یکی از قدیمیترین دردسرهای انسان این بوده که نمیداند بین شغلی که درآمد بیشتر دارد و شغلی که به آن علاقه دارد کدام را باید انتخاب کند. هرکدام از این انتخابها پیامدهای خاص خود را دارند و آنچه در نهایت درستی انتخاب شما را محک میزند احساستان در پایان روز است. انتخاب شغل پردرآمد با احساس امنیت همراه است ولی معمولاً این مشاغل وقت زیادی نیاز دارند، ازاینرو روابط شما با خانواده و دوستان را تحت تاثیر قرار میدهد. از سوی دیگر انتخاب شغل مورد علاقه میتواند شادیبخش باشد ولی چنان شما را غرق در کار کند که بعد از مدتی علاوه بر اینکه جنبه لذتبخش آن رنگ ببازد، موجب سوءاستفاده کارفرمایان و غفلت از درآمد نیز شود.
پوپولیسم خطرناکتر از کمونیسم | پوپولیسم چگونه جامعه و اقتصاد را متلاشی میکند؟
شرایط زمانی گیجکنندهتر میشود که افراد موفقی مانند استیو جابز، بنیانگذار شرکت اپل، بر این باور هستند که دنبال کردن علاقه به طور قطع ضامن درآمد، موفقیت و رضایت است. بسیاری از افراد سرشناس و موفق با استیو جابز همعقیده هستند و علاقه را تنها عامل خوشحالی و رضایت کاری میدانند. ولی آمار نشان میدهد که مردم چندان دنبالهرو این توصیهها نیستند. بر اساس نظرسنجی سال 2023 شرکت هریس فقط 28 درصد آمریکاییهای شاغل عاشق کارشان هستند تا حدی که حاضر نیستند در هر حالتی آن را ترک کنند. در نظرسنجی سال 2012 شرکت دیلویت 80 درصد شرکتکنندگان گفته بودند هیچ علاقهای به کارشان ندارند، در نظرسنجی دیگری در سال 2013 این رقم معادل 63 درصد اعلام شد. یعنی میتوان اینطور تصور کرد که بخش بزرگی از افراد شاغل چندان لذتی از کار خود نمیبرند، پس شاید توصیه افراد موفقی که مردم را ترغیب میکنند به دنبال علایقشان بروند، خیلی هم قابل اجرا نباشد. واقعیت این است که مردم هیچ اطمینانی ندارند که دنبال کردن اشتیاق و علاقه ضامن موفقیت، رضایت و خوشحالی باشد و اینطور تصور میکنند که این سرنوشتی است که نصیب تعداد معدودی از افراد باهوش و خوششانس میشود. تفکری که شاید چندان هم بیراه نباشد، ما همیشه داستانهای افراد موفقی را که به دنبال رویاهایشان رفتند میشنویم، نه داستانهای افرادی که در همین راه شکست خوردند.
در ستایش اشتیاق
انتخاب بین پول و علاقه فقط دغدغه تازهواردان بازار کار نیست، هر بار که به شغل یا ترفیع جدیدی فکر میکنیم این پرسش دوباره فکر ما را درگیر میکند. اگرچه هرگز نمیتوان اهمیت پول را نادیده گرفت، اما این باور کلی وجود دارد که اشتیاق به کار بسیار شادیآفرین است و ترکیب حس شادی و اشتیاق میتواند با موفقیتهای مالی و طبیعتاً با احساس رضایت و خوشحالی همراه باشد. طرفداران این نظریه هم به افراد موفقی استناد میکنند که به دنبال دلشان رفتند و سربلند شدند یا گفتههای افراد شناختهشده را تکرار میکنند که مردم را به محقق کردن رویاهایشان تشویق میکنند. افرادی مانند مایا آنجلو، نویسنده و فعال حقوق مدنی آمریکایی که میگوید: «آنچه دوست دارید انجام دهید، در آن صورت حتی یک روز هم در زندگیتان کار نخواهید کرد.» افرادی با این تفکر بر این باورند که انسان میتواند فقط در چیزی که دوست دارد به موفقیت برسد. مایا آنجلو نیز بر این باور است که «کاری را که دوست دارید انجام دهید و آنقدر آن را خوب انجام دهید که مردم نتوانند چشمانشان را از شما