بین سالهای 2006 تا 2009 سازمان بنگلادشی BRAC پیشگام برنامهای شد که هدف آن حذف تدریجی فقر در ایالت بنگال غربی در هندوستان بود. این سازمان در طی آن چند سال طرح انتقال دارایی به خانوادههای نیازمند را اجرا کرد.
در این طرح، دارایی مولدی مانند یک گاو، یا چند بز یا مرغ در اختیار این خانوادهها قرار میگرفت و البته در کنار آن کمکهزینه اندکی نیز برایشان فراهم میشد که مانع از وسوسه شدن آنها برای خوردن تنها داراییشان شود. این خانوادهها موظف بودند در جلسات آموزش هفتگی برای نحوه نگهداری از حیوانات و مدیریت خانواده نیز شرکت کنند. ده سال از این طرح گذشت و استر دوفلو، اقتصاددان دانشگاه امآیتی و برنده جایزه نوبل اقتصاد که مطالعات زیادی در زمینه فقرزدایی و توسعه انجام داده است تصمیم گرفت به بررسی میزان تاثیرگذاری این برنامه بپردازد. او در مقاله سال 2020 خود این موضوع را بررسی کرد که چگونه بعد از گذشت ده سال از اجرای برنامه حمایتی بنگال غربی، نقش مثبت آن همچنان در این خانوادهها قابل مشاهده است. این در حالی بود که بهتر شدن وضعیت زندگی آنها به طور قطع نمیتوانست نتیجه فروش شیر و تخم مرغ باشد. هیچ شکی نبود که چنین درآمد محدودی قابلیت ایجاد این اندازه از تغییرات را نداشت. به طور قطع عاملی وجود داشت قدرتمندتر از آن گاو یا آن چند مرغ که چنین تغییرات بزرگی را رقم زده بود و استر دوفلو در جستوجوی همان عامل قدرتمند بود.
روزنه امید
خانم دوفلو قصد داشت درک دقیقی از تاثیر بلندمدت این برنامه داشته باشد. او این طرح فقرزدایی را بسیار ثمربخش و سودمند ارزیابی کرد. بر اساس دادههای دوفلو، میزان مصرف در این خانوادهها 20 درصد و درآمدشان 30 درصد نسبت به دوران قبل از دریافت کمک افزایش یافته بود. آنها امکان این را پیدا کرده بودند که پساندازی اندک داشته باشند و ساعت کاری نانآوران خانوادهها حدود 28 درصد بیشتر شده بود. استر دوفلو تاکید میکند که این تغییرات چشمگیر و پایدار، ارتباطی به بازدهی مالی آن دارایی اندکشان ندارد. در حقیقت اهمیت برنامه حمایتی BRAC چیزی بیش از تامین منابع مالی برای اقشار کمدرآمد بود. معجزه این دارایی اندک این بود که توانسته بود افراد خیلی فقیر را به آینده امیدوار کند. آنها اکنون برنامههایی فراتر از «زنده ماندن» برای آیندهشان داشتند.
استر دوفلو و همکاران مشاهده میکردند که سلامت ذهنی در میان اعضای این خانوادهها بسیار بهبود یافته و میزان افسردگی کمتر شده است. دوفلو باور داشت همان کمک محدود، فضای ذهنی خانوادههای نیازمند را باز کرده بود و آنها قادر شده بودند به زندگیشان و چگونگی امرار معاش خود عملگرایانهتر فکر کنند. فکر کردن و یافتن راه حلهایی برای گریز از وضعیت دشواری که در آن قرار داشتند، به جستوجوی فرصتهای شغلی و آزمودن حوزههای جدید کاری منجر شده بود. به گفته دوفلو آن چیزی که این مردم را در پیله فقر و فلاکت نگه داشته بود، فقر نبود، بلکه نداشتن امید بود.
