ماجرا از این قرار است که تریلی او حامل اکسیژن اضطراری از تهران به بیمارستان رازی قائم شهر بوده است که ناگهان در مسیر متوجه میشود یکی از لاستیکهای تریلیاش مشکل پیدا کرده است. تصمیم میگیرد به داخل یک شهر برود تا آپاراتی پیدا کند اما تماس مسئولان بیمارستان که به او میگویند اکسیژن ذخیره بیمارستان رو به اتمام و جان صدها نفر در خطر است، باعث میشود با همان شرایط به مسیر خود ادامه دهد تا لاستیک اش که این روزها قیمت کمی هم ندارد، تکه تکه و به طور کامل غیرقابل استفاده شود اما بارش را زودتر به مقصد برساند تا جان بیماران کرونایی به خطر نیفتد. در پرونده امروز زندگیسلام با او گفتوگویی خواهیم داشت درباره ماجرای آن روز، دلیل گرفتن چنین تصمیمی که میتوانست برای خود و تریلیاش خطرساز شودو ... . او هنگام این گفتوگو، در حال بار زدن اکسیژن اضطراری بود تا همچون قهرمانی که سختیها را کنار میزند، ثابت کند که پای کار برای کمک به بیماران کرونایی در حد توانش بوده و هست.
شاهرخخان درباره روزی که آن اتفاق افتاد و آن تصمیم خداپسندانه را گرفت، برایمان اینطور روایت میکند: «روز پنجشنبه بار زدم، ساعت ۱۰ یا ۱۱ ظهر روز جمعه بود که احساس کردم یکی از لاستیکهای تریلیام پنچر شده است. پیاده شدم و دیدم که از بغل شکاف خورده است. دفعه اول نبود که این اتفاق برایم میافتاد بنابراین تصمیم گرفتم به آپاراتی بروم. نزدیکهای رودهن میخواستم به آپاراتی بروم. در آن لحظات که دنبال آپاراتی بودم، شاید از ۱۰ خط مختلف از بیمارستان با من تماس گرفتند که وضعیت اضطراری شده است و هرچه زودتر خودتان را به بیمارستان برسانید. وقتی مشکل را با مسئولان بیمارستان در میان گذاشتم، یکهو انگار آب سرد روی بدنشان ریخته شد! از پشت تلفن احساس کردم که امیدشان، ناامید شده است. یکی از آنها با خواهش داشت میگفت که اگر تا ۲ ساعت دیگر نرسید، ما باید ماسک ۱۵۰ تا ۲۰۰ بیمار را از آنها جدا کنیم و معلوم نیست جان چند نفر به خطر بیفتد و ... ».
بیکدلی بعد از آن تماسها باید تصمیم میگرفته تا برود دنبال آپاراتی یا با همان لاستیک پنچر به مسیرش ادامه بدهد. او راه دوم را انتخاب می کند و در این باره می گوید: «بعد از پایان تماس، پیاده شدم و گلگیر روی لاستیک را برداشتم و تصمیم گرفتم با همان وضعیت به مسیر ادامه دهم تا بارم زودتر به مقصد برسد. چندین بار در راه، پیاده شدم و دیدم که لاستیک تکهتکه شد، آنها را جدا می کردم و دوباره راه میافتادم. یواشیواش با استرس میرفتم چون میترسیدم هرلحظه لاستیکهای دیگر هم بترکد و کار برایم سختتر شود. در این مدت، تماسها از سمت بیمارستان، یک لحظه قطع نمیشد. تقریبا ۱۷۰ کیلومتر را با این وضعیت ادامه دادم و خدا خیلی یاریام کرد تا هم خودم و بار اکسیژن اضطراری، سالم به مقصد رسید.»
او که جان خودش را به خطر انداخت تا نفس هموطنانش به شماره نیفتد، درباره رانندگی با لاستیک پنچر و خطراتش هم میگوید: «رانندگی در آن شرایط و با لاستیکی که کاملا پارهپاره شده بود، خطرناک است اما قلق هم دارد. اگر راننده کامیون سنگین مخاطب شما باشد، میفهمد من چه میگویم. در آن لحظات، من سریع باد لاستیکهای کناریاش را مقداری کم کردم تا فشاری روی لاستیکی که ترکیده، نباشد، شاید در خیابان دیده باشید وقتی لاستیک عقب موتورسیکلت پنچر میشود، راکب روی باکش مینشیند و یواش میرود تا به آپاراتی برسد، من هم برای رسیدن به مقصد، چنین داستانی داشتم. باور کنید در سختترین روز زندگیام، یک کار غیرممکن را ممکن کردم و خدا را شاکرم که دیر به مقصد نرسیدم.»
