ارسال به دیگران پرینت

سینما | شکست‌های اقتصادی

سینما چگونه شکست‌های اقتصادی را به تصویر کشیده است؟ | بعد از بحران

در زندگی کنونی آگاهی از علم اقتصاد بیش از پیش ارزش پیدا کرده و به ضرورتی در دوره حاضر تبدیل شده است. راه‌‌حل‌های زیادی برای افزایش دانش اقتصادی وجود دارد، اما یکی از لذت‌بخش‌ترین راه‌ها دیدن فیلم‌هایی است که علم اقتصاد را به قابل درک‌ترین شکل ممکن روی پرده نقره‌ای به تصویر کشیده‌اند و حافظه تاریخی مردم را از بحران‌های اقتصادی که دولت‌ها و مردم را به خاک سیاه نشانده، تا اوج‌وفرود بازار سهام و ورشکستگی کسب‌وکارهای بزرگ و بانک‌های مرکزی پر کرده‌اند.

سینما چگونه شکست‌های اقتصادی را به تصویر کشیده است؟ | بعد از بحران

در زندگی کنونی آگاهی از علم اقتصاد بیش از پیش ارزش پیدا کرده و به ضرورتی در دوره حاضر تبدیل شده است. راه‌‌حل‌های زیادی برای افزایش دانش اقتصادی وجود دارد، اما یکی از لذت‌بخش‌ترین راه‌ها دیدن فیلم‌هایی است که علم اقتصاد را به قابل درک‌ترین شکل ممکن روی پرده نقره‌ای به تصویر کشیده‌اند و حافظه تاریخی مردم را از بحران‌های اقتصادی که دولت‌ها و مردم را به خاک سیاه نشانده، تا اوج‌وفرود بازار سهام و ورشکستگی کسب‌وکارهای بزرگ و بانک‌های مرکزی پر کرده‌اند. طی دهه‌های اخیر سینمای اقتصادی به‌شدت با اقبال روبه‌رو شده و از تاریخ اقتصاد گرفته تا نظریه بازی‌ و... در این فیلم‌ها مطرح شده‌اند. شاید با دیدن این فیلم‌ها بتوانید از بحران‌های مالی زندگی‌تان به‌سادگی عبور کنید یا معامله‌ای پرسود رقم بزنید.

بحران مالی 2008 و شکوفایی سینمای اقتصادی

(The big short (2015

آدام مک کی، کارگردان و فیلمنامه‌نویس، با ساختن فیلمی درباره بحران مالی 2008، تاریخ‌ساز شد. «رکود بزرگ» به جرات یکی از بهترین فیلم‌هایی است که در ژانر فیلم‌های شرکتی /تجاری ساخته شده است. رکود بزرگ فیلمی درباره سقوط بازار مسکن در سال 2008 است. فیلم استدلال می‌کند که چگونه طمع، جهل، تبانی و فساد با چاشنی حماقت باعث بروز فاجعه در بازارهای مختلف جهانی ازجمله بازار مسکن می‌شود. اما «رکود بزرگ» دست روی دیگر مسائل اقتصادی نیز می‌گذارد. جدا از اینکه رکود بزرگ فیلمی درجه یک در صنعت مالی است، بینش‌های زیادی نیز وجود دارد که می‌توانید برای کسب‌وکارتان از این فیلم استخراج کنید. اولین نکته: اگر همه راضی هستند، به این معنی نیست که شما هم باید راضی باشید؛ در فیلم، بانک‌ها، رگولاتورها و بازارها همگی مطمئن بودند که همه‌چیز در وضعیت فعلی باقی خواهد ماند. اوضاع رونق داشت و مردم درآمد کافی داشتند. 