امید موضوع بسیاری از مقالات علمی روانشناسان و جامعهشناسان بوده است که در آنها تاثیر مثبت آن بر ابعاد مختلف زندگی انسان بررسی شده است. برای مثال، در چندین مطالعه که در زمینه نقش امید بر عملکرد دانشگاهی انجام شده است، میبینیم که هرچه دانشجویان امیدوارتر باشند، نمرههای بهتری کسب میکنند، رفاه بیشتری دارند و مشکلات روحی کمتری را تجربه میکنند. لیزدی و همکارانش نیز پژوهشی دیگر انجام دادهاند که نشان میدهد امید حتی بیشتر از هوش، تفکر خلاقانه و پشتکار میتواند بر نتیجه تحصیلی افراد تاثیرگذار باشد (ژورنال Research in Personality، 2010). نتیجه یک مطالعه دیگر نشان داده است که امید میتواند تفکر واگرا را تقویت کند. تفکر واگرا نوعی فرآیند تفکر است که فرد با تکیه بر آن میتواند به جای اصرار بر یک راهحل، به چند راهحل فکر کند و ایدههای نو ارائه دهد. در پژوهش ربکا گورِز، استاد دانشگاه یوترکت هلند، شرکتکنندگانی که سطح بیشتری از امید داشتند، میتوانستند ایدههای خلاقانهتر و با جزئیات بیشتری ارائه دهند. ارتباط میان امید و تفکر واگرا چندان هم بیربط نیست، زیرا تفکر واگرا تولید ایدههای مختلف را به همراه دارد و امید یعنی در پیش گرفتن چندین استراتژی مختلف برای رسیدن به یک هدف.
امید منشأ درونی و بیرونی دارد، ولی میتواند به دنبال یک اتفاق غافلگیرکننده کوچک نیز شکل بگیرد. در سال 1993 در هند قانونی تصویب شد که اجازه میداد زنان در شورای روستاها حضور داشته باشند. چند سال بعد از تصویب این قانون میزان تحصیل در میان دختران روستایی بسیار زیاد شد. قبل از آن دخترها تحصیلات کمتری داشتند و هیچ نقش اجتماعی به جز رسیدگی به کارهای خانه برای خود متصور نبودند، ولی مواجه شدن با زنانی که در شورای روستا و حتی در نقش ریاست شورا فعالیت میکردند، دختران را به آینده امیدوار کرد و از این رو حضور دختران را در مدرسه افزایش داد. حضور زنان در پستهای مدیریتی موجب شده بود آن رویای دستنیافتنی دختران روستا برای تجربه زندگی فراتر از زندگی مشقتبار خانگی دستیافتنیتر شود. این یک پیامد غیرمنتظره اما عمیقاً امیدوارکننده در تشویق دختران برای تحصیل وکاهش کودکهمسری در این مناطق بود.
روانشناسی امید
اگرچه بسیاری امید را یک احساس میدانند ولی چارلز سایندر، متخصص روانشناسی مثبت و از چهرههای مطرح روانشناسی آمریکا، بر این باور بود که امید بیشتر از اینکه یک احساس باشد، یک حالت انگیزشی مثبت و حاصل فرآیند شناختی مغز است. او در طول زندگی کاری خود شش کتاب و 262 مقاله با موضوع امید و اینکه چگونه امید میتواند بر ابعاد مختلف زندگی مانند سلامت، شغل، تحصیلات و حتی هویت فردی اثرگذار باشد منتشر کرد. «تئوری امید» که سایندر معرفی کرد شامل سه بخش بود: اهداف، راهکارها و عاملیت و به این معنی بود که کسی که هدف دارد، باید قادر باشد مسیرهای متفاوت برای رسیدن به آن را خلق کند و به تواناییهای خود ایمان داشته باشد. بر اساس تئوری امید، نیروی امید آن عامل محرکی بود که این فرآیندهای ذهنی را در فرد شکل میداد. فرد امیدوار معمولاً دو نوع مختلف از تفکر را دنبال میکند؛ تفکر عاملی یعنی انتخاب هدف و عزم برای رسیدن به آن و تفکر راهبردی یعنی انتخاب مسیرهای مختلف و استراتژیهای متفاوت برای رسیدن به آن هدف. به عبارت سادهتر، امید یک احساس ساده نیست، بلکه ترکیبی از اراده برای رسیدن به هدف و ایجاد مسیرهای مختلف برای این منظور است. به همین دلیل هم فردی هدفمند را که اراده قوی دارد، فردی پر از امید و انگیزه میدانیم.
