روزنامه همدلی نوشت: «اگر کسی اعتقاد ندارد جمع کند و از ایران برود. برود همانجایی که آن رفاه و آن مدلهای زندگی را دارد.» این جملات را یادتان هست؟
یک سال و نیم پیش زینب ابوطالبی مجری شبکه افق صداوسیما در سخنان عجیب افرادی را که مثل خود فکر نمیکردند دعوت کرد که چمدانشان را ببندند و از کشور بروند.
سخنان او ابتدا با واکنشهایی روبهرو شد، اما آمارها و اظهارات مقامات مسئول نشان میدهد باوجود آنکه اظهارات ابوطالبی مالکانه بیان شده بود، اما در حال اجابت است.
یکشنبه هفته جاری بود که محمد میرزابیگی، رئیس کل سازمان نظام پرستاری ایران از افزایش مهاجرت پرستاران ایرانی به خارج از کشور خبر داد.
پس از او یوسف رحیمی، عضو شورایعالی سازمان نظام پرستاری اعلام کرد که میزان مهاجرت پرستاران در سال به بیش از ۱۵۰۰ نفر رسیده است.
این آمار در حالی مطرح شده که به گفته رحیمی، در گذشته مهاجرت پرستاران بین ۲۰۰ تا ۳۰۰ نفر بود. رقم اعلام شده برای مهاجرت پزشکان هم که از سوی نظام پزشکی اعلام شده حاکی از مهاجرت سه هزار پزشک در طی ۱۰ ماه است.
اما مسئله مهاجرت از ایران را نمیتوان فقط به پزشک و پرستار محدود کرد. نمود تقاضا برای مهاجرت را میشد در قاب المپیک توکیو مشاهده کرد که در آن تعدادی از ورزشکاران بنام ایرانی زیر پرچم سایر کشورها به رقابت پرداختند.
برای نزدیک شدن به موضوع مهاجرت،ما با چندین تن که هرکدام به طریقی با مقوله مهاجرت دست به گریبان بودهاند، گفتگو کرده ایم. ا
ین افراد را میتوان در چند گروه، دستهبندی کرد: افرادی که قصد مهاجرت دارند، افرادی که مهاجرت کردهاند و همچنین افرادی که قصد مهاجرت ندارند. در ادامه نگاهی به دیدگاههای این افراد خواهیم انداخت.
به خاطر فرزندانم میروم
مانلی، زنی ۳۸ ساله و مادر دو کودک است. او هم در گروه افرادی قرار دارد که پروژه مهاجرت را دنبال میکند و هم قبلا مهاجرت را تجربه کرده است
.مانلی اینگونه روایت میکند: «سال ۸۳ که در ایران فارغالتحصیل شدم، هزار یورو که به پول آن زمان کمتر از هزار تومان بود به یک موسسه زبان دادم؛ این موسسه کار مهاجرت هم انجام میداد و برایم پذیرشی در دانشگاه لیون گرفت.
بهاینترتیب راهی فرانسه شدیم. اما بهجای نشستن در کلاسهای فوقلیسانس باید بهناچار دوباره در کلاسهای سال سوم لیسانس مینشستم.»
او در ادامه به روایت زندگی در پاریس میپردازد و میگوید: «تقریبا چند ماه اول، به خاطر تخصصی بودن زبان فشار زیادی به من وارد میشد. بعد از چند ماه با خودم گفتم دیگر نمیتوانم ادامه دهم.
از یک سمت دشواری درس بود؛ من ترجیح میدادم مستقیم سر کلاسهای فوقلیسانس بنشینم.
از سوی دیگر هم ناگهان یورو گران شد و این برای من که آنجا کار نمیکردم کار را سخت میکرد.
از سمت دیگر من که تنها فرزند خانواده بودم ناگهان در فضایی افتاده بودم که خودم باید گلیم خود را از آب بیرون بکشم.»
مانلی درباره ماجرای بازگشتش به ایران در سال ۸۷ هم اینچنین توضیح میدهد: «اول از همه دلتنگی خیلی شدید بود و دلیل دوم آن بود که هدفم را گم کردم؛ من رشتهام در لیون را ترک کردم و به پاریس نقلمکان کردم تا در دانشگاهی در رشته زبان ادامه تحصیل دهم.
این کارم اشتباه بود، چراکه باید سال اول دست به این کار میزدم. این موضوع باعث شد فشار سنگینی به من وارد شود؛ در زبان آنقدر قوی نبودم که زبان تخصصی بخوانم.
