روانشناسی زرد یا همان روانشناسی عامهپسند، اصطلاحی است که دربرگیرنده مفاهیم، درمان و تکنیکهای روانشناسی است که چندان بار علمی ندارند و محبوبیت خود را صرفا از طریق کتابها، برنامههای تلویزیونی یا وبلاگها به دست آوردهاند.
نادیا زکالوند: در روشهای روانشناسی زرد روی احساسات فردی تاکید دارد که از محبوبترین آنها در فرهنگ عامه، باید به تکنیکهای خودیاری اشاره کرد. این روشها بار علمی ندارند و بیشتر برای تجاریسازی علم روانشناسی بهکار میروند.
در روانشناسی زرد اغلب روی نتیجههای سریع تاکید شده و چنین ادعا میشود که حتی با راهحلهای ساده هم میتوان مشکلات سخت را از میان برداشت. در این نوع روانشناسی، انواع آزمونهای شخصیت از افراد به عمل میآید که از نظر علمی تایید نشدهاند.
در واقع فیلسوفانی چون دکارت در ایجاد این نوع روانشناسی در قرن ۱۷ام موثر بودند و وقتی کتاب «تعبیر خواب»، دربرگیرنده نظریههای روحی و روانی فروید منتشر شد، بسیاری از افراد به روانشناسی زرد علاقهمند شدند.
در روانشناسی زرد یا عامهپسند، سه سبک اصلی دیده میشود. اول اینکه، کتابها و رسانههای مختلفی وجود دارند که هدف اصلی آن مطلع کردن عموم مردم از پیشرفتهای موجود در روانشناسی علمی است. از این موارد میتوان به مقالههایی که دانشگاهیان یا خبرنگاران علم تولید میکنند، اشاره کرد.
سبک بعدی این نوع روانشناسی کاربردیتر است. در این سبک به جای تشریح مسائل علمی برای افراد عامی کنجکاو، راهنماییهایی ارائه میدهد تا آنها بتوانند از چالشهای زندگی روزمره خود، مثل رفتار با دیگران، برآیند یا اینکه بیاموزند چگونه باهوشتر، خوشاندام، ثروتمند و سازندهتر باشند. انبوهی از کتابهای خودیاری در بازار کتب روانشناسی وجود دارد که از این سبک پیروی میکنند.
در سبک سوم روانشناسی زرد، افراد مبتلا به مشکلات سلامت روان هدف قرار میگیرند و مانند سبک دوم، راهنماییهای عملی ارائه میدهد و هدف آن بیشتر کاهش رنج و ناکارآمدی این دسته از افراد است. در این سبک، به افراد کمک میشود که بر افسردگی، اضطراب و دیگر مشکلات روحی و روانی خود غلبه کنند.
اما روانشناسی زرد از نگاه کارشناسان و متخصصان علم روانشناسی در توضیح مفاهیم روانشناختی، بیش از حد خام و ساده است و مضاف برآن، بیشتر راهحلهای عملی آن از نظر علمی تایید نشدهاند.
درواقع از دهههای گذشته تاکنون این نوع روانشناسی موجب رواج باورهای غلط در جوامع مختلف شده است و بهجای اینکه اثر خوبی روی افراد داشته باشد، موجب مشکلات بیشتری شده است. از جمله این باورهای غلط میتوان به چند نمونه زیر اشاره کرد:
۱. لبخند بزنید تا شاد شوید
در روانشناسی مثبتگرا، بارها این عقیده مطرح شده است که اگر روز بدی را از سر گذراندهاید، تنها کاری که باید انجام دهید، لبخند زدن است. با این کار فورا احساس شادی خواهید کرد.
این دستورالعمل، باوری کاملا غلط است. در لبخند واقعی، ماهیچههای نزدیک چشم فعال میشوند اما در لبخند مصنوعی فقط گوشههای لبها به سمت بالا میروند و به همین دلیل مغز علامتی برای شاد شدن دریافت نمیکند.
همچنین اگر به دلیلی گرفتار احساساتی منفی همچون خشم، اندوه، ترس و غیره شدهاید، با لبخند زدن آن احساسات را انکار میکنید و این کار حالتان را بدتر میکند. بررسیهای علمی نشان داده است، سرکوب احساسات منفی موجب افزایش اضطراب در فرد میشود. درحالیکه اگر آن احساسات بروز داده شوند، زودتر از بار منفیشان کم شده و حالتان بهتر میشود.
۲. افراد جذب افرادی با ویژگیهای شخصیتی متضاد خود میشوند
این اعتقاد از آنجا نشات میگیرد که بیشتر مردم به دنبال کسی هستند تا آنها را کامل کنند و در رابطه به تعادل برسند اما باید گفت که این باوری غلط است.
بررسیهای علمی مختلف، دقیقا خلاف این باور را نشان میدهند. ما معمولا جذب افرادی شبیه خودمان میشویم و احتمال اینکه رابطه موفقی هم داشته باشیم، بسیار زیاد است. زیرا افرادی که شبیه یکدیگر هستند، بیشتر عقاید و علایقشان شبیه هم است و زندگی بهتری کنار یکدیگر تجربه خواهند کرد.