«تئوری امید» سایندر میگوید که امید را نمیتوان در یک احساس خوب خلاصه کرد، بلکه بیشتر نتیجه یک سیستم انگیزشی شناختی پویاست. امید میتواند هدف را به شما بشناساند و شما را در مسیر درست نگه دارد. البته سایندر اهمیت امید به عنوان یک احساس را به کل مردود نمیدانست، ولی بر این باور بود که احساسات مستقل نیستند، بلکه بخش مهمی از فرآیند حل مسئله و ایجاد انگیزه به شمار میآیند.
این را هم باید به خاطر سپرد که امید با خوشبینی متفاوت است. خوشبینی یعنی آن انتظار کلی که همه چیز عالی پیش خواهد رفت، بدون توجه به توانایی فرد در کنترل وضعیت. ولی امید یعنی عزم جزم برای رسیدن به یک هدف و ایجاد راهکارها و استراتژیهای متفاوت برای هموار کردن مسیر. بر اساس یافتههای دو روانشناس آمریکایی، فیلیپ ماگالتا و جی. ام. الیور، سه عامل که در موفقیت افراد میتوانند نقش داشته باشند عبارتاند از: امید، خودکارآمدی (باور فرد نسبت به تواناییهایش) و خوشبینی. در مقالهای که این دو روانشناس در سال 1999 منتشر کردند، توانستند ثابت کنند که امید در پیشبرد اهداف فردی، نیرویی بسیار موثرتر و قدرتمندتر از خودکارآمدی و خوشبینی است.
ناامیدی با جیب ما چه میکند؟
ناامیدی خود را به شکلهای مختلف نشان میدهد. یکی از آنها نوعی محافظهکاری بیمارگونه است که در آن مردم به دلیل ترس از دست دادن اندک چیزی که در حال حاضر دارند، حتی از موقعیتهای با مزایای بالقوه بزرگ چشمپوشی میکنند. برای مثال خانوادههای فقیر همچنان در روستاهای درگیر با خشکسالی به زندگی خود ادامه میدهند و جایی نمیروند، در حالی که نزدیکترین شهر به آنها فقط یک مسیر کوتاه با اتوبوس فاصله دارد. یک برنامه حمایتی در نقاط دورافتاده بنگلادش اجرا شد و هدف آن ترغیب مردان به یافتن فرصتهای شغلی در زمان بیکاریشان بین فصل کاشت و برداشت بود و برای این کار به سرپرستهای خانواده بلیت اتوبوسی داده شد که در ماههایی که کشاورزی نمیکنند به شهر بروند و فرصتهای شغلی شهر را هم امتحان کنند. همان بلیت هشتدلاری و امید دادن به خانوادهها برای یافتن یک شغل در شهر موجب بهبود شرایط مالی آنها و افزایش 100درصدی میزان مصرف در میان خانوادههای فقیر آن منطقه شد. نتیجه به حدی مطلوب بود که آنها سالهای بعد بدون دریافت هیچ کمک مالی در ماههای بیکاری به امید کسب درآمد بیشتر به شهر میرفتند و توانسته بودند خود را از چرخه بیپایان فقر نجات دهند.