دلیل سوم هم گران شدن ارز بود که من و خانواده را تحتفشار قرار میداد. سرزمین ایدهآل من همیشه کانادا بود و یکی از دلایلم برای رفتن به فرانسه همین بود؛ چون آن زمان فرانسه پلی برای مهاجرت به کانادا بود.
با همه اینها تاکید میکنم که با میل و رضایت کامل قلبی به ایران برگشتم و، چون به هیچکدام از ایدهآلهایم نرسیده بودم سرسوزنی احساس پشیمانی نداشتم.»
مانلی بعد از بازگشت به ایران، با کوله باری از تجربه زندگی در غرب و تنهایی ازدواج میکند. حاصل این ازدواج یک پسر و یک دختر است.
سال ۹۳ پسرش به دنیا میآید و همین باعث تغییری در فکر او میشود. به قول خودش «وقتی پسرم به دنیا آمد، عزم خودم را جزم کردم که دوباره برای مهاجرت اقدام کنم؛ حتی زمانی که باردار بودم دنبال آن بودم که فرزندم در ایران به دنیا نیاید. اما شرایط مالی این امکان را فراهم نمیکرد.
بهاینترتیب از یکسالگی پسرم دوباره تصمیم به مهاجرت گرفتم، حتی دنبال پذیرش دانشجویی بودم، اما، چون شرایط دانشگاهها نسبت به قبل خیلی تغییر کرده بود و دیگر امکان پذیرش گرفتن به آن آسانی نبود.»
او که چندین سال است رویای رفتن به کانادا را در سر دارد، ادامه میدهد: «برای من مهم بود که پسرم اینجا به مدرسه نرود. دو سال پیش هم که دخترم به دنیا آمد مهاجرت را با شدت بیشتری دنبال کردم؛ طوری که داروندارم را برای پرداخت هزینه قرارداد با یک شرکت مهاجرتی به پول تبدیل کردم.
اما متاسفانه بهمحض آنکه این قرارداد را بستیم با پاندمی کرونا روبهرو شدیم و همه سفارتخانهها تعطیل شدند. بهاینترتیب من از خط قرمزم عبور کردم و پسرم کلاس اول را گذراند. اما حالا امیدوارم بتوانیم نهایتا تا دو سال آینده مهاجرت کنیم.»
هرجا بروی آسمان همین رنگ است
محمد سادات هندی ۳۴ ساله و فوق لیسانس مطالعات فرهنگی دارد و میگوید جزو آنهایی است که ابدا به مهاجرت فکر نمیکنند.
میگوید: «مهاجرت یک مسئله وجودی است؛ تصور نمیکنم بین جغرافیایی که در آن زندگی میکنم با جای دیگر تفاوتی وجود باشد و به قول معروف آسمان هرجا که بروی یکرنگ است. البته متوجهم و واضح است که سطح رفاه در کشورهای مختلف فرق میکند و ایران با کشورهای اروپایی یا آمریکای شمالی فرق دارد.
اما به نظر من مسئله، مسئله رنج بودن در جهان است. اینکه انسان با خود و جهان خود مرتب درگیر است. هرچند که در یک شرایط زیستی و رفاهی مناسب باشد.»
او ادامه میدهد که «در کشور دانمارک که یکی از بالاترین شاخصهای رفاهی دنیا را دارد، نرخ خودکشی هم بالاست.
این را میتوان اینگونه توضیح داد که رنج بودن در این جهان و چیزهایی که روح انسان را جریحهدار میکند باعث میشود انسان نتواند با پیرامون خود کنار بیاید، فقط عوض کردن محل جغرافیا برای رسیدن به رفاه بیشتر علاج اصلی نیست. مسئله دیگر هم تعلق خاطر است.
احساس میکنم در جایی که دوستان و آشنایان همزبان هستند و من کنار آنها میتوانم تا حد زیادی خودم باشم و احساسات و درونیات خود را بهواسطه این همزبانی و هم سرنوشتی باز هم کمابیش احساس تنهایی دارم و به نظرم به طریق اولی بودن در جغرافیا و واحد سرزمینی دیگر این عدم مفاهمه را تشدید میکند.