این موضوع باعث شد آنها اشتباهات بدیهی را نادیده بگیرند؛ مانند افزایش قیمت مسکن و فروش وام مسکن، درحالی‌که درآمد متوسط ثابت باقی می‌ماند. اوضاع جامعه به‌گونه‌ای بود که مردم نیازهایشان را به‌راحتی برطرف می‌کردند و این موجب شده بود تا به تغییرات رخ‌داده در اطرافشان بی‌تفاوت بمانند و آنها را نادیده بگیرند. مشکلات مانند گلوله‌ای برفی روزبه‌روز  بزرگ و بزرگ‌تر می‌شد تا زمانی که دیگر حل کردن آنها غیرممکن به نظر می‌رسید. رضایت از اوضاع زندگی شاید باعث شود چشممان را به روی مشکلات ببندیم، که اغلب تبعات بزرگ و بلندمدتی دارد. دومین نکته: حتی میزان اندکی از داده‌های کیفی تا حد زیادی کمک‌کننده است. 

مارک بائوم (با بازی استیو کارل) و تیمش در مورد حباب مسکن و انفجار قریب‌الوقوع چیزهایی شنیده بودند. از آنجا که آنها وقت نداشتند در میان انبوهی از داده‌ها غوطه‌ور شوند تا مجبور به آنالیز این داده‌ها برای رسیدن به نتیجه باشند، بنابراین بیرون رفتند و به تحقیقات میدانی پرداختند، به تحولات مسکن نگاه کردند، با دارندگان وام مسکن صحبت کردند و در یک اجلاس صنعتی شرکت کردند تا با فروشندگان گفت‌وگو کنند. این پژوهش‌های گزینه‌ای برای تایید مفروضات آنها بیش‌ازحدِ کافی بود. درحالی‌که سازمان‌ها اغلب با داده‌های کمی احساس راحتی و امنیت بیشتر می‌کنند، داده‌های به دست‌آمده از تحقیقات میدانی می‌توانند تصویری شفاف و ارزشمندتر ارائه دهند.

(Too big to fail (2011

فیلم «Too Big to Fail» (بزرگ‌تر از آن که شکست بخورد) فیلمی است که بر رکود مالی سال 2008 تمرکز دارد؛ جایی که همه می‌توانند نحوه عملکرد افراد سرنوشت‌ساز در اقتصاد ایالات‌متحده را مشاهده کنند.   فیلم رویدادهای مختلفی را همزمان پیش می‌برد که چند روز قبل از فروپاشی اقتصادی رخ می‌دهد. مفهوم قوی بودن یک شرکت در مقابل سقوط مفهومی است که فضای فیلم را فراگرفته است و قطعاً در واقعیت هم ارزشمند است. این فیلم جنبه‌ای از امور مالی را بررسی می‌کند که در آن تصمیمات باید به‌سرعت گرفته شود و همچنین در مورد چگونگی مشاهده سقوط سیستم مالی شرکت‌های بزرگ بحث می‌شود و با دخالت دولت و رفتار بانک متعاقب آن، سطح نفوذ این شرکت‌ها در اقتصاد آشکار می‌شود. روابط مالی میان دولت و شرکت‌ها پیچیده و به‌هم‌ریخته به نظر می‌رسد، درحالی‌که ارائه مبنایی که سیستم اقتصادی براساس آن پایه‌گذاری شده، بسیار دقیق و منظم است. 

«بزرگ‌تر از آن که شکست بخورد» فیلمی مهم برای مدیران فعلی و آینده است، زیرا نقش سهامداران مختلف در اقتصاد را برجسته می‌کند و به مدیران کمک می‌کند پویایی‌ها و نقش فرآیند تصمیم‌گیری را درک کنند. در سرتاسر فیلم، معضلات اخلاقی متفاوتی جریان دارد. به‌عنوان مثال، شاهد رفتار غیراخلاقی هندی پالسون، وزیر خزانه‌داری، هستیم که قصد دارد به هر طریقی از رکود اقتصادی جلوگیری کند، با رویکردی که باید در پیش بگیرند، حتی اگر به معنای نقض قانون باشد. در   «بزرگ‌تر از آن که شکست بخورد»، Bear Stearns (یک بانک سرمایه‌گذاری، تجارت اوراق بهادار و شرکت کارگزاری) در یک قدمی ورشکستگی است و لمان‌برادرز (رقیب Bear Stearns) شرکتی است که با فشار اقتصادی دست‌وپنجه نرم می‌کند. 