این چرخه بیپایان فقر را تله فقر مینامند که از پیامدهای رواج ناامیدی در میان افراد فقیر است. تله فقر زمانی رخ میدهد که فقر به چرخهای تبدیل میشود که فرار از آن دیگر ممکن نیست. استر دوفلو معتقد است، بسیاری از افراد فقیر از تلاش برای کسب درآمد طفره میروند، زیرا امیدی ندارند که این تلاشها دستاوردی برایشان به همراه داشته باشد. به همین دلیل افرادی که در فقر شدید زندگی میکنند، الگوی رفتاری و سبک زندگی فعلیشان را به انتخاب راههایی جدید مانند تحصیل یا آزمودن مشاغل جدید ترجیح میدهند. ناامیدی برای بهبود وضعیت زندگی، حتی افراد منطقی را هم به سمتی سوق میدهد که افق اقتصادی بلندمدت خود را نادیده بگیرند و در پیله خودخواسته فقر باقی بمانند.
فقر ارتباط مستقیمی با قابلیتهای تصمیمگیری منطقی افراد دارد که این قابلیتها نیز بسیار تحت تاثیر افسردگی و اضطراب آنها قرار دارد. هرچه وضعیت زندگی با استرس بیشتری همراه باشد، ترشح کورتیزول بیشتر میشود و قابلیت تصمیمگیری منطقی کاهش مییابد. بنابراین حتی اگر افراد فقیر فرصتی برای بهبود وضع زندگیشان داشته باشند، به دلیل موانع روانی ایجادشده که نتیجه زندگی دشوارشان است، نمیتوانند از این فرصتها برای بهبود شرایط اقتصادیشان استفاده کنند. تمرکز این افراد به جای آینده بیشتر روی زمان حال است. از آنجا که آنها با شرایط سختی روبهرو هستند، توان فکر کردن به راهحلهای مختلف و امتحان کردن راهکارهای متفاوت را ندارند و به گفته سایندر، انتخاب هدف و آزمودن مسیرهای مختلف برای رسیدن به آن مشخصه اصلی یک فرد امیدوار است. همین بیهدفی و ناامیدی قشر فقیر را بیش از اندازه آسیبپذیر میکند. به گفته دوفلو تله فقر تا حد زیادی ریشه در ناامیدی مردم دارد، وضعیتی که نتیجه وضعیت زندگی پرتنش آنهاست.
سیاستهای امیدزایی برای افراد فقیر باید بهگونهای باشد که هم از فقرا در برابر بحرانهایی که با آن دستبهگریبان هستند محافظت کند و هم آنها را به سمت اهداف قابل دستیابی سوق دهد. اجرای چنین سیاستهایی میتواند به آنها امید بدهد و آنها را ترغیب کند که خودشان نقش مهمی در رهایی از تله فقر ایفا کنند. برخی از اقتصاددانان توسعه، امیدی به از بین رفتن فقر ندارند، زیرا فکر میکنند حتی بزرگترین سرمایهگذاریها هم برای ایجاد تفاوتی بزرگ کافی نیست. از نگاه آنها رهایی از فقر نیازمند جهش کوانتومی پیچیده است که شامل انبوهی از غذا، ماشینآلاتی مدرن و طرحهای گسترده کارآفرینی باشد. در نتیجه چنین تفکری است که آنها از سرمایهگذاریهای کوچک که میتواند تغییری محدود در جامعه فقرا ایجاد کند پرهیز میکنند. فراهم آوردن چند مقطع تحصیلی بیشتر برای کودکان نیازمند، مقدار کمی پسانداز یا حتی مقداری کود برای حاصلخیز شدن زمین کشاورزیشان نیاز به منابع مالی بزرگ ندارد. این تصمیمات کوچک میتواند امید را زنده نگه دارد و امید قابلیتی است که مردم را با توانایی بالقوهشان روبهرو میکند و زمینهساز حرکت آنها رو به جلو میشود. / الهام حمیدی
دیدگاه تان را بنویسید