هر چقدر هم که بتوانید مثل یک آدم بومی به زبان یک کشور دیگر در آنجا صحبت کنید باز هم درنهایت وقتی زبان مادری شما نیست نمیتوانید کیفیت دقیق وجودی را در یک مکالمه به دیگری منتقل کنید و این قطعا بهتنهایی شما اضافه میکند و این برای من دردناک است.»
زاویه دید دیگر محمد، سیاسی است. او اینگونه روایت میکند که «دوست دارم در جایی زندگی کنم که در آنجا حق آب و گل داشته باشم و به همین خاطر مدعی باشم؛ حتی اگر چیزی نصیب من نشود. اما بهواسطه اینکه اینجا سرزمین آب و اجدادی من است خودم را از حاکمان طلبکار میدانم.
من این عزتنفس و غروری را که بابت طلبکار بودن به من دست میدهد بیشتر میپسندم تا اینکه حتی به کشور دیگری بروم و مرا حتی با احترام پذیرا باشند، اما کماکان این احساس را داشته باشم که دینی به گردنم هست و از امکانات آنجا استفاده میکنم. نمیخواهم بگویم حالت دوم سرافکندگی است، اما یک احساس پایین بودن سطح غرور به من میدهد که ترجیح میدهم اینگونه نباشد.»
با سیمکارت ایران نمیتوانم کار کنم
خشایار صباغزاده، جوانی ۳۳ ساله است که در مشهد زندگی میکند.
کارش گرافیک، انیمیشن و موشنگرافیک است. او درخواست مهاجرت دانشجویی به تورین ایتالیا را داده و به قول خودش آخرین ماههای زندگی در ایران را سپری میکند.
میگوید: «کار من گرافیک است؛ شغلم را از طریق اینترنت و سایتهای خارجی دنبال میکنم.
متاسفانه سایتهای فریلنسر خارجی با ایرانیها کار نمیکنند. اگر این سایتها فردی را شناسایی کنند که از ایران به آنها وصل شده است برای او مشکل ایجاد میکنند.
حتی ممکن است حساب او را ببندند. اما اگر من بهعنوان یک ایرانی از کشور دیگر و با سیمکارت دیگری وصل با این سایتها ارتباط برقرار کنم مشکلی نخواهد بود؛ انگار مشکل فقط جغرافیایی است که ما در آن قرار داریم.
از درآمد اینگونه سایتها هم نمیتوان گذشت. درآمد آنها معادل یک سال کار کردن من در ایران است.»
خشایار بدون آنکه از او درباره حب وطن و به قول معروف عرق ملی سوال کنیم به این مقوله میپردازد و میگوید: «هرکسی وطنش را دوست دارد و میل دارد در کشورش و در کنار همه همزبانان خود بماند، پیشرفت کند و آخرسر هم در همین وطن از دنیا برود.
اما قطعا بستر پیشرفت درآمد در خارج از مرزها بیشتر از اینجاست. نمیگویم که اگر از ایران برویم برایمان پول سرازیر میشود؛ اتفاقا کسی که میخواهد مهاجرت کند حتما باید یک تخصص و مهارت داشته باشد که دستکم بتواند پذیرش بگیرد. آدمهای بیسواد یا تنبل که در خارج جایگاهی ندارند.
آنها دستکم در ایران میتوانند کاری انجام دهند، اما همینکه بخواهد به کشور دیگری برود با اینسوال روبهرو میشوند که برای کشور مقصد چه سودی دارند.»
از خشایار پرسیدیم «اگرچه شرایطی وجود داشت قید مهاجرت را میزدی؟» او پاسخ داد: «اگر یک سری موقعیتهای مالی و اقتصادی لااقل از سمت سایتهای خارجی وجود داشت و ما با محدودیت، فیلترینگ و تحریم روبهرو نبودیم، زندگی کردن در ایران بهتر بود چراکه درآمد دلاری داشتی و به ریال هم خرج میکردی.
اما از این بابت که هرچقدر هم که درآمد داشته باشی میدانی ممکن است با یک یا چند سیاست همه زحماتت به باد برود. برای همین آدم ترجیح میدهد در جایی باثبات زندگی کند. این تصمیمات که اتفاقا تو در گرفتن آنها دخیل نیستی میتواند زندگیات را تغییر دهد.»
دغدغهای به نام محدودیت اینترنت
معصومه زمانی دختری ۳۰ ساله است که در ساری زندگی میکند؛ هم هفت سال پیش در رشته مهندسی برق از دانشگاه فارغالتحصیل شد، تحصیل را به لیسانس بسنده کرد و اکنون علاقهاش را که برنامهنویسی است دنبال میکند.
میگوید اخیرا به این نتیجه رسیده که مهاجرت کند، اما بهرغم این تصمیم هنوز اقدامی انجام نداده است. میگوید: «همیشه به مهاجرت فکر میکردم، اما هیچوقت برای آن اقدام نکردهام؛ یکی از دلایلم این است که مستقل و جدا زندگی کردن برایم ترسناک به نظر میرسید.
اما بعد از گذشت مدتی که دیدم اوضاع چندان خوب نیست جدیتر شدهام. مثال دمدستی همین اینترنت است که اخیرا به اسم صیانت میخواهند آن را از ما بگیرند.
بالاخره برای ما یکجور عرصه آزادی است. وقتی عرصه تنگتر و تنگتر میشود من هم جدیتر میشوم.
از طرف دیگر کار من برنامهنویسی است، یعنی از صبح تا شب به اینترنت نیاز دارم. قطع کردن اینترنت یعنی تنها امید من را هم میخواهند از من بگیرند.
برای همین فکر نمیکنم برای فردی مثل من ماندن جای خوبی باشد.» از معصومه هم پرسیدیم «اگرچه شرایطی اتفاق بیفتد حاضر به ماندن میشوی؟» گفت:
«اگر اینسوال را چهار سال پیش پرسیده بودید، میگفتم اگر درآمد خوب داشته باشم و وضعیت اقتصادی باثبات باشد که البته در دوره کوتاهی هم وضعیت اقتصادی کمی باثبات بود.
آن موقع مشکلی با ماندن نداشتم. اما الان وقتی میبینم از همه لحاظ اوضاع برایمان بدتر و بدتر میشود دیگر حاضر نیستم اینجا بمانم، چون اذیت میشوم.
الان هم فقط در شرایطی حاضر میشوم بمانم که اول از همه ثبات اقتصادی و آزادیهای اجتماعی وجود داشته باشد. اما با شرایطی که الان داریم نمیخواهم بمانم. «رفتن» تصمیم قطعی من است.»
بروم غربت چهکار کنم؟
محمدحسین ۲۳ ساله، ساکن تهران است، فوقدیپلم روابط عمومی دارد و در حال ادامه تحصیل برای گرفتن مدرک لیسانس است. او جزو آن دسته افرادی است که به قول خودش از مهاجرت «خوشش» نمیآید.
میگوید: «اینجا خاک و وطن من است؛ بروم غربت چهکار کنم؟ یکی از عوامل دیگر این است که زبان بلد نیستم و یادگرفتن زبان برایم خیلی سخت است. هزینه و مخارج هم به کنار… چقدر باید خرج سفر کنم و بروم جای دیگری هزینه اجاره خانه و خوردوخوراک بدهم؟»
او میگوید: «من نه پزشک هستم که بگویم خارج از کشور میتوانم با مدرکم در یک بیمارستان یا درمانگاه کار کنم و نه مهندسام… یک فرد معمولیام که اگر مهاجرت کنم باید در یک کافه یا رستوران ظرف بشورم یا طی بکشم.
نمیخواهم به افرادی که این شغلها را دارند توهین کنم بلکه میگویم اینجا هم میشود این کارها را کرد. من اینجا حداقل یک زندگی آبرومندانه دارم و دوست ندارم چیزهایی که دارم را رها کنم و به خاطر یک مقدار آزادی یا… از کشور بروم.»
او ادامه میدهد: «خارج از کشور وضع معیشت مردم شاید بهتر باشد یا شاید خیلی راحتتر بتوان علایق را دنبال کرد، اما حقیقتا من علاقه چندانی به خارج از کشور ندارم که بگویم آنجا برایم بهتر است.»
از او نظرش را درباره افراد مهاجر پرسیدم، گفت: «من قاضی نیستم. هیچکس هم نمیتواند فرد دیگری را قضاوت کند. هرکسی به خاطر چیزی میرود. بعضی از دوستان من برای داشتن آزادی بیشتر مهاجرت کردند،
چون همعقیده با مسائل سیاسی حاکم نبودند. من نمیگویم این مملکت گلوبلبل است، اما من که یک فرد مذهبی هستم با حجاب و … مشکلی ندارم، بلکه اتفاقا با شرایط کنونی ایران سازگارترم تا اینکه بخواهم تن به مهاجرت بدهم.»