بردارند». وقتی کار به عنوان بخشی از زندگی پذیرفته شود، نه فعالیتی جدای از زندگی، همه تلاش معطوف به آن میشود. چنین انگیزهای میتواند درهای فرصت برای رشد حرفهای را بیشتر باز کند و به دنبال آن حس رضایتی شکل بگیرد که تجربه همین حرکت رو به جلو است. در کتاب «مزیت شادی» نوشته شان آکر نیز به همین موضوع اشاره میشود که «مهم این نیست که چقدر در کار موفق هستید، مهم این است که شغلتان چقدر به شما حس خوشحالی و رضایت میدهد». طرفداران دیدگاه «علاقه مهمتر از پول است» بر این باورند که حس خوشحالی حین کاری که انجام میدهید همان نیروی محرک پیشرفت در کار حرفهایتان است. بر اساس این باور، اگر شما شغلی با درآمد کم ولی لذتبخش دارید، این میتواند به این معنی باشد که شما در جایگاه پرتاب به سوی موفقیت و احتمالاً در مسیر درست برای کسب درآمدهای بالا هستید. اینکه چه اندازه این فرضیه درست است هنوز جای بحث دارد. ولی توماس کورلی، نویسنده، سخنران و متخصص مالی شناختهشده آمریکایی، مطالعه پنجسالهای را بر روی عادات و رفتارهای افراد ثروتمند و فقیر انجام داده است تا این فرضیه را مورد آزمایش قرار دهد. او که نتیجه مطالعه خود را در کتابی به نام «عادات غنی: عادات موفقیت روزانه افراد ثروتمند» منتشر کرد، افرادی با درآمد 160 هزار دلار در سال را در زمره افراد ثروتمند قرار داد و با مشاهده زندگی آنها اینگونه نتیجهگیری کرد که افراد ثروتمند همانهایی هستند که از شغل خود نیز لذت میبرند. بر اساس مطالعه او 86 درصد ثروتمندان به شغلشان علاقه داشتند و هفت درصد از ثروتمندان عاشق کارشان بودند، در حالی که 96 درصد از فقرا هیچ علاقهای به آنچه انجام میدادند نداشتند. در این میان کسانی که عاشق کارشان بودند میانگین ثروتشان حدود چهار میلیون دلار بیشتر از کسانی بود که کارشان را دوست داشتند. البته کورلی تاکید میکند که آنچه این دو گروه (عاشقان کار و علاقهمندان به کار) را متمایز میکند ساعتهای کاری طولانی افرادی است که عاشق کارشان هستند. عاشقان کار 58 ساعت کار هفتگی، اما گروه علاقهمندان به کار 51 ساعت کار هفتگی دارند. کسی که عاشق کارش است، زمان بیشتری را در محل کار و بالطبع زمان کمتری را به اوقات فراغت، خانواده و دوستانش اختصاص میدهد. از آنجا که بخشی از شادی تجربهشده انسان مدیون کیفیت روابط اوست، نمیتوان لزوماً عاشقان کار را افرادی شاد در نظر گرفت، ولی میتوان آنها را به طور قطع افرادی موفق و پولدار تصور کرد.
اصل اشتیاق در کار
در سالهای اخیر بسیار شنیدهایم که مردم میگویند دوست دارند به دنبال علایقشان بروند، کاری انجام دهند که به زندگیشان معنا ببخشد و شغلی انتخاب کنند که انعکاسی از خود واقعیشان باشد. به چنین اصلی در انتخاب شغل «اصل اشتیاق» میگویند. «اصل اشتیاق» اولویت دادن به انجام کاری شخصی است، حتی به قیمت نداشتن امنیت شغلی و حقوق مناسب. مطالعات نشان داده است که چند سالی است که مردم گرایش بیشتری به سمت کارهای مورد علاقهشان پیدا کردهاند. در نظرسنجی که اِرین چک، جامعهشناس دانشگاه هاروارد، از شاغلان تحصیلکرده انجام داد، بیش از 70 درصد بر این باور بودند که اشتیاق بر اغلب تصمیمگیریهای کاری آنها موثر است و بیش از دوسوم علاقه را حتی از حقوق خوب و امنیت شغلی مهمتر دانستند (کتاب دردسر اشتیاق، 2021).