برای پرونده Bear Stearns، پالسون تصمیم می‌گیرد فعالانه عمل کند و شرکت را نجات دهد. از طرفی فولد، مدیرعامل لمان‌برادرز تصور می‌کرد که دولت درنهایت شرکت او را نجات می‌دهد، اما پالسون به این نتیجه رسید که نباید ادامه دهد، زیرا همه مدیران عامل باید در قبال فعالیت‌های خود پاسخگو باشند. با این کار، او می‌خواهد که همه در رشد اقتصاد اخلاقی رفتار کنند. معضل اخلاقی دیگر در خلال گفت‌وگوهای خارجی‌های کره‌ای و لمان‌برادرز مشاهده می‌شود؛ زمانی که فولد تمایلی به معامله سهام با قیمت کمتر نداشت، بدون اینکه در نظر بگیرد این تصمیم نه‌تنها بر شرکتش اثر می‌گذارد، بلکه کل بازار را تحت تاثیر قرار می‌دهد. یقیناً در شرایط بحرانی لازم است که مردم در صورت انجام کار درست، چیزی را قربانی کنند. فولد نتوانست این تحلیل درست را هضم کند و به‌سرعت تصمیم درست بگیرد.

(Margine call (2011

«مارجین کال» آخرین شب دوران طلایی وال‌استریت را به تصویر می‌کشد و یکی از بهترین فیلم‌های آمریکایی سال 2011 است و به جرات یکی از بهترین فیلم‌ها درباره وال‌استریت به شمار می‌آید. این فیلم در مورد رفتارهای شرکتی شامل پروتکل‌های سلسله‌مراتبی، آیین‌های قدرت و مهم‌تر از همه، دشواری مقابله با عادت‌های جاافتاده حدس و گمان درباره حقیقت است. درحالی‌که مجموعه‌ای از اتفاقات ناگوار یک شرکت را به ورطه نابودی می‌کشانند: سفته‌بازی فاجعه‌بار در بازارهای وام مسکن شرکت را به آستانه فروپاشی کشانده است. هنوز هم می‌توانیم آن روزهای تابستان 2008 را به یاد بیاوریم، در زمان مبارزات انتخاباتی اوباما و مک کین؛ زمانی که آمریکا غرق در رفاه به نظر می‌رسید و بازار سهام در حال ثبت رکوردها بود. سپس شرکت‌ها یکی پس از دیگری مجبور به اعلام ورشکستگی شدند. مارجین‌کال اولین حضور قدرتمند سینمایی نویسنده و کارگردان جی‌سی چاندور، سازنده باتجربه آگهی‌های بازرگانی است که این فیلمش بهترین داستان برای بحران اقتصادی کنونی است. این فیلم حتی برتر از مستند توخالی الیور استون «وال‌استریت: پول هرگز نمی‌خوابد» و در کلاس مستند افشاگرانه و هوشمندانه چارلز فرگوسن، Inside Job است. اما سال 2008 است، بحران وام مسکن در راه است و به جز لباس‌های هوگو باس و آرمانی و آسمان‌خراش‌های فولادی شیشه‌ای که در آن کار می‌کنند در مرز ورشکستگی ایستاده‌اند. با شروع فیلم، افراد شرکت به یک اتاق کنفرانس با دیوارهای شیشه‌ای احضار می‌شوند و مودبانه به آنها گفته می‌شود که باید شرکت را ترک کنند. در میان قربانیان، اریک دیل (استنلی توچی) یک مدیر ریسک دیده می‌شود که شکایت نمی‌کند. او نوزده سال از زندگی‌اش را در این شرکت گذرانده است، اما درنهایت فلش درایو اطلاعات را به پیتر سالیوان (زاکاری کوئینتو)، یکی از تحلیلگران جوان می‌دهد و به او می‌گوید مراقب اطلاعات باشد. سالیوان تا دیروقت در بازار معاملات می‌ماند و با وصل کردن کد معاملات به مدل‌های نوسانات استاندارد، به‌سرعت می‌فهمد، اگر از ارزش اوراق بهادار با پشتوانه وام مسکن که در حال حاضر در دفاتر شرکت موجود است، بیست و پنج درصد دیگر کاسته شود، زیان شرکت بیشتر از کل سرمایه بازار آن خواهد بود و این یک فاجعه تمام‌عیار است. آیا این شرکت می‌تواند از این بحران جان سالم به در ببرد؟

