مفهوم مهاجرت ناشی از حوادث محیط زیستی را در میانه دهه ۸۰ درک کردم. زمانی که پدر و عمویم و اقوام ما قید کشاورزی در روستای آبا و اجدادیمان را زدند. وقتی دو چاه آب در روستای «پوزهخون» خشک شده شاهد بودم که پدرم و سایر اهالی روستا چگونه با وضعیتی غمبار بیلهایشان را زمین گذاشتند و با زدن قفلی بزرگ خانه های روستا دیگر به آنجا برنگشتند، دو سال پیش که به روستا رفتم، به چشم دیدم که یک زن و شوهر درختان خشک شده باغها را به زغال تبدیل میکنند و میفروشند. در سالهای اخیر با نمونههای روشنتری از این پدیده هم مواجه شدهام. مهمترینش وضعیت بغرنج مردم شهرهای شمال سیستان و بلوچستان است که موجب شده بسیاری از آنها خانه هایشان را رها کنند و به شهری دیگر بروند.
از گذشته دور حیات اقتصادی و اجتماعی شهرهای شمال سیستان و بلوچستان (زابل، زهک، نیمروز و هیرمند) به تالاب هامون وابسته بوده است. کشاورزی و صید تاریخی بلند در این منطقه دارد. سیلابهایی را که از رودخانه هیرمند در افغانستان به بخش ایرانی تالاب میرسیده مردمـان این منطقه به نام «دشـت مال» میشناسند. آب حاصل از دشت مالها هر چند زندگی مردمان روستاهای حاشیه تالاب را با مخاطراتی مواجه میکرده اما در مجموع نوعی سبک زندگی در این منطقه شکل گرفتـه بوده که بخش عمده آن به وضعیت آب تالاب و جریان رودخانه هیرمند (هلمند) وابسته بوده است.
«در منطقه میانکنگی، حدود اوایل قرن ۱۹ میلادی (اوایل ربع آخر قرن ۱۳ هجری شمسـی) برخی از غنیترین اراضی زراعی سیسـتان قرار داشته است. در سال ۱۸۱۰ (۱۱۸۹ ش) وقتی کریستی از سیستان عبور میکرد، در اراضی مورد بحث، مزارع گسترده گندم و جو مشـاهده کرده بود. گندم و غلات میانکنگی از سیستان به هرات صادر میشد. منطقه مورد بحث، یعنی میانکنگی امروزه پر از ویرانههای غمانگیز و باقیماندههای ساختمانها و دیوارهای قلعه هاسـت.» در جغرافیای کنونی سیســتان و بلوچستان میانکنگی به طور تقریبی شهرستان هیرمنـد به مرکزیت «دوسـت محمد» را شـامل میشـود. همان منطقهای که وقتی در اوایل شـهریورماه سال ۱۳۹۷ به همراه جمعی از روزنامه نگاران به آنجا سـفر کردیم با تصویری مایوسکننده از روستاهای متروکه مواجه شدیم. مردم برخی از این روستاها درهای خانه شان را قفلی بزرگ زده بودند و برخی دیگر جلو در خانهشـان را کاهگل کشیده و راهی شهری دیگر شده بودند.
در یکی از روستاهای بخش میانکنگی به نام «ملادادی» در حاشیه تالاب هامون، قایقهای مردم روستا به خاک نشسته بودند و شنهای روان تا پنجره خانه ها خودشان را بالا کشیده بودند. در «ملا دادی» جوانی که هنوز به ۳۰ سالگی نرسیده بود با آه و ناله از وعدههای عمل نشده مسوولان گلایه کرد و بعد از شـرح مفصلی درباره بیماری فرزندش، گفت اگر میتوانست او هم مثل همه اعضای خانوادهاش روستا را ترک میکرد و روانه گرگان میشد: «رفتن پول میخواد آقـا به خدای احـد و واحد ما پول نداریم به وانتها بدهیم بارمان را بار کنند. سه برادرم با زن و بچه هاشان رفتند، مادرم را هم بردند. ۱۰ سال آرزو به دلمان مانده برادرها و مادرم را ببینیـم. فقط یک دانه خواهرم را میبینم که با شـوهرش در زاهدان مانده.» بر اسـاس سرشماری مرکز امار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت روستا هزار و ۷۵ نفر (۲۲۵ خانوار) بوده است اما سرشماری مرکز آمار در سال ۹۵ نشان میدهد که شمار ساکنان ۵۹۸ نفر کاهش یافته است.