۳. سبک ارتباطی مردها و زنها کاملا متفاوت از یکدیگر است
گاهیاوقات میشنویم که افراد از جنسیتهای مختلف نمیتوانند بهراحتی با یکدیگر ارتباط برقرار کنند و همدیگر را درک کنند. به همین دلیل، این باور غلط که مردها و زنها با یکدیگر بسیار فرق دارند، طوریکه به نظر میرسد با زبانهای مختلف صحبت میکنند، شکل گرفته است.
اما از وقتی که بیشتر جوامع دنیای مدرن امروزی به نقشهای جنسیتی اهمیتی نمیدهند، بررسیها نشان داده مردها و زنها آنقدر که فکر میکنیم از نظر روانی متفاوت نیستند. بر اساس مقالهای که در نشریه انجمن روانشناسی آمریکا منتشر شده است، افراد معمولا بنابر نقشهای جنسیتی که محیط زندگیشان برای آنها قائل هستند، رفتار کرده و با دیگران ارتباط برقرار میکنند. اما وقتی این نوع توقعات از نوع رفتار و ارتباط آنها حذف میشود، زن و مرد بسیار شبیه هم هستند.
۴. بیشتر مردم گرفتار بحران میانسالی میشوند
بحران میانسالی هم باور غلطی است که تصور میشود بیشتر مردم گرفتار آن میشوند. در برخی از جوامع، مانند آمریکا، بیشتر افراد وقتی به دهه چهل سالگی خود میرسند، ناگهان به این نتیجه میرسند که زندگیشان آنگونه که میخواستند نبوده است و سالهای جوانیشان رو به پایان است. بعد شروع میکنند به خرید وسایل مختلف، بهطور ناگهانی شغلشان را تغییر میدهند، موهایشان را رنگ میکنند، یا حتی از همسرشان جدا میشوند به امید اینکه جلوی پیری را بگیرند.
اما در واقعیت، بنابر بررسیها مشخص شده فقط حدود ۱۰درصد از افراد دهه چهل یا پنجاه سالگیشان دچار چنین بحرانی میشوند. البته ممکن است در میانسالی با چالشهای بسیاری مواجه شویم و حتی برخی از رفتارهای کلیشهای مربوط به بحران میانسالی را انجام دهیم، اما هرگز عقلانیت خود را از دست نمیدهیم و خود را گم نمیکنیم.
۵. در بزرگسالی شخصیتمان ثابت باقی میماند
بسیاری از مردم بر این باورند که مغز افراد حدود ۲۵سالگی تقریبا شکل گرفته و کامل میشود و شخصیت آنها هم تقریبا ثابت و بیتغییر باقی میماند. البته در برخی از جوامع، مانند ما ایرانیها، ثبات شخصیت را ۴۰ سالگی میدانیم. اما این باور از اساس غلط است. در یک بررسی علمی روی ۱۳۲هراز و ۵۱۵ داوطلب آزمایش، محققان به این نتیجه رسیدند، برخی از ویژگیهای انسان با گذر عمر دستخوش تغییر میشوند. مثلا،
* هر چه سن افراد افزایش مییابد، آنها با دیگران بهتر کنار آمده و همکاری میکنند
* زنها با افزایش سنشان کمتر احساساتی میشوند
* مردها و زنها هر چه مسنتر میشوند از تجربههای جدید کمتر استقبال میکنند
* وظیفهشناسی و اخلاق کاری با افزایش سن، بیشتر میشود
ویژگیهای فوق، چند نمونه مختصر از ویژگیهاییست که با گذر عمر تغییر میکنند. پس این باور که شخصیت انسان پس از سن خاصی ثابت و بدون تغییر میماند، غلط است.
۶. یک فرد معمولی فقط ۱۰درصد از ظرفیت مغز خود را استفاده میکند
این باور غلط از اواسط سده ۱۸۰۰ میلادی، وقتی محققان تواناییهای یادگیری یک کودک بسیار باهوش را با یک فرد معمولی که از نظر فکری خیلی باهوش بود، مقایسه کردند، شکل گرفت. سده ۱۹۰۰ هم محققان عملکرد همه بخشهای مغز را کاملا درک نمیکردند و به همین دلیل بسیاری از قسمتهای مغز را غیرفعال میدانستند و به این نتیجه رسیدند که فقط ۱۰درصد از ظرفیت مغز استفاده میشود. تحقیقات دنیای مدرن نشان میدهد همه ما از ۱۰۰درصد ظرفیت مغزمان استفاده میکنیم و هر بخش از مغزمان، کنترل عملکردی را به عهده دارد.
تا زمانیکه روانشناسی زرد روی زندگی و افکار مردم تسلط داشته باشد، هیچ یک از مشکلات اساسی روحی و روانی افراد حل نخواهد شد. باورهای غلط فوق از بیشمار باورهایی هستند که ما را به بیراه کشاندهاند. با پیروی از حقایق و روانشناسی بر مبنای تایید علم میتوانیم در مسیر صحیح زندگی قدم برداریم.
دیدگاه تان را بنویسید