ذهن زیبا به کمک اقتصاد می‌آید

(Beautiful mind (2001

جان اف نش، یکی از تاثیرگذارترین ریاضیدانان قرن بیستم و موضوع فیلم «ذهن زیبا» در سال 2001، در سال 2015 همراه با همسرش آلیشیا در تصادف تاکسی در نیوجرسی درحالی‌که از اسلو به خانه‌اش بازمی‌گشت فوت کرد. دریافت جایزه نوبل در ریاضیات، یکی از معتبرترین افتخارات او بود. نظریه بازی  با استفاده از الگو‌های ریاضی به تحلیل روش‌های همکاری یا رقابت موجودات منطقی و هوشمند می‌پردازد. نظریه بازی، شاخه‌ای از ریاضیات کاربردی است که در علوم اجتماعی، به‌ویژه در اقتصاد، زیست‌شناسی، مهندسی، علوم سیاسی، روابط بین‌الملل، علوم رایانه، بازاریابی، فلسفه و... مورد استفاده قرار می‌گیرد. این نظریه در تلاش است تا به‌وسیله ریاضیات، رفتار را در شرایط راهبردی یا در یک بازی که در آنها موفقیت فرد در انتخاب کردن، وابسته به انتخاب دیگران است، برآورد کند. مفهوم تعادل نش که در نظریه بازی‌ها مطرح می‌شود شاید بزرگ‌ترین خدمت نش به علم اقتصاد است. تعادل نش درواقع جزو الگو‌های موفقیت‌آمیز رقابت ناقص در بازارهاست. این پدیده مخصوص افرادی است که اقدامات احتمالی دیگران را پیش‌بینی می‌کنند و برای اقتصاددانانی که به توصیف رفتار اقتصادی فردی اهمیت می‌دهند بسیار راهبردی است. پیش از این، در دنیای اقتصاد شرکت‌ها لزوماً فکر نمی‌کردند برای تصمیم‌گیری صحیح نیاز است که نگاهی به اطراف بیندازند و تصمیم دیگران را نیز در نظر بگیرند، اما امروزه بر این باور هستند که اگر شرکت A با توجه به تصمیم شرکت B بهترین تصمیم را می‌گیرد پس شرکت B هم بهترین تصمیم را با در نظر گرفتن تصمیم شرکت A گرفته است. مفهوم تعادل نش برای تجزیه‌وتحلیل نتایج اثر متقابل راهبرد چندین تصمیم‌گیرنده استفاده می‌شود. به عبارت دیگر، این راهی برای پیش‌بینی این است که اگر چند نفر یا چندین موسسه که درگیر تصمیم‌گیری‌های همزمان هستند و اگر پیامدهای آن وابسته به تصمیم‌های دیگران است، چه نتایجی خواهد داشت. نگرش ساده و ایده اساسی جان نش این است که اگر ما تصمیم‌های تصمیم‌گیرندگان مختلف را به‌صورت جداگانه تحلیل کنیم درنتیجه نمی‌توانیم نتیجه انتخاب‌های آنان را پیش‌بینی کنیم. در عوض، ما باید بپرسیم آنچه هر کدام از بازیکنان انجام می‌دهند، با در نظر گرفتن تصمیم‌گیری‌های دیگران است.