اینکه چرا در سالهای اخیر مردم به اصل اشتیاق در انتخاب شغل روی آوردهاند خود جای سوال دارد ولی بسیاری از جامعهشناسان دوران پاندمی کرونا را یکی از عوامل تاثیرگذار بر این روند میدانند. در آن دوران افرادی که بیثباتی شغلی را تجربه کردند، نسبت به افرادی که شغلشان ثابت مانده بود، بیشتر به دنبال علایق و اشتیاق خود رفتند. عامل دیگر هم انعطافپذیری بیشتر بازار کار در سالهای اخیر و گسترش آن ذهنیت «کوتاه بودن زندگی» است که بهتازگی به تفکر غالب بهخصوص در میان نسل جوان تبدیل شده است. رواج چنین دیدگاهی به این معنی است که در انتخاب شغل، رفتار منطقی این است که علاقه نسبت به درآمد اولویت بیشتری داشته باشد. ولی اینکه علاقه چیست خود موضوعی پیچیده است. همه ما به طور خودکار از علایق و استعدادهای خود شناخت نداریم، و ممکن است برای کشف علاقهمان به زمان و حتی تجربه کاری نیاز داشته باشیم. شاید لازم باشد مدتی در مشاغل مختلف کار کنیم تا زمانی که به درک درستی از علاقه کاریمان برسیم، ولی ممکن است در همین زمان فشار مالی به حدی زیاد شود که علاقه هم تحت تاثیر بیپولی قرار بگیرد و در این شرایط است که اهمیت حقوق آخر ماه بیشتر از اشتیاق و علاقه میشود. جان ام. یاچیموویچ، استاد دانشگاه هاروارد، در مقالهای که در مجله بیزینس ریویو منتشر شد بر این نکته تاکید دارد که علاقه کاری به مرور زمان رشد پیدا میکند و ممکن است در طول زمان دچار تغییرات زیاد شود، بنابراین آگاهی از آنچه علاقه دارید از سنین جوانی کمی غیرمنطقی و دور از واقعیت به نظر میرسد.
در مصائب رفتن به دنبال علاقه
شما اگر تصمیم بگیرید از امروز شغل رویایی خود را دنبال کنید، اولین چالشی که انتظار آن را دارید بیپولی و مشکلات مالی است، ولی این همه ماجرا نیست. شما در مدت تحصیل خود یا تجربه کاری قبلی ممکن است دانش و مهارتی کسب کرده باشید که هیچ ربطی به علایق شما نداشته باشد. در چنین شرایطی یافتن شغل مورد علاقهتان که تجربه و دانشی هم در مورد آن ندارید، میتواند بسیار زمانبر باشد. شروع یک حرفه جدید در حوزهای جدید به معنای دور شدن از شبکه ارتباطات و عاداتی است که به آن خو گرفتهاید. حال اگر فرض را هم بر این بگذاریم که دانش و تجربه لازم را در اختیار دارید، رفتن به دنبال علاقه برای همه مردم پیامد یکسانی به همراه ندارد. برای مثال، کسانی که متعلق به خانوادههای ثروتمند و متوسط به بالا هستند، به دلیل شبکه ارتباطات قوی و پشتوانه مالی که دارند بحرانهای کمتری را تجربه میکنند و ازاینرو با احتمال بیشتری از شغل مورد علاقهشان میتوانند کسب درآمد کنند. این موهبتی است که افراد قشر پایین جامعه از آن محروماند و این همان عاملی است که بسیاری از مردم را در مشاغلی قرار میدهد که بسیار از علاقهشان فاصله دارد.
پیامد دیگر یافتن شغل مورد علاقه این است که چنین مشاغلی میتوانند خطر هویتی به همراه داشته باشند. به این معنی که بخش زیادی از هویت فرد در گرو شغلی باشد که از آن کسب درآمد میکند. وقتی کسی شغلی دارد که از انجام آن لذت میبرد، همه نیروی احساسی، فیزیکی و ذهنیاش را به کاری اختصاص میدهد که به تشخیص کارفرما میتواند بهراحتی از او گرفته شود. شغل ما ممکن است برای خودمان بسیار معنادار باشد، یعنی هویت وجودی ما را شکل دهد و همه آنچه هستیم و میخواهیم باشیم را منعکس کند، ولی در نهایت، در حال انجام دادن کاری برای یک کارفرما هستیم. ما باید این واقعیت را بپذیریم که اگر همه تصمیمگیری شغلیمان بر اساس علاقه و اشتیاقمان انجام شود، بخشی از هویتمان به دلیل تصمیمگیریهای سازمانی و مصالح تجاری بسیار آسیبپذیر میشود. از سوی دیگر اگر علاقه، فردی را به سمت راهاندازی کسبوکار سوق داده باشد، چالشها، شکستها و بحرانهای تجربهشده میتواند همه ابعاد زندگی او را به چالش بکشد. ازاینرو کارآفرینان باید علاوه بر مهارتها و دانشهای مورد نیاز، ویژگیهای شخصیتی مناسب برای چنین تجربهای داشته باشند.
