دوست روزنامه نگاری در توییتر نوشت:« میگوید صاحبخانه و پسرش در طبقه سوم و چهارم مینشینند و آسانسور را برای طبقه اول و دوم بستهاند. پدرم مریض بود و او را به طبقه سوم بردیم که با صندلی چرخدار با آسانسور بیاریمش پایین که صاحب خانه آمد و تذکر داد، دعوا شد و حالا به دنبال جای جدید میگردیم.»
فکر میکنم این صاحبخانه از آنهایی است که وقتی در جمع خانواده یا دوستان مینشنید، دست روی دست میزند و میگوید:« چه جامعه بدی شده. هیچ کس به هیچ کس رحم نمیکنه، آقا رفتم قصابی، گوشت دولتی، دو برابر قیمت داشت میفروخت به خلقالله، بهش گفتم، آقا جان ما اگر هوای هم را نداشته باشیم، هیچ کس به فکر ما نیست.»
بله، بخشی از ما وقتی در موقعیت حرف هستیم، بهترین انسانهای روی زمینایم اما وقتی پای عمل میآید، آسانسور را برای مستاجر قطع میکنیم.
متاسفانه جامعه ایران در وضعیت حرف باقی مانده است. خوب حرف میزنیم، قشنگ حرف میزنیم اما وقتی قرار است حرفها خود را عملیاتی کنیم یخ میزنیم و قدم از قدم بر نمیداریم و حتی گاهی رفتاری ضد انسان داریم.
مغازهداری که بیشتر از عرف از مردم سود میگیرد نمیتواند انتظار داشته باشد راننده تاکسی هم از او کرایه را به اندازه بگیرد. کارمند ادارهای که از وقت کارش برای امور شخصیاش میزند، نمیتواند از قصاب محلهاش انتظار انصاف داشته باشد.
ما همه حلقههای یک زنجیریم و اگر در این سلسلهای از بدی در این حلقه شکل بگیرد این زنجیر تا انتها بد میشود و خوبهای جامعه را هم درگیر میکند.
خیلی از ما فکر میکنیم همه مشکلات زیر سر حکومت است اما وقتی نوبت به قضاوت رفتار خودمان میرسد، یک عینک دودی تیره به چشم میزنیم و به آهستگی از کنار هم رد میشویم که انگار نه خانی آمده است نه خانی رفته است.
متاسفانه ما دچار استدلال خطرناکی شدهایم که مثل کرونا به جان جامعه افتاده است. آن استدلال هم این است:« او گرفته است، ما چرا نگیریم. او خورده است، ما چرا نخوریم. او سود کرده ما چرا سود نکنیم و ...»
همین رفتار باعث میشود که به دیگران به عنوان نردبان نگاه کنیم و برای بالا رفتن پایمان را روی شانههای دیگران بگذاریم.
بگذارید مثالی برایتان بزنم. برخیها در مترو یا اتوبوس وقتی یک صندلی خالی به دست میآورند و روی آن مینشینند، اولین کاری که میکنند این است که چشمهای خود را میبندند یا میخوابند یا خود را به خواب میزنند. این رفتار حاوی یک پیام است. من نمیخواهم جای خود را به فرد دیگری بدهم حتی شما پیرمرد یا خانم عزیز!
این مثال شده است واقعیت زندگی بخشی از جامعه ایران. چشمهای خود را بستهایم تا دیگران را نبینیم. تا رسیدن به مقصد روی صندلی امن نشستهایم و رنج پیرمرد ایستاده را هم ندیدیم. احتمالا در هنگام پیاده شدن هم وجدان راحتی داریم.
دیدگاه تان را بنویسید