بهار ۹۸ وقتی به شمال سیستان برگشتم اینبار در روستای صیادان سـفلی در نزدیکی کوه خواجه باز هم بـا مردمی ملاقات کردم که برخی از اعضای خانوادهشـان آنجا را ترک کرده و رفته بودند. پسـر جوانی به نـام امید امـا هنوز هم دلش به رفتن رضایـت نمیداد و پدر و مـادرش را ترغیب میکرد تا بمانند و راه دیگری به جز کشاورزی برای امرار معاش پیدا کنند. میگفت: «اینجا خانه ماست. آدم خانهاش را که ول نمیکنه آواره غربت بشـه.» امثال امید اما تعدادشان زیاد نبود. بیشتر اهالی نقشـه رفتن را در سر داشتند. این دو روستا مشت نمونه خروار اسـت. در سیستان مهاجرت مردم به شهرهای مشهد، گرگان، تهران و ... بسـیار رایج اسـت. قصه مهاجرت هم به امروز و دیروز مربوط نیست. هر گاه شـدت خشکسالی افزایش یافته و معیشـت به خطر افتاده مهاجرت هـم افزایش یافته اسـت. چنان که در دهه ۵۰ یکی از موج های جدی مهاجرت روی داده اسـت. ماجرای مهاجرتهای ناشی از تغییرات اقلیمـی و مخاطرات محیط زیستی محدود به سیستان و بلوچستان نیست.
برای نمونه بسـیاری از مردم از شهرهای استان خوزسـتان راهی اصفهان و شهرهای شمال کشور شدهاند. اوایل امسال با برخی از خانوادههایی که در شهرهای مازندران ساکن شدهاند گفتوگو کردم. همگـی به اتفاق از مسـاله آب و آلودگی هوا به عنوان دو دلیل مهاجرتشـان سخن گفتند. هرچند این مشاهدات و روایتها بخشی از واقعیت را هویدا میکنند.
باین حـال تحلیل دقیقتـر این نوع از مهاجـرت نیازمند رجوع به نتایج پژوهشهای دقیق است، «به علت اینکه رخداد خشکسالی جزو پدیده های نادر طبیعی به شمار میآید. همانند مطالعات آب وهوایی دیگر، مسـتلزم وجود آمار درازمدت برای تحلیل است و هر قدر آمارهای مورد استفاده، سالهای بیشتری را دربـر بگیرد، تحلیلهـای صورت گرفته بیشتر با واقعیت منطبق خواهند بود. گزارش سازمان هواشناسی جهانی حداقل سـالهای آماری مورد نیاز برای این گونه بررسیها را ۳۰ سال عنوان میکند.» اما اکنون زیرورو کردن مقالات منتشرشده در مجلات علمی و پژوهشـی به ما نشان میدهد که پژوهشگران حوزه های مختلف علوم اجتماعی نسبت به پدیده مهاجرتهای متاثر از مخاطرات محیط زیسـتی و اقلیمی به شـدت کم کار بوده و هسـتند. اندک مقالاتی هم زیر عنوان مهاجرتهای اقلیمی نوشـته میشـود محصـول پژوهش هـای طولی و دامنه دار نیستند.
در سـالهای ابتدای دهه ۹۰ انجمن جامعه شناسی ایران با محوریت چهرهای همچون زندهیاد امین قانعی راد کوشـید در حـوزه تحلیل اجتماعی پیامدهای کمآبی مشـارکت کند. در طول سـالهای اخیر چهرههایی چون محمد فاضلی و هادی خانیکی و دیگران تلاش کردهاند در این زمینه سـخن بگویند امـا هنوز هم جای خالی انجام مطالعات میدانی استخواندار در حوزه علوم اجتماعی احسـاس میشود. مسوولیت علمی و اجتماعی پژوهشگران و موسسات پژوهشی ایجاب میکند که با درک تغییرات سـریع در حوزه محیط زیست پیوند جدیدی با این تحولات برقرار کنند. مهاجرتهای اقلیمی باید به یکی از اولویتهای پژوهشـی کشور تبدیل شـود تا به این ترتیب روزنامه نگاران هم بتوانند با اتکا به نتایج این پژوهش در عمومی کردن دانش و ترویج فهم مسـاله به یاری پژوهشگران بیایند. روزنامه نگاری توصیفی در سالهای اخیر بیش و کم مسوولیتش را برای ارائه تصویری روشن از شهرها و روستاهایی که با مسائل اقلیمی روبه رو هستند انجام داده است. اما برای روزنامه نگاری داده محور و تحلیلی که بتواند بر سیاست گذاری عمومی در ایران اثرگذار باشد داده علمی زیادی در دسترس نیست. پژوهشگران علـوم اجتماعی باید بـه این میدان پرمسـاله و پیچیده قدم بگذارند.
بخاطره اقلیم،نیست. بخاطره اقتصاده کوچ میکنن
ملته ایران چرا؟اینقدر حسودن؟به همدیگه حسادت میکنن چرا؟بیشترم،بین خانمهاست. چرا؟اینقدر بد، شدند،ملته ایران؟