تلاش برای کنترل همه چیز از جمله خواب و خیالات زندگی مدرن است، خیالی که بر آن است سرطان وار تمام فکر و ذهن، هست و نیست مان را تسخیر کند!
تاریخ بشر داستان تسخیر پیشرونده نیروهای طبیعت است. داستان چیرگی ما بر طبیعت؛ ما جهشی بزرگ رو به جلو انجام دادیم، جهشی که توان مان داد به تدریج اسرار محیط اطراف خود را کشف کنیم.
اکنون در دوران سختی زندگی می کنیم. همه چیز آن قدر سریع اتفاق میافتد که قادر نیستیم به گَرد پای همه اتفاقات برسیم؛ اما خیال می کنیم می توانیم همه چیز را کنترل کنیم.
پشت این خیال ِ کور رغبت مان بر راه رفتن روی زمینی است که زیر پای مان سفت است و آنقدر کند می چرخد که متوجه حرکت اش نمی شویم.
در ما حسی است انگار که در رأس همه چیزیم؛ انگار که بی ما و بی حضور ما هیچ اتفاقی نمی افتد!! زهی خیال باطل.
« تلاش برای غلبه بر این دوگانگی، رام کردن همه سرکشان و اهلی کردن آشوبگران، کنترل و تغییر تمام جنبه های غیر قابل پیش بینی جهان در نهایت جوهره و خود انگیختگی را نابود می کند و ناقوس مرگ را به صدا در می آورند»
آیا همه چیز تحت کنترل ماست؟
مشکل این جاست که ما همیشه هم متوجه این امر نیستیم که تلاش برای کنترل همه چیز خیالی واهی، هدفی غیر ممکن است. انگار یادمان می رود، و وقتی فراموش می کنیم، به گونه ای رفتار می کنیم که همراهش امواج سهمگینی از اضطراب می آید؛ و پیامد تلخ بعدی : دائماً کنترل خود را از دست می دهیم و احساس ناامیدی و سرخوردگی می کنیم.
همه چیز در حرکت دائمی است و صدها عامل وجود دارد که خارج از کنترل ماست. آنچه زنده و پویاست مدام تغییر می کند. امروز یک راه است و فردا راه دیگری. مرگ تنها حالتی است که کاملاً قطعی است. زندگی بین عدم قطعیت ها و جریان های غیرمنتظره اتفاق می افتد!
فانتزی کنترل
شاید وقت آن رسیده است که قبول کنیم، ما دیگر درعصری نیستیم که بتوانیم در آن به خودی خود آرام زندگی کنیم. ما مدام با صدها محرک بمباران می شویم. از خواب بیدار می شویم و بلافاصله سرمان پر از ایده ها و احساساتی می شود که با هم در تضادند. احساس می کنیم کارهای زیادی برای انجام دادن داریم اما نه زمان کافی برای انجام آن داریم و نه توان و امکان کافی.
هر روز احساسات و عواطف متناقضی را تجربه می کنیم. حتی گاهی اوقات مجبوریم بدون صرف زمان برای درک کامل آنها، آنها را فقط پیش ببریم؛ بی آنکه خوب به آن فکر کنیم و به تبعاتش بیاندیشیم.
باید آرام بگیریم، کمی تأمل کنیم و برای خودمان محدودیت هایی قائل شویم. و در این راه به سرعت از افکار و احساسات ناراحت کننده ای که در مسیر تولید و عمل قرار می گیرند، برگذریم.
ممکن است بگویید: " نه، من اصلاً این طوری نیستم که بخواهم همه چیزو تحت کنترل خودم دربیارم"؛ بازنگری کنید؛ شاید انجام اش می دهید بی انکه به آن فکر کنید. در پسِ ذهن تان تمایلی شدید بر کنترل همه اوضاع دارید؛ به همین دلیل است که وقتی چیزی طبق برنامه پیش نمی رود یا با مانعی روبرو می شوید، سخت عصبانی می شوید. این به نوعی شورش علیه واقعیتی است که برخلاف اهداف ما است!
فکر کردید همه چیز تحت کنترل تان است و اکنون که مانعی پیش آمد، سخت برآشفته شدید.
در این شرایط، معمولا در نوعی پارادوکس غرق می شویم. چگونه؟
شما بر امور مالی تان کنترل دارید، اما نمی توانید بی خوابی تان کنترل کنید. می توانید بر خستگی تان غلبه کنید، برای اش چاره ای دارید، اما گاهی رابطه با دیگران سخت می شود، حساب کارازدست تان در می رود و رابطه خوب پیش نمی رود و به هم می خورد. هر چقدر هم که تلاش کنیم، هرگز نمی توانیم همه چیز را کنترل کنیم.
مشاهده آگاهانه و آگاهی کامل
بنا بر فرهنگ مشرق زمین زندگی نه با ذهن که با حواس است. یعنی تجربه زندگی از طریق حواس و نه فقط از طریق ذهن. باید آگاه بود که چگونه ذهن گاهی اوقات میتواند تجربیات ما را زیر تعصبات و ترسها پنهان کند، و ما را از درگیر شدن کامل با دنیای اطرافمان به روشی مستقیم و حسی باز دارد.
فکر همیشه وجود دارد و واقعیت را تفسیر می کند. ذهن زندگی ما را بر اساس تعصبات، ترس، جاه طلبی ها و چیزهای طولانی دیگر هدایت می کند. در عین حال، اغلب ما را از تجربه هر روز عینی و ملموس زندگی باز می دارد.
این چه ربطی به میل به کنترل همه چیز دارد؟
اتفاقی که می افتد این است که فکر به این شکل عمل می کند: همه چیز را محدود و درک می کند تا آن را تصاحب و به نوعی هدایت کند. ادراک، احساسات و عواطف اما متفاوت عمل می کنند. آنها سرکش تر و آشفته تر، اما آزادتر و معتبرتر هستند. اینها منطقه ای اند که تلاش ما برای کنترل همه چیز را خراب می کنند تا بتوانیم در لحظه و در محدوده ای که هستیم شادی را تجربه کنیم.
چنانچه ذهن آگاه باشیم، می توانیم کنترل ذهن مان را برعهده بگیریم. اغلب با خودمان در جنگیم؛ افکارمان محتوا به ما می دهند و ما می کوشیم از شر آن خلاص شویم. نمی کوشیم آن را درک کنیم، فقط برآنیم در اسرع وقت حذفش کنیم. مثلاً در وهله اول مضطرب می شویم بعد تمام توان مان را می گذاریم تا اضطراب را دفع کنیم.
شاید اگر نگرش پذیرش و مشاهده را در پیش می گرفتیم، می توانستیم با دیدی متفاوت جور دیگری زندگی کنیم.
بیاموزید بدون قضاوت کردن خود یا فکر کردن زیاد، درک کنید. فقط متفکر باشید... سعی نکنید همه چیز را کنترل کنید. در عوض اجازه دهید چیزها در درون و بیرون جریان داشته باشند. این راهی است که به شما امکان می دهد زندگی را به شیوه ای واقعی تر و بدون دلهره تجربه کنید. شکل جدیدی از درک پدیدار می شود که خود را نه به عنوان یک درس فکری بلکه به عنوان یک درس زندگی بیان می کند. این آگاهی بالاتری است که شما را به سمت تعادل سوق می دهد.
دیدگاه تان را بنویسید