حسین زارع سرآشپز معروفی است که غذای ایرانی را به یکی از غذاهای محبوب کارکنان شرکت عظیم گوگل بدل کرده است.
حسین زارع که در سانفرانسیسکو و میان دوستدارانش به شف حاس معروف است، از سال ۲۰۱۹ در سیلیکونولی به گوگل پیوسته و کوشیده است شمار بیشتری از غذاهای ایرانی را به منوی گوگل اضافه کند.
خودش میگوید با افزودن غذاهای ایرانی به منوی روزانه گوگل سعی دارد بخشهای بیشتر و زیباتری از آداب و فرهنگ ایرانی را به جهان معرفی کند.
وی گفته من الان یکی از شفهای بناپتیت منیجمنت هستم که با گوگل قرارداد دارد. من در گوگل هستم و کارم ساختن و توسعه دستورهای غذایی و طراحی مفاهیم مرتبط با غذا برای منوهای مدیترانهای گوگل در سراسر دنیاست. من دستورهای پخت ایرانی و مدیترانهای را تهیه میکنم. ما در گوگل ۷۵ تا کافه داریم و از این ۷۵ کافه، روزی ۸۰ هزار تا غذا میدهیم بیرون. در کل دنیا میشود ۲۵۰ هزار غذا روزانه. هدفم این بود بتوانم سهم کوچکی از غذای ایرانی را در این جریان اصلی وارد کنم.
زارع می گوید: قبلاً یک کافه بیشتر غذای ایرانی نمیداد، آن هم ماهی یک بار و جمعهها. بعد تبدیل شد به ماهی دو بار و غذا هم خوب نبود. چون کسی نبود. اما بعد از هفت هشت ماه، با کارهای سختی که کردیم، روزی رسید که هشت تا کافه غذای ایرانی میدادند. خیلی جالب بود. یادم نمیرود. چهارشنبه هم بود و در یک روز هشت تا کافه غذای ایرانی دادند. بچهها تلفن میکردند که نمیدانیم کدام کافه برویم، همه دارند غذای ایرانی میدهند.
وی اظهار داشت: در همان ماه نوامبر ۳۸ بار در طی یک ماه غذای ایرانی داده شده بود. اگر من بتوانم - که دارد خوب پیش میرود- کاری کنم که ۵ درصد از غذاهایی که دارد هر ماه میآید بیرون ایرانی باشد، میشود ۱۲هزار و ۵۰۰ تا غذای ایرانی که اینها هر روز در تمام دنیا میخورند. این را شما تبدیل کنید به سال و ببینید چهقدر خارجیها و ایرانیها هم هستند، غذای ایرانی را میخورند و عادت میکنند و باعث میشود که بروند و با آن فرهنگ آشنا شوند.
زارع افزود: این برای من افتخار است. بالأخره به آرزویم رسیدم که جایی را که میخواستم پیدا کردم. این است که فرهنگ و آداب و رسوممان را به غربیها نشان دهیم. الان من بهترین موقعیتی را که همیشه میخواستم، در اختیارم است.
این آشپز درباره دوران نوجوانی اش نیز گفته: موقعی که در دبیرستان بودم، بابام هم وضعش خوب بود. اما من و برادرم خوشمان میآمد که تابستانها جیبخرجی خودمان را دربیاوریم. مثلاً من شروع کردم در خیابان ذرت فروختن. پدرم هم اذیتمان نمیکرد. بعد شانس آوردیم که جلوی خانهمان یک مغازه خالی بود. آن را با برادر کوچکم تبدیل به سبزیفروشی و میوهفروشی کردیم. بعد خب بچه هم بودیم و خانمها هم آن موقع در تبریز به ما اعتماد داشتند و سبزی و میوهفروشی ما شلوغترین در محل شد. بعد، از آنجا که من همیشه به بافتن دستبافتههای ایرانی علاقه داشتم، آن مغازه را تبدیل کردیم به کاموافروشی و فروشگاه کاموافروشی پنگوئن را در تبریز راه انداختیم.
دیدگاه تان را بنویسید