ارسال به دیگران پرینت

قبل از حرام کردن، بپرس چرا می‌رود؟

جوان نخبه ایرانی آنقدر در اداره‌های دولتی، توسط کارمندان سنگ قلاب شده است که دیگر توان ادامه راه را ندارد.

قبل از حرام کردن، بپرس چرا می‌رود؟

نشستی با موضوع «مهاجرت» برگزار شده که خروجی‌اش این حکم است: « مهاجرت از ایران،خروج از جامعه ولایی است که جزو گناهان کبیره می‌باشد.»

چون این نشست برچسب فقهی داشت، نمی‌توانم نظری در باب این مسئله بدهم و قطعا هستند فقیهان که می‌توانند در این مورد اظهار نظر کنند. نکته‌ای که من می‌خواهم در این نوشتار به آن اشاره کنم، دلیل این مهاجرت است. کاش نشستی در کشور درباره این موضوع که چرا نخبگان ایران در حال مهاجرت هستند؟ برگزار شود.

واقعا چرا جوانان این سرزمین به ویژه آنهایی که دستی بر آتش علم دارند، به راحتی ترک وطن می‌کنند و در کشورهای دیگر مشغول کار می‌شوند.

این بچه‌ها، بخشی از زندگی خود را که جوانی می‌نامندش به درس خواندن گذراندن، به امید اینکه بعد از پایان درس به جایگاه اجتماعی مناسب و رفاه نسبی برسند. هدف آنها از ابتدا نه مهاجرت بلکه خدمت به سرزمین مادری‌شان بود.

بعد از پایان درس، آنها به هر دری زدند، با در بسته و سیستم بورکراتیک مسخره کشور برمی‌خوردند. البته بخشی هم موفق شدند و توانستند برنامه‌های خود را پیش ببرند.

آنها با بالاترین مدرک علمی از بهترین دانشگاه‌های کشور، مجبور به کار در مکان‌هایی شدند که کمترین حقوق را به آنها می‌دهند. هیچ استقبالی از طرح‌های آنها نمی‌کنند. به زبان ساده هیچ احترامی به درسی که خوانده شده گذاشته نمی‌شود. خیلی از آنهایی که می‌روند، فقط به دنبال یک زندگی معمولی و قدری احترام هستند، نه شق القمر!

جوان نخبه ایرانی آنقدر در اداره‌های دولتی، توسط کارمندان سنگ قلاب شده است که دیگر توان ادامه راه را ندارد. رفتن را به ماندن ترجیح می‌دهد.

او سعی می‌کند به جایی برود که نظرش را می‌شوند و برای پیچاندنش، ایرادهای بنی اسرائیلی نمی‌گیرند. نخبه دوست دارد، به جایی برود که برای تصویب یک پروژه احتیاج به هفت خوان رسم نباشد. جایی که محتاج هزار امضای این مدیر و آن مدیر نباشد.

کافی است کمی با آنها حرف بزنید و بفهمید، دلیل این رفتن چیست. متاسفانه نه نخبگان کشور که حتی آنهایی که هنری دارند در هر زمینه‌ای و حتی بی‌هنران هم به فکر رفتن هستند. از آنها بپرسی دلیل رفتن‌شان را می‌گویند به دنبال یک زندگی معمولی و یک جامعه عادی می‌رویم.

عادی در منظر این افراد یعنی جامعه‌ای که ثبات داشته باشد. هر روز شیر و مرغ را به یک قیمت نخرند. تورم و گرانی پدرشان را در نیاورد. ارزش پول‌شان حفظ شود.  ‌داشتن یک زندگی عادی خواسته زیادی نیست.

دوباره به نشست برگزار شده برگردیم. حرف‌های این نشست به شدت مرا یاد «زینب ابوطالب» انداخت. مجری تلویزیون که گفته بود که اگر این شرایط را دوست ندارد، پاسپورت بگیرید و بروید.

می‌شود با این دو تفکر شوخی کرد و به آنها گفت، ما چه کنیم برویم یا بمانیم. حلال است یا حرام؟

 

منبع : عصر ایران
به این خبر امتیاز دهید:
بر اساس رای ۰ نفر از بازدیدکنندگان
با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    • ناشناس ارسالی در

      بعضی هاشون هم فکر میکنن شق والقمر کردن و همه چیز رو به آتش میکشن یکی شون من میشناسم که رفت تمام پول خود و پدر و مادرش رو به فنا داده حالا نه روی بازگشت داره نه زندگی خوبی داره دست خالی زن با پولها خودشو جا کرده جای دیگه و تمام حالا نسنجیده و فکر نکرده بدبخت شد و رفت

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه