[ترجمه سپیده سرایی] دین کونتز، نویسنده آمریکایی ژانر وحشت، برای رمانهای مهیج و تعلیقبرانگیزش شهرتی جهانی پیدا کرده است. کتابهای او تا کنون به ٣٨ زبان دنیا ترجمه شده و بیش از ٥٠٠میلیون نسخه از آنها به فروش رسیده است. ١٤ رمان او در فهرست پرفروشترین کتابهای نیویورکتایمز قرار گرفته است. این نویسنده پرکار معاصر ١٠٥ رمان دارد که در کشورهای مختلفی ازجمله ژاپن و سوئد در جایگاه پرفروشترین کتابها قرار گرفتهاند. نیویورکتایمز نوشتههای او را «از نظر روانشناسی پیچیده، ماهرانه و اغناکننده» خوانده است. او محبوبترین رماننویس آمریکایی است که رمانهایش مملو از ترس و تعلیق است.
اما ماجرای «چشمان تاریکی» که نویسنده در آن به پیشبینی ویروس کرونا پرداخته بود، رمانی دلهرهآور از این نویسنده است که در سال ۱۹۸۱ منتشر شده بود. این رمان درباره مادری است که فرزندش به طرز مرموزی ناپدید شده و پس از مدتی از شهر ووهان چین (منشأ ویروس جدید کرونا) سر در میآورد. او برای یافتن پسرش به ووهان میرود و در آنجا در جریان سلاح بیولوژیک (ویروس مصنوعی) جدید و خطرناکی به نام «ووهان-۴۰۰» قرار میگیرد که در آزمایشگاه ساخته شده و افراد زیادی را مبتلا کرده است.
شخصیت اصلی داستان میکوشد دریابد آیا پسرش واقعا سال پیش درگذشته یا هنوز زنده است. او پسرش را همراهِ سردستهای که پیش از این شانزدهبار سفری بدون خطر به کوه داشته، با خیال راحت به مسافرت میفرستد تا اینکه در این سفر اتفاقات عجیبی رخ میدهد. تکتک مسافران، سردسته و راننده بدون هیچ توضیحی میمیرند. وقتی مادر شروع به پذیرفتن مرگ پسرش میکند، پیامهایی در قالب جملاتی دور از انتظار دریافت میکند. او به همراه دوست جدیدش الیوت استریکر تصمیم دارد درباره شرایط رازآلود مرگ پسرش که گفته شده به دلیل ابتلا به ویروس مرگبار «ووهان-۴۰۰» کشته شده، تحقیق کند. در پایان داستان، ویروس اشتباهی همه جا پخش میشود و فجایعی به بار میآورد. در این کتاب پیشبینیهای دیگری ازجمله پیشبینی عمل لیزیک نیز وجود دارد؛ اما مهمترین اتفاق رمان که حالا کل جهان با آن دستوپنجه نرم میکند، شیوع ویروس کروناست. بعد از شیوع این ویروس رسانههای مختلف درباره پیشگویی عجیب دین کونتز نوشتند و گفتند او حتی حدود ٤٠ سال قبل حدس زده بود که ویروس از ووهان چین سر درمیآورد. به این ترتیب تمام شرایط مهیا بود تا کونتز پاسخی به این پرسشها بدهد. با این حال کونتز تا همین حالا همچنان در اینباره سکوت کرده و سخنی به میان نیاورده است! او صرفا درباره رمانها و نویسندگی صحبت میکند و گفتوگوی زیر هم یکی از مصاحبههای او در اینباره است.
انرژی خلاقیت و استقامت خود را از کجا میآورید؟
به سالهای جوانی برمیگردد که چه کتابهایی برایم ارزش داشتند. من در خانوادهای بسیار فقیر بزرگ شدم. پدرم بهشدت الکلی بود. کتابها برایم هم راه فرار بودند و هم درسی که نشان میداد زندگیهای دیگر متفاوت هستند. آنها به من سطح موفقیت جهان را نشان و انگیزه زیادی برای تغییر سرنوشتم میدادند. فهمیدم شما میتوانید آنچه را که از زندگی میخواهید، خود بسازید و فکر نمیکنم تا به حال دست از این فکر برداشته باشم. هرگز در آن شک نکردم و همیشه از کتابها و پتانسیل آنها هیجانزده میشوم.
بنابراین هرگز زمانی پیش نیامده است که فکر کنید، دیگر نمیتوانم این کار را انجام دهم؟
اگر هر بار همان کتاب را مینوشتم -درست همان چیزی که ناشران ترجیح میدهند انجام دهید- بهشدت افت میکردم. اگر شما یک کتاب در مورد آجرپزی بنویسید، ناشران میخواهند ١٠٠٠ کتاب درباره آن بنویسید، اما من دائما در حال تغییر هستم. توصیه شده این کار را نکنید، ژانرها را با هم مخلوط نکنید، انواع مختلف قصهگویی را امتحان نکنید و من این موضوع را درک میکنم. بازاریابیِ کتابی که مثل رمانی نیست که قبلا همه خریداری کرده و از آن لذت بردهاند، دشوارتر است. از طرف دیگر، انجام هر کاری تا زمانی که آن را به همان روش قبل ادامه دهید، میتواند کسالتبار باشد. از انجام کاری که قبلا به سمت آن نرفتهاید و شکست خوردنِ پس از آن قطعا وحشت میکنید. اما وقتی ایدهای برای من پیش میآید و نوشتن برای انتقال به خواننده بسیار پیچیده به نظر میرسد، درست همان لحظهای است که بیشترین انرژی را دارم. چالش دارویی برای کسالت است. شما را سرشار از انرژی میکند.
سطح مناسب از ریسک را برای خلاقیت چطور ارزیابی میکنید؟
سالها پیش کتاب «خانه ممنوعه» را با شخصیتی به نام توماس نوشتم. توماس پسری بود که سندرم داون داشت. در آن زمان، پس از خواندن نسخه خطی به من گفتند: «شخصیت توماس نبوغ ناب است. نمیتوانیم باور کنیم این کار را نوشتید.» و من گفتم «میدانید همیشه دوست داشتم از دیدگاه شخصیتی که مبتلا به سندرم داون است، رمانی بنویسم.» پس از کمی سکوت گفتند: «چنین چیزی خیلی نبوغ میخواهد.» اما فکر میکنم شما میتوانید هر کاری را انجام دهید، اگر ذهن خود را به آن بسپارید. زبان بسیار انعطافپذیر و زیباست و تکنیکهای زیادی به نویسنده ارایه میدهد.
ابتدا به اسم مستعار کتاب مینوشتید؛ چه موقع فهمیدید نام شما سر زبانها افتاده است؟
اوایل هر بار کاری کمی متفاوت انجام میدادم -که بیشتر اوقات اینطور بود- ناشران میگفتند: «باید اسم مستعار داشته باشید». به تدریج دیدم اتفاقاتی به اسم من افتاده است. هنوز نویسندهای پرفروش نبودم اما به جای سه یا چهار نامه در هفته، ٣٠ یا ٤٠ نامه به دستمان میرسید. بنابراین اواخر دهه ٧٠ یا اوایل دهه ٨٠، من و همسرم تصمیم گرفتیم حق بسیاری از کتابهایم را پس بگیریم و بازخرید کنیم. نویسندگان دیگر فکر کردند من دیوانه شدم. ناشران آنها را به من بازمیگرداندند، اما اغلب آنچه پرداخت میکردند، به این معنی بود که اساسا کتابها را برای هیچ نوشتم. اما دو دلیل داشت که این کار را کردیم؛ یکی اینکه تعدادی رمان علمی-تخیلی نوشته بودم و میدانستیم اگر در چاپ بمانند، برای همیشه در ذهن منتقدان، نویسنده داستانهای علمی-تخیلی خواهم بود. وقتی به شما برچسب بزنند، سالها طول میکشد تا از آن بگذرید. بنابراین با خرید دوباره آن عناوین، خطر را از بین بردیم. دوم اینکه فکر کردیم اگر نویسندهای بزرگتر بشوم، کتابهای دیگرم ارزش بالایی خواهند داشت.
موردی را به یاد میآورم که سراغ ناشر چهار تا از کتابهایم رفتم که با نام مستعار آنها را نوشته بودم و خواستم آنها را بازخرید کنم. نمیدانم، شاید برای ناشر روز بدی بود، چون گفت: «میتوانید آنها را بدون هیچ پرداختی ببرید. بههرحال ارزشی ندارند.» و به جای توهین گفتم: «خب خیلی ممنونم.» نخستین مورد از این چهار کتابی که به اسم خودم منتشر کردم، ٦ هفته در رتبه نخست فهرست پرفروشترین کتابهای نیویورک تایمز بود و درسال اول ٢میلیون نسخه فروخت. این اتفاق نشان داد کار درستی کردهایم. توهم نبود. بعد از آن، روند فروش فقط کمی کُند شد، بعد بار دیگر بالا رفت و پذیرش انتقادی از نوع دیگری شروع شد.
وقتی کتابی موفق منتشر کردید، برای انجام دوباره آن، فشار زیادی متحمل میشوید؟
نخستین کتاب من که به رتبه یک رسید، «نیمه شب» بود. ناشر زنگ زد و گفت: «خبر فوقالعادهای دارم.» اما «باید بدانید: این مسأله هرگز دیگر اتفاق نمیافتد و دیگر نمیتوانید چنین کتابی بنویسید.» و بادکنک هیجان من در یک لحظه ترکید. بعد از آن چهار کتاب رتبه اول داشتم و او هر بار همین حرف را میزد. بنابراین در ابتدا برای ادامه دادن تحت فشار قرار نگرفتم. در عوض مجبور بودم خودم را ثابت کنم. سرانجام گفتم: «باید به جایی بروم که فکر کنند دوباره اتفاق میافتد.»
یک هفته کاری معمولی برای شما چطور میگذرد؟
به نظر میرسد وحشتناک است، اما اینطور نیست. معمولاً ساعت پنج صبح از خواب بلند میشوم، سگ را به گردش میبرم و وال استریت ژورنال میخوانم. تا ساعت ٦و٣٠ دقیقه پشت میز کارم هستم، بعد تا شام کار میکنم و به ندرت ناهار میخورم. در هفته ٦روز این کار را انجام میدهم یا اگر در پایان یک کتاب باشم، هفت روز. اگر آخرین ربع کتاب باشد، هفتهای ١٠٠ ساعت کار میکنم. اینطوری طبیعی است چون وقتی ١٠ساعت روی داستان کار میکنم، دنیای واقعی عقبنشینی میکند و کاملاً در داستان رها میشوم. بعضی اوقات مشغول نوشتن صحنهای هستم و با صدای بلند میخندم یا اشک میریزم و افرادی که از پشت در دفترم رد میشوند، احتمالاً فکر میکنند دارم عقلم را از دست میدهم.
پیشبینی بازنشستگی برای خود دارید؟
نمیدانم اگر نمینوشتم چه کاری انجام میدادم. نوشتن زندگی مرا دربرگرفته است. عاشق این کار هستم. فکر میکنم استعداد، لطف و هدیهای بینظیر است. شما وظیفه دارید تا آنجا که میتوانید از آن استفاده کنید.
برگرفته از نشریههاروارد بیزینس ریویو
زنی در کنار پرتگاه
رمان «چشمان تاریکی» اثر دین کونتز است که با ترجمه ناهیدهاشمیان از سوی انتشارات کتاب نیستان منتشر شده است: «تعلیق و اضطراب در کشاکش زندگی عاطفی زنی میانسال و رسیدن به فضایی ماورایی و شگفتی از پیشبینی ویروس ووهان ۴۰۰، ۴۰سال قبل از ۲۰۲۰»؛ این خلاصهترین عبارتی است که میتوان درباره رمان دین کونتز نوشت که ترجمه فارسی آن با عنوان «چشمان تاریکی» منتشر شده است.
«چشمان تاریکی» روایتی است از یک زندگی ترک خورده. روایتی از زندگی یک زن که دو بار شکست را در زندگی خود تجربه کرده است؛ یک بار با از دست دادن همسرش و بار دیگر با مرگ فرزند دوازدهسالهاش. او پس از سالها تلاش برای کسب موقعیتهای شغلی که بتواند کمی زندگیاش را متحول کند، در آستانه اتفاقاتی مهم، با چالشهای فکری و روحی تازهای در زندگی خود مواجه است. او حس میکند فرزندش بار دیگر در زندگی او حضور پیدا کرده به او میفهماند که نمرده است و از مادرش کمک میخواهد.
دین کونتز متولد پنسیلوانیا، نویسنده اهل ایالات متحده آمریکا است که برای رمانهای مهیج و تعلیق بر انگیزش شهرت دارد. کونتز درسال آخر دانشگاه برنده مسابقه داستان خیالی Atlantic Monthly شد و از همان موقع نویسندگی را شروع کرد. گرچه داستانهای کونتز را داستانهایی مملو از ترس و تعلیق برشمردهاند اما «چشمان تاریکی» در کنار این موارد از نظر روانشناسی پیچیده، ماهرانه و اغناکننده با مخاطب روبهرو میشود و او را راضی میکند تا با داستان پیش برود. همچنین پیشبینی ویروس کرونا و احتمال دستساز بودن آن، در ۴۰سال قبل، اثر را متفاوت از یک رمان صرف میکند. از سوی دیگر این داستان با نثر به غایت ساده خود تلاش میکند ادبیاتی رمانتیک و در عین حال شورانگیز را برای مخاطب خود به ارمغان بیاورد. تلفیق این روایت شورانگیز و رمانتیک در کنار ترس و تعلیق از «چشمان تاریکی» داستانی مهیج و پرکشش و خواندنی ساخته است.
داستان از منظر زیست اجتماعی مخاطبانش نیز اثری قابل تأمل به شمار میرود. شخصیت اصلی آن یک رقصنده در شهر لاسوگاس است. رقصندهای که در افکار عمومی شاید زندگی قابل اعتنایی نداشته باشد، اما کونتز با تمرکز بر آن نشان میدهد که لایههای تلخ و قابل تأملی از زندگی را میتوان در پس شخصیت به ظاهر سرخوش این کاراکتر یافت؛ تلاشی تحسینبرانگیز برای تبدیل موقعیت خاص زیستی به یک موقعیت موفق کاری و شغلی که منجر به فراموش کردن تمامی گذشته شود.
دیدگاه تان را بنویسید