زمانی که آلفرد هیچکاک در سال 1980 درگذشت، روی جلد یکی از نشریات سینمایی آن زمان (فکر میکنم تصویر 59 بود) چنین نوشته شد: «دیگر نترسید، هیچکاک مُرد». این جمله گویای ذهنیتی بود که ترس و وحشت را در مایههای سینمایی هیچکاک تعبیر میکرد، در حالی که سینمای هیچکاک نسبت چندانی با قواعد متعارف ژانر وحشت نداشت و به جز لایههایی از فیلم روانی که تا حدی ترسناک مینمود، عموماً در رده آثار دلهره میگنجید. اکنون نزدیک به سی سال از درگذشت او گذشته است و همچنان نامش نه تنها در اولین ردیف استادان دلهره قرار دارد که همین ویژگی در باب استادی خود سینما حفظ کرده است. هیچکاک مقامی را که حافظ خودمان در شعر دارد در سینما داشت.
هم عموم را به هیجان در میآورد و هم خواص را از لذتی عمیقاً زیباییشناسانه بهرهمند میساخت. هیچکاک از آن دسته سینماگرانی بود که به عنوان «کارگردانی» هویتی ویژه بخشید و مرز تاریخی مفهومی بین فتورمان و سینما را با حضور خود معنادارتر کرد. اگر به هنگام تماشای فیلمهای او دلهره وجودمان را فرامیگرفت صرفاً به خاطر داستانهایی مانند حملات پرندگان و سرگیجه یک پلیس و قتلی در یک متل متروک و. . . نبود بلکه پرورش سینمایی این قصهها در اصل دامنه تهییج تماشاگر را بالا میبرد.
هیچکاک به اهمیت نکات کلیدیای مانند زاویه و بزرگنماییهای دوربین، چیدمان عناصر داخل کادر تصویر، ضرباهنگ روایت و استفاده خلاقانه از تکنیکهای فنی (مانند خلق و ترسیم حس سرگیجه با استفاده از موقعیت معکوس لنز زوم و حرکت دوربین) به شدت واقف بود و راز تأثرات روح آدمی را در ارتباط با مقوله تکنیک به خوبی میدانست. اگر او مقابل قاب تصویر میخکوبمان میکرد، ریشه در معرفتی توأمان داشت که در هیچکاک به شکلی مساوی شکل گرفته بود: شناخت فن سینما و معرفت به اضطرابهایی که از روزگارش به وجود آدمها منتقل میشد. او در ایام نوجوانی در مدارس مذهبی تحصیل کرده بود و همین پیشینه، دغدغههای پسینیاش را در ارتباط با مقوله گناه و جنایت (که در مفاهیم یسوعی بار سنگینی از تفسیر و تعبیر را دارند) پرورش داده بود و درک مسائل روزگار مانند جنگهای جهانی، اعتلای علم روانشناسی، خیزش نهضت هنر مدرن و. . . در آمیزش با استعداد فوقالعاده او، نتیجهای را رقم زد که اگر نبود، سینما قطعاً نقص بزرگی را با خود حمل میکرد.
به نظر نمیرسد دیگر زمانه، پتانسیل ظهور هنرمندانی همچون او را در عرصه سینما داشته باشد. نگارنده اعتقادی به این ندارد که سینمای امروز دیگر مرده است و چیزی در چنتهاش نیست، اما بیشک هر خلاقیتی در سینمای معاصر کم یا بیش، ریشه در بستری دارد که هیچکاک و بزرگانی همچون او گستراندند. هیچکاک مرد، اما سیطره نامش و آثارش چنان در تاروپود سینما رخنه کرده است که هنوز هر دلهره و اضطرابی را در این ساحت با عطف به او حس میکنیم.
دیدگاه تان را بنویسید