شغل «به اندازه کافی خوب» یعنی چه؟
به دنبال علاقه رفتن مقوله پیچیدهای است. شما به دنبال علاقهتان میروید ولی همان شغل مورد علاقه هم به دلیل اینکه هرروز با آن درگیر هستید شما را دلزده و کسل میکند، از سوی دیگر میتوانید به دنبال علاقهتان بروید و مانند هزاران نویسنده و هنرمند به فردی موفق تبدیل شوید که اشتیاقتان تنها ابزار موفقیت و درآمدتان میشود. مقالهای در روزنامه گاردین با اشاره به پیچیدگی این موضوع به فردی اشاره میکند که علاقهاش به کتاب او را به کار در کتابفروشی کشاند، اما پس از چند سال کار مداوم، دلزدگی از کار به جایی رسید که او دست از کتاب خواندن کشید ولی در مقابل چنین فردی، مدیر حسابداری شرکتی است که از کار خود دست میکشد و به مربی یوگایی بسیار موفق تبدیل میشود.
به استناد این مقاله، شغل مناسب شغلی نیست که عاشقش باشیم، بلکه شغلی است که «به اندازه کافی خوب» باشد. شغلی که درآمد کافی به اندازه تامین نیازهای اولیه مانند مسکن، خورد و خوراک، تفریح، مراقبتهای پزشکی و پسانداز دوران بازنشستگی داشته باشد. بر اساس تحقیق دانشگاه پرینستون در سال 2010 درآمد چنین شغلی باید سالیانه معادل 70 هزار دلار (100 هزار دلار امروز) باشد. نویسندگان این مطالعه بر این باور هستند که درآمدی بیش از این دیگر حس خوشبختی و خوشحالی مضاعف به همراه ندارد و کمتر از آن نیز زمینهساز حس نارضایتی و ناامیدی است. تعریف شغل «به اندازه کافی خوب» برای هر کسی متفاوت است. شغلی که به اندازه کافی خوب است، زمان و پول کافی برایمان ایجاد میکند تا در کنار تامین نیازهای اولیهمان، به دنبال علایق خود هم برویم. خوشبختی یافتن شغلی است که از ما نمیخواهد خیلی خودمان و هویتمان را وقف آن کنیم، شغلی که اگر عاشقش نیستیم، حداقل از آن متنفر هم نباشیم. چنین شغلی به ما امکان میدهد در پایان روز کاری، فضای ذهنی کافی داشته باشیم تا به علایق و افرادی که دوستشان داریم بپردازیم، علاوه بر اینکه نگران پرداخت قبضها، بدهیها و هزینههایمان نباشیم. شغلی که ارزشهای اخلاقی و هویت ما را به چالش نکشد و امکان حرکت رو به جلو را برایمان فراهم کند.
به اعتقاد یاچیموویچ، استاد دانشگاه هاروارد، تمرکز بر «هدف کلی» به جای «علاقه» میتواند معیار تعیینکنندهای در زندگی حرفهای باشد. به عبارت دیگر زمانی که صرف دریافت آن چک حقوقی آخر ماه میشود، باید به زندگی معنا بخشیده باشد تا در بلندمدت از کاری که انجام میدهید احساس شادی و رضایت کنید. برای مثال اهداف و ارزشهای شرکتی که در آن کار میکنید به اهداف و ارزشهای شما نزدیک باشد یا کسانی که با آنها کار میکنید دغدغههایی مشابه شما داشته باشند. حتی ساعات کاری، نوع کار و اوقات فراغتی که کار در اختیارتان قرار میدهد باید با ویژگیهای شخصیتی و اولویتهای زندگیتان همخوانی داشته باشد. چنین شرایطی شاید بتواند فقدان عشق به کاری را که انجام میدهید جبران کند و از شما فرد خوشحالتری بسازد.
دیدگاه تان را بنویسید