برای رفاه شغلی و آرامش خاطر آمدم
رویا دختری ۳۳ ساله است که یک سالی میشود که ایران را به مقصد ترکیه ترک کرده است. اما هدفهای اولیهاش برای مهاجرت استرالیا و عمان بودند.
او انگیزه و علت مهاجرتش را اینگونه شرح میدهد: «احساس میکردم با توجه به شنیدهها و تحقیقات میدانی، این دو مقصد آرامش شغلی و مالی برای من ایجاد خواهند کرد، اما به هیچکدام نرسیدم.
مقصدی بعدیام اربیل بود؛ آنجا یک موقعیت کاری داشتم. در ایران شاغل بودم و کارم را هم دوست داشتم، اما رضایت شغلی به معنی احترام کافی از سوی اطرافیان و همچنین درآمد کافی نداشتم.
پدرم فوت کرده بود و احساس میکردم اگر آن موقع در ایران زندگی نمیکرد از دنیا نمیرفت.»
او به پاندمی کرونا اشاره میکند و میگوید: «بعد از کرونا دیگر شغل نداشتم و از نظر شغلی، مالی و روحی در مرحله صفر قرار گرفتم. وقتی با این پیشنهاد روبهرو شدم که در ترکیه محل زندگیام تامین میشود و من سریع قبول کردم؛ چون درهرصورت چه در ایران میماندم چه بهجای دیگری میرفتم باید از صفر شروع میکردم.
پس بهتر دیدم صفر را از جای دیگری امتحان کنم. با خودم فکر میکردم اگر جواب نگرفتم دوباره به ایران برمیگردم و از صفر شروع میکنم.»
او، اما درباره تصویر واقعی از زندگی در این کشور میگوید: «تصورم شبیه واقعیت نبود؛ من آمده بودم روی جدیدی از زندگی را ببینم، اما فضا خیلی با ایران تفاوت ندارد. در ترکیه یک خارجی هستم، مثل سایر ایرانیها؛ با پستترین شغلها و کمترین حقوق شروع کردم.
چیزی که اینجا زیاد میدیدم این بود که خیلیها چه با علم و دانش زیاد چه بدون آن در مشاوره املاک کار میکنند، کار سالمی ندارند یا شغلهایی دارند که راحت بیمه نمیشوند یا مورد احترام نیستند.
میتوانم بگویم ۹۰ درصد آنچه از اینسو و آنسو میشنویم چیزی بیشتر از یک «شو» نیست. خیلیها میخواهند بگویند ما اینجا حال بهتری داریم.
برای من هم هزار بار پیش آمده که بخواهم برگردم، اما بارها در برابر میل خودم مقاومت کردهام و به خودم گفتهام حالا که آمدی باید بمانی.
بعدازاین مقاومتها، دوام آوردم و وضعیتم بهتر شد. اما این زندگی برای همهکسانی که به اینجا میآیند وجود ندارد. بسیاری از آنها اینجا قاچاقی زندگی میکنند.»
او ادامه میدهد: «درست است که من اینجا حداقلی از حقوق را دارم و خودم از اینکه میبینم خارجی هستم، اما به من احترام گذاشته میشود یا میتوانم واکسن فایزر بزنم تعجب میکنم، اما خارجیها فقط میتوانند وارد شغلهای محدودی شوند، مگر آنکه اروپایی باشند و استخدام شوند.
با این حال همینجا دخل و خرجم با هم جور در میآید.»
او در پاسخ به اینکه اگر زمان به عقب برگردد چه میکنی؟ میگوید: «همینجا برای من جای مناسبی است. نمیگویم شغلی که الان پیدا کردم عالی است، اما همین مرا راضی میکند حداقل میتوانم بگویم در اینجا آرامش فکری دارم.»
بله هر کجا بروی اسمانش اسمان است ولی یکی الوده وسیاه وپر از درد ویکی ارامش وتمیز بین بد وبدتر همیشه یکی انتخاب میشه وصدر در صد که تا چند سال پیش ایران بهترین بود ولی الان به جرات میگویم که حتی شاخ افریقا هم از ایر ان بهتر است ایران الان کشور سیاست مداران وسهامدارن است وجای برای مردم عادی نیست مردم فقط مثل سیاهی لشکر هستند که گاهی بهشون برای تبلیغات مورد نیاز میشه در همین حد