«این روزها کار من، رساندن اکسیژن اضطراری به بیمارستانهاست. من تریلی دارم، میتوانم مثل بعضیها بار تیرآهن جابهجا کنم، بار آهن ببرم و درآمدش هم خیلی بهتر است اما الان در حد توانم در جادهها برای کمک به کادر درمان و هموطنانم مشغول به این کار هستم. من کم و بیش حدود 7 یا 8 ماه است که هر موقع بیمارستانهای تهران، قائمشهر، بابل و ... نیاز داشته باشند، در خدمتشان هستم تا این وظیفه را در کمترین زمان ممکن، برایشان انجام دهم. این کار را هم وظیفه خودم می دانم نه لطف.»
بعد از انتشار این ماجرا در شبکههای اجتماعی، عده ای با آقای بیکدلی تماس گرفته و از او شماره کارت خواستهاند تا خسارت وارد شده را به حسابش واریز کنند. او در این باره میگوید: «من به خاطر نجات جان هموطنانم از کسی خسارت قبول نمیکنم. خیلیها در این چند روز به من پیام دادند یا تماس گرفتند که شماره کارت بده تا هزینه خسارتهایت را پرداخت کنیم. به همه آنها گفتم پول چی؟ من پول نمیخواهم. اگر واقعا دنبال کمک مادی هستید، به داد آن مریضی برسید که در بیمارستان است، روی تخت خوابیده، احتیاج به دارو دارد، به بستری نیاز دارد و ... به او کمک کنید. شرایط بعضی بیماران خیلی وخیم است، به داد آنها برسید که برای خرید یک دارو، محتاج شدهاند.»
از آقای بیکدلی درباره خسارتی که به او با این تصمیم وارد شده، میپرسم که اینطور پاسخ میدهد: «تعهدی که من نسبت به وطنم و هموطنانم دارم، باعث شد تا این کار را انجام بدهم و همان موقع که تصمیم گرفتم با لاستیک پنچر این مسیر را تا مقصد بروم، پای همه چیزش هم ایستاده بودم. الان هم لاستیک نو خریدم که جفتی 12 میلیون تومان است اما فدای سر مردم عزیز کشورم. نمیگویم خیلی وضع مالیام خوب است اما اصلا بحث پول، این وسط برایم مطرح نبود و نیست.»
از او میپرسم که آیا خودش هم کرونا گرفته یا نه؟ شاهرخخان در پاسخ به این سوال میگوید: «من و خانمم هر دو کرونا گرفتیم. تقریبا یک سال پیش از ماموریت که برگشتم، احساس کردم سینهام سنگین شده است. دختر من در داروخانه کار میکند، وقتی به خانه آمد به او گفتم که احساس میکنم یک پاکت سیمان انداختهاند روی سینهام و نمیتوانم نفس بکشم. گفت که بابا، مطمئن باش کرونا گرفتی ، بیا برویم تست بدهیم. گفتم نه بابا، من که رعایت کردم و ... . رفتم بیمارستان، تست دادم و مثبت شدم. اما وقتی خانمم مریض شد، بیشتر درد کشیدم. وقتی خود انسان مریض میشود، شاید خیلی متوجه نباشد اما وقتی یکی از عزیزان آدم بیمار میشود، آن هم کرونا که واقعا نگرانکننده است و درمان درست و حسابی ندارد، خیلی عذاب میکشد. همه هموطنانم برای من عزیز هستند و دوست ندارم عذاب کشیدنشان را ببینم.»
ماجرای آقای بیکدلی و عمل ستودنیاش یک تلنگر هم باید به همه بزند که با رعایت دستورالعملهای بهداشتی، قدر این قهرمانان و زحماتشان را بیشتر بدانیم. او در پایان این گفتوگو می افزاید: «خدای من شاهد است من نه به خاطر دیدهشدن، نه پول و نه ... این کار را کردم. عین واقعیت این است که من وظیفهام بود در حد توانم به داد هموطنانم برسم. خدا شاهد است که هر وقت در تلویزیون میبینم که مردم با چه سختی نفس میکشند، نفس من هم بند میآید. قربان همه بشوم، این روزها بیشتر رعایت کنید.»
مرد باغیرت سرت سلامت