(Money ball (2011

 در فصل 2002 تیم بیسبال لیگ برتر آمریکا با کمترین دستمزد، در 20 بازی پیاپی پیروز شد و رکوردی در لیگ آمریکا ثبت کرد. این تیم همان فصل را با 11 شکست متوالی آغاز کرده بود.  چیزی که اتفاق می‌افتد، محتوای «مانی بال» است؛ این فیلمی هوشمندانه و تکان‌دهنده درباره جنگ میان شهود و آمار در ورزش است که آن را به اثری بی‌نظیر تبدیل کرده است. فیلم مخاطب را مسخ می‌کند و پایانی شگرف را رقم می‌زند. مانی بال بر شخصیت بیلی بین (برد پیت) مدیرکل اوکلند اتلتیک متمرکز است، که پس از شروع بدی که به‌عنوان یک بازیکن MLB دارد، سمت مدیریت را از آن خود می‌کند و وقتی تیمش شکست‌های متوالی را در مسابقات  تجربه می‌کند او هم محبوبیتش را از دست می‌دهد.  بیلی در فصل قبلی تیمش را به مسابقات جهانی می‌برد، اما آنها شکست می‌خورند و او می‌بیند که چگونه سه نفر از بهترین بازیکنانش جذب تیم‌های ثروتمندتر با دستمزدهای بسیار بالاتر می‌شوند. هنگام بازسازی تیم با قیمت‌های مقرون به‌صرفه، با نظریه‌‌های پیتر برند (جونا هیل)، فارغ‌التحصیل تازه‌نفس، که اعداد و ارقام را برای رسیدن به تجزیه‌وتحلیل دقیق هزینه-فایده بازیکنان بیسبال به کار می‌گیرد، آشنا می‌شود. او بین را متقاعد می‌کند که باید بر اساس آمار و عملکرد کلیدی بازیکنان کم‌تجربه را استخدام کند. آنها با هم تیمی را تشکیل می‌دهند که در ابتدا احمقانه به نظر می‌رسد، اما در طول یک فصل پرتنش، به موفقیتی باورنکردنی دست پیدا می‌کنند.  این فیلم بر اساس زندگی افرادی ساخته شده که در کتاب «مانی بال: هنر برنده شدن در یک بازی ناعادلانه» نوشته مایکل لوئیس در سال 2003 شرح داده شده است. عملکرد جونا هیل غیرقابل بیان و جذاب است. پیتر، یک پسربچه که هرگز در زندگی خود بیسبال بازی نکرده است، دهه‌ها آمار بیسبال را تجزیه‌وتحلیل کرده است تا ثابت کند ویژگی‌های برنده بازی همیشه آن چیزی نیست که پیشکسوتان کهنه‌کار به دنبال آن هستند. او خجالتی و ساکت است و نظریه‌های خود را به‌طور آزمایشی اما با اطمینان پیش می‌برد. بیلی بین مردی درون‌گرا و تنهاست که پس از یک ازدواج ناموفق در حال بهبودی است.  در اثر باخت‌های پی در پی تیمش طاقت تماشای بازی را در استادیوم ندارد و در حالی ‌که مسابقه را از رادیو گوش می‌دهد، بی‌هدف رانندگی می‌کند. او کاملاً آگاه است که اگر تئوری‌های خود را برای تمام فصل دنبال کند و آنها شکست بخورند، بیکار می‌شود. همین شکست‌های پشت سر هم اعضای تصمیم‌گیرنده فدراسیون را به جان هم انداخته است و در همین دوران سیاه تیم پیتر مثل همای سعادت برای نجات تیم پا به میدان می‌گذارد. «مانی بال» یک فیلم ورزشی سنتی نیست و درواقع   برای طرفداران غیرورزشی به همان اندازه جذابیت دارد.  در پایان چیزی که مانی بال را تبدیل به یک فیلم شاخص می‌کند بازی‌های بزرگ بیسبال نیست، بلکه لحظات و دیالوگ‌های ماندگارش است که به‌خوبی انتخاب شده‌اند. زهرا تهرانی

 

منبع : تجارت فردا
به این خبر امتیاز دهید:
بر اساس رای ۰ نفر از بازدیدکنندگان
با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه