من یک زن هستم، آری، جنس لطیف! اما این جنس لطیف باید که چون کوه باشد و قویبودن را هر روز تمرین کند تا هزارویک شب درد را زیر بارش هزارویک اندوه با قصه فرداهای آفتابی خیالانگیز، تاب بیاورد و چتر غرورش را محکم بر سر گیرد که مبادا به دختر زیبای احساسش گزندی برسد. آری، جنس لطیف توصیف افسانهای من است که دیریست با جنس بودنم بیوقفه در تضاد است!
من که سراسر عشق و سراسر ناز آفریده شدهام، دیریست از عاشقی میترسم؛ از اینکه به گرمای دستی دل ببندم میترسم؛ و خودِ تنهای مهربانم را در آغوش گرفتهام و خرسندم از این همآغوشی امن!
گاهی گم میشوم در میان هزارتوی درهم رویاها، گم میشوم درهیاهوی مبهم خاطراتی که هرکدام موسیقی خودش را در خاطرم مینوازد: شادی، غم، وحشت، حسرت...؛ و من در تقلای اینکه در این ازدحام، خودِ باشکوهم را بیابم و هرگز رهایش نکنم.
گاهی فراموش میکنم که این دل برای تپیدن است و این دستها برای نوازش؛ فراموش میکنم که قدری اشک بریزم و آتش درونم را آرام کنم، اما میدانم که از دل این آتش، ققنوس زیبای باشکوه من متولد میشود و بال میگشاید، چرا که چراغ امید من همیشه روشن است؛ میدانم که آخر این راه سبز است، میدانم که از این حصار تنهایی کسی پا به بیرون میگذارد که از ترسها بزرگتر است و زنانگیاش را زندگی میکند؛ چرا که خورشید همیشه گرما میبخشد و گلها همیشه عطرشان را میپراکنند!
آری، سرشت من عشق و شور و لطافت است، و من به سرشت خود بازخواهم گشت. این قصه بسیاری از زنان سرزمین من است؛ زنانی که تمام زنانگیشان را پنهان کرده و به فراموشی سپردهاند، که مبادا روحشان و گاهی جسمشان آسیب ببیند، یا اینکه دوباره تجربه پشیمانی از عشقورزی به آدمهای غلط را تکرار کنند.
ایکاش روزی نگاه جامعه من به زن تغییر کند و بر اساس ارزشها و اندیشهاش شناخته شود؛ براساس روح زیبا و پاک مادرانهای که حتی از خردسالی در یک زن شکل میگیرد؛ نه صرفا بر اساس ظاهر و جنسیت.
راضیه سعیدی
دانشآموخته ادبیات و فعال فرهنگی
دیدگاه تان را بنویسید