نسیم طالب (تاجر، آماردان، تحلیلگر ریسک، استاد دانشگاه نیویورک، و نویسندهی کتاب بسیار معروفِ «قُویِ سیاه»)، در یکی از سخنرانیهایش میگوید، زمانی از اینکه مجبور بودم هر جا میروم سی چهل کیلو چربیِ اضافی را با خودم حمل کنم خیلی خسته شدم. تصمیم گرفتم بروم ورزش. اما کدام ورزش؟
ابتدا به دو میدانی فکر کردم. اما دیدم نمیخواهم آنقدر لاغر مردنی و استخوانی و غمدیده بهنظر بیایم. گفتم بروم بدنسازی. دیدم آنهم به درد من نمیخورد. آدمِ پَت و پهن و عضلانی را متأسفانه کسی در مجامع علمی جدی نمیگیرد. فوقِ فوقش میگویند این بادیگاردِ کیست؟
آخرش به این نتیجه رسیدم که شنا از همه بهتر است. شناگرها نه چاقند و نه لاغر. هیکلهایشان ردیف و خوش گوشت و مؤنثکش است. رفتم یک استخر خوب ثبت نام کردم و هفتهای دوبار مثل اسب دریایی تمرین کردم.
دو سه ماهی که گذشت و بدنم کمی رو آمد، توهمِ خودخفنپنداری سراغم آمد. با خودم گفتم به به به این هیکل. با این پیشرفت اصلاً باید بروم مسابقات قهرمانی.
اما یکی دوسال که گذشت دیدم این هیکلِ لامصب همان پنگوئنی ماند که بود. تکان نمیخورد.
بعدها فهمیدم من عامل را با نتیجه اشتباه گرفته بودم. برای شناگرِ خوب شدن ابتدا باید هیکل مخصوصی داشته باشی، نه اینکه آن هیکلِ مخصوص نتیجهی شنای حرفهای است. درست مثل خرید و فروشهای اینترنتی. آن لباسی که تویِ تنِ مانکن میبینی چون در تنِ آن مانکن است زیباست و اصلاً آن مانکن به همین خاطر انتخاب شده است. برای همین است که وقتی آن لباس را سفارش میدهی و می پوشی از خودت بدت میآید.
یا مثل درسخواندن در مدارس تیزهوشانِ رایج. طرف چون تیزهوش است در این مدارس قبول میشود، نه اینکه اگر به این مدارس برود هوشش تیز میشود.
او اسم این خطای ذهنی که عامل را با نتیجه اشتباه میگیریم میگذارد «توهمِ بدن شناگر»؛ و میگوید برخی چیزها نیازمند یک بنمایهی وجودیِ ابتدایی است. اگر این بنمایهی اولیه را نداشته باشی و فقط به خاطر یک مدِ اجتماعی یا علاقه به یک شخص یا جریانِ موفق در آن بروی، هرچقدر هم زور بزنی و تمرین کنی در بهترین حالت فقط یک فرد متوسط میشوی. یک نکتهی جالب هم میگوید: متخصصان تبلیغات بازرگانی، بیشترین سوءاستفادهها را از این خطای ذهنی آدمها برای فروش محصولاتشان میکنند.
اما راه درست چیست؟ آن است که بنمایههای خودت را بشناسی. یعنی بفهمی که استعداد چه چیزی را داری و استعداد چه چیزی را نداری؛ تا بهخاطر انتخاب راههایی که مایهاش را نداری (یا کم داری) عمر و هزینهات را هدر ندهی و با زحمتِ بیهوده کشیدن دچار فرسودگی و خستگیِ زودرس یا بیش از حد نشوی.
نه اینکه اصلاً نشود؛ گاهی میشود، اما انرژی و هزینهی زیادی میخواهد که مقرون به صرفه نیست.
ولی اگر در مسیر همان استعدادهایت گام برداری، انگار که ماشینِ وجودت را در سرپایینی انداختهای. حتی اگر خاموش هم باشد راهِ خودش را میرود. بذرِ مناسب، در زمینِ مناسب.
هر کس استعدادهای خاصِ خودش را دارد. حتی ممکن است استعداد تو با برادر و خواهر دوقولویت متفاوت باشد. اینکه سقراط میگفت خودشناسی مهمترین علم است، یک شعبهاش همین شناخت استعدادهای خودت است. و مهمتر از شناختن استعدادها، شناختن استعدادهایی است که نداری.
چون معمولاً در این دومی است که گول میخوریم. توانایی خودشناسی و علم به امکانات و محدودیتهای فردی، هنریست که به قول ابنعربی مخصوصِ انسان است و حتی فرشتگان نیز ندارند (فصوصالحِکَم، ص 50-51).
هر کس باید داشتهها و نداشتهها و امکانات و فرصتها و محدودیتهای شخصِ خودش را بشناسد تا در مسیر اشتباه گام برندارد، مدام شاخه به شاخه نشود و هزینهی بیهوده ندهد. و آخرش هم هیچی به هیچی. از اینجا رانده و از آنجا مانده.
این دقیقاً همان مشکل بزرگ نظام آموزشیِ کهنه، غمناک و فرسودهکنندهی ماست که انگار میخواهد از میلیونها استعداد متفاوت، یک جعبه بیسکوییتِ همشکل، هماندازه و هممزه بسازد. آخرش هم با ارهی کنکور، هزاران استعداد را تباه میسازد.
کفشی که به پایِ دیگری مناسب است ممکن است برای تو تنگ یا گشاد باشد، و بهعکس. فکرش را بکنید که اگر نلسون ماندلا گولِ هیکلِ ورزشکاریاش را میخورد و به جای سیاست میرفت ورزش؛ و لیونل مِسی هم گولِ هیکلِ ظریفِ دیپلماتیکش را میخورد و میرفت عالم سیاست؛ آنوقت نه ماندلایی پدید میآمد و نه مسی.
بنابراین خودت را بشناس و خودت را باش. باقیِ راهها، برایِ تو کورهراه است؛ حتی اگر برای دیگری شاهراه باشد.
اما چگونه خودم را بشناسم؟ این بماند برای گفتاری دیگر. ولی اجمالاً:
تأمل در تجربیات گذشته؛ گفتار دلسوزانی که تو را خوب میشناسند؛ آزمون و خطاهای هوشمندانه و هدفمند؛ مشاهده و مشورت با افراد موفق و (بهویژه) ناموفق؛ استفاده از متخصصین و آزمونهای معتبرِ طراحیشده برای استعدادیابی.
دیدگاه تان را بنویسید