگ سرد است. از یکسو، پوتین کوشید همزمان با همهپرسی قانون اساسی، با نوعی احساس ناسیونالیستی و نوستالژیک به روزهای قدرتمندی کشورش، توجهها را به خود معطوف کرده و نشان دهد تنها اوست که میتواند آن روزهای پرشکوه را بازگرداند. درباره ترامپ نیز منطق مشابهی حاکم است؛ او مدام سعی دارد با چپهراسی، روزهایی طلایی را به یاد مردم بیاورد که در آن واشنگتن قدرقدرت بود. در هر دو مورد، هدف جلب آرای مردم است. وقتی دولتی دچار مشکل میشود، میتوان با ایجاد دشمنی خارجی، مردم را جلب کرده و از آرای آنان به سود سیاستهای خود بهره برد، اما در هر دو مورد، این رویکرد جوابگو نخواهد بود؛ هم به این خاطر که وضعیت جهان با دوران جنگ سرد بسیار تفاوت دارد و هم به این دلیل که نسل جدید دیگر چنین تحلیلها و روایتهایی را برنمیتابند، مخصوصا در جامعه آمریکا که شاهد اقبال نسل جوان و پیشرو به اندیشههای چپ هستیم.
دیدگاه تان را بنویسید