زن جوان که احساس می کرد قصه ساختگی اش برای مشاور کلانتری باورپذیر نیست، ناگهان در میان سوالات پیچیده روان شناختی رازی را فاش کرد و ادامه داد: حقیقت آن است که پدرم بعد از مرگ مادرم قصد ازدواج مجدد دارد تا همدمی برای خودش بیابد که در دوران بیماری از او مراقبت کند. همچنین پدرم قصد دارد بخشی از اموالش را به عنوان ارثیه به زنی بدهد که با او ازدواج می کند. این موضوع ما را به شدت نگران کرد و به همین دلیل با خواهرانم مشورت کردیم و قرار شد حالا که من زندگی خوبی با احمد ندارم، از او طلاق بگیرم و در خانه پدرم با فرزندانم زندگی کنم و با مراقبت از او، همان ارثیه را نیز من بردارم تا پای شخص دیگری به زندگی ما باز نشود.
به همین دلیل شرط وکالت طلاق را مطرح کردم و برای فرزندانم نیز قصه هایی از بازی های کودکانه در بهزیستی بازگو کردم تا در صورتی که قرار شد طبق قانون تحویل بهزیستی شوند، بهانه نگیرند و بدانند که در آن جا انواع اسباب بازی ها را خواهند داشت اما اکنون که عاقلانه فکر می کنم تازه می فهمم که مسیری اشتباه را در پیش گرفته ام.
ساعتی بعد با تماس تلفنی مشاور کلانتری، همسر و مادرشوهر زن جوان نیز به دایره مددکاری اجتماعی آمدند و این گونه ماجرای طلاق به فراموشی سپرده شد و احمد نیز تعهد داد که دیگر هیچ گاه سراغ مواد مخدر نرود و برای اطمینان از این موضوع، هفته ای یک بار در کلانتری حضور یابد. شایان ذکر است، در حالی که فرزندان خردسال زن جوان نقاشی هایشان را به مشاور کلانتری هدیه کردند، در آغوش پدر و مادرشان آرام گرفتند تا زندگی جدیدی را تجربه کنند.
آغاز ماجرا
اگرچه مادرشوهرم دیه مرا پرداخت کرد و همسرم از زندان آزاد شد اما من توان نگهداری از دو فرزند او را ندارم و در صورتی که همسرم حضانت فرزندانش را نپذیرد، باید آن ها را تحویل بهزیستی بدهم چرا که ...
زن 35ساله که با ترفندی خاص و با نقشه خواهرانش شرط وکالت طلاق را برای بازگشت به زندگی اش مطرح کرده بود، درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: در یک خانواده 12 نفره به دنیا آمدم و رشد کردم تا این که در 28 سالگی مادر احمد به خواستگاری ام آمد.
او بی پرده و صادقانه از اعتیاد پسرش سخن گفت ولی به من اطمینان داد که احمد از شش سال قبل سراغ مواد مخدر نرفته است و زندگی پاکی دارد. من هم با اعتماد به حرف های پیرزن پای سفره عقد نشستم و با احمد ازدواج کردم اما در همان آغاز زندگی مشترک متوجه شدم که احمد به طور پنهانی مواد مصرف می کند و هنوز اعتیاد دارد. با وجود این به زندگی با او ادامه دادم و صاحب دو فرزند شدم.
در حالی که هفت سال از ازدواج من و احمد می گذشت، او هیچ گاه شغلی پیدا نکرد و مادرش مخارج زندگی ما را از حقوق بازنشستگی پدر احمد پرداخت می کرد. با وجود این او مدام مرا کتک می زد و با توهین و فحاشی هایش روزگارم را تلخ کرده بود. تا این که چند ماه قبل وقتی به شدت کتکم زد به ناچار از او شکایت کردم که در نهایت به پرداخت دیه محکوم شد و به زندان افتاد ولی چند روز قبل مادرشوهرم با پرداخت دیه او را از زندان آزاد کرد.
در این مدت من به همراه دو فرزند خردسالم نزد پدرم زندگی می کردم چرا که مادرم سال گذشته بر اثر سکته قلبی از دنیا رفت و پدرم نیز که به بیماری سرطان مبتلا شده است، توان پرداخت هزینه های درمانش را ندارد چه برسد به این که مخارج من و فرزندانم را تامین کند. از سوی دیگر نیز فرزندان من در سن شیطنت و بازیگوشی هستند و پدر بیمارم تحمل رفتارهای کودکانه و شیطنت آمیز آن ها را ندارد، به همین دلیل من و فرزندانم را از خانه بیرون انداخت و من به ناچار در منزل برادرانم آواره شدم.
حالا هم که احمد از زندان آزاد شده است، نمی خواهم به زندگی مشترک با او بازگردم چرا که می ترسم دوباره به اعتیاد روی آورد و زندگی ام را سیاه کند، مگر آن که وکالت بی قید و شرط طلاق به من بدهد که هر زمان زندگی با او برایم زجرآور شد، به راحتی از او جدا شوم.
دیدگاه تان را بنویسید