وحید عابدینی- پژوهشگر مسائل بینالملل
آنچه در انتخابات شگفتانگیز و بیسابقه ریاستجمهوری آمریکا رخ داد، محصول اتفاقاتی ناگهانی نبود و برآمده از تحولات ریشهدار در چند دهه گذشته آمریکا بود. رقابت بسیار نزدیک دو کاندیدا در چندین ایالت که منجر به تردید و درخواست برای بازشماری نتایج آرا و نپذیرفتن نتایج انتخابات توسط دونالد ترامپ و بسیاری از جمهوریخواهان شد، نشان میدهد که چگونه تفرقه سیاسی و فضای دوقطبی(Polarization) به اوج خود رسیده است. بیش از ۱۶۰ میلیون نفر (۶۶ درصد واجدین شرایط) در این انتخابات مشارکت داشتهاند که از نظر عددی در تاریخ آمریکا بیسابقه و از نظر درصد در صد سال گذشته بیسابقه است. رأی عمومی هر دو کاندیدا (بیش از 70 میلیون) رکورد رأی برای یک کاندیدا را شکسته است. همچنین بیش از صد میلیون نفر پیش از روز انتخابات رأی خود را دادند که این نیز امری بیسابقه بود. این افزایش بیسابقه مشارکت در انتخابات نشاندهنده پدیدهای مهم در جامعه آمریکاست. بهخصوص اینکه این مشارکت بالا در شرایطی اتفاق افتاد که نه ترامپ و نه بایدن واجد عناصر محبوبیتساز نبودند. عملکرد هر دو بهعنوان رئیسجمهور و معاون رئیسجمهور انتقاداتی را در بخشهایی از جامعه آمریکا به دنبال داشت. بنابراین میتوان از یک منظر موتور محرک این انتخابات را نه عشق به کاندیدای خودی بلکه نفرت از کاندیدای مقابل دانست. درواقع هم طرفداران حزب جمهوریخواه که به دونالد ترامپ رأی دادند و هم طرفداران حزب دموکرات که به جو بایدن رأی دادند، بیشتر از «بغض دیگری» رأی خود را به صندوق انداختند. آنها فقط میخواستند کاندیدای حزب دیگر به قدرت نرسد. بنابراین این فضای دوقطبی منجر به مشارکت بیسابقه در انتخابات شد.هرچند جنگهای داخلی آمریکا نشان میدهد که این کشور با فضای دوقطبی بیگانه نیست ولی در یک قرن گذشته هیچ زمانی از منظر تضادهای اجتماعی و سیاسی شبیه امروز آمریکا نبوده است. در دهه ۵۰ آمریکا دو حزب جمهوریخواه و دموکرات آنقدر به هم شباهت داشتند که بسیاری از کارشناسان معتقد بودند این اندازه شباهت زیبنده دموکراسی آمریکا نیست؛ چراکه عملا شهروندان با دو گزینه متفاوت روبهرو نیستند و شباهت سیاستهای هر دو حزب مانع برگزاری انتخابات رقابتی میشود.
ورود سیاهپوستان به معادله انتخابات
تا همین چند دهه پیش در حزب جمهوریخواه جناح لیبرال وجود داشت و افرادی نظیر جورج رامنی از حقوق مدنی بیشتر و پیشروتر دفاع میکردند و از ایفای نقش بیشتر دولت برای حل مشکلات اجتماعی، خدمات بهداشتی و بیمههای بیکاری حمایت میکنند. در مقابل در حزب دموکرات هم جریانی مانند دیکسیکرات (دموکراتهای جنوبی) وجود داشت که عقاید بهشدت مذهبی و محافظهکارانه داشتند. اما در دهههای اخیر به مرور تمایز هر دو حزب بیشتر شده است. درحالیکه بهطور تاریخی رأیدهندگان محافظهکار ساکن ایالتهای جنوبی به دموکراتها رأی میدادند، پس از تصویب لایحه حقوق مدنی و قانون حق رأی در سال ۱۹۶۴ و ۱۹۶۵ که تبعیض نژادی در موضوع انتخابات را ممنوع میکرد، این روند تغییر کرد. ورود سیاهپوستان به معادله انتخابات تغییر مهمی در دو حزب جمهوریخواه و دموکرات ایجاد کرد. پس از ورود تدریجی سیاهپوستان به حزب دموکرات، سفیدپوستان جنوب آمریکا به مرور از حزب دموکرات جدا شدند و به حزب جمهوریخواه پیوستند. از آن زمان به مرور حزب دموکرات به خانه اقلیتهای نژادی، مذهبی و جنسیتی تبدیل شد و حزب جمهوریخواه به حزب اکثریت سفیدپوستان مسیحی آمریکا تبدیل شد. از نظر جغرافیایی هم دموکراتها ایالتهای مهاجرپذیر ساحلی و شمالی را از آن خود کردند و جمهوریخواهان ایالتهای میانی و جنوبی آمریکا را پایگاه سیاسی خود قرار دادند. درحالیکه حزب دموکرات بهطور تاریخی حزب طبقه کارگر محسوب میشد، به مرور پیوند حزب دموکرات با نخبگان، روشنفکران، قشرهای کمتر مذهبی و افراد دانشگاه رفته بیشتر شد و جمهوریخواهان بیشتر نمایندگی افراد عادیتر، مذهبیتر و دانشگاهنرفته جامعه را بر عهده گرفتند.
پیروزی کلینتون و احیای جمهوریخواهان
شکست جرج بوش پدر و پیروزی بیل کلینتون در سال ۱۹۹۲ و سیاست کلینتون در مورد بیمه درمانی گامی دیگر در شکلگیری این هویتهای حزبی پررنگ بود. پس از این شکست، در حزب جمهوریخواه افرادی مانند نیوتن گینگریچ با بازتعریف شعارهای جمهوریخواهان تحت عنوان «قرارداد با آمریکا» (Contract with America) که کمی قبل از انتخابات میاندورهای کنگره در سال ۱۹۹۴ منتشر شد، توانستند وضعیت سیاسی این حزب را تغییر دهند.
آنها در این برنامه تبلیغاتی شعارهایی در راستای کاهش مالیات از اشتغالهای کوچک و شهروندان سالخورده و همچنین کوچکترکردن ابعاد دولت مطرح کرده بودند. این طرح توانست با افزایش تضاد با دموکراتها، پیروزی چشمگیری برای جمهوریخواهان به ارمغان بیاورد و با ۵۴ کرسی مجلس نمایندگان و ۹ کرسی سنا، ریاست هر دو مجلس را در دست گیرند. این اولین بار پس از 40 سال بود که جمهوریخواهان میتوانستند اکثریت مجلس نمایندگان را از دموکراتها پس بگیرند. انتخابات سال ۲۰۰۰ هم مجددا صحنهای دیگر از دوقطبی در آمریکا را رقم زد. این انتخابات یکی از نزدیکترین انتخاباتها در آمریکا بود و جورج بوش پسر، کاندیدای جمهوریخواهان، درحالیکه در رأی عمومی از رقیب خود عقبتر بود، صرفا با اختلاف ۵۳۷ رأی در فلوریدا و به واسطه رأی الکترال و حکم دادگاه پیروز شد. حوادث 11 سپتامبر و گفتمان ملیگرایانه بوش البته بهطور موقت سرپوشی بر تضادهای عمیق در جامعه آمریکا گذاشت، اما این فضای ملیگرایانه نیز خیلی زود فروکش کرد و مجددا شکافهای عمیق سر باز کردند. بااینحال، در دو دهه گذشته سه اتفاق مهم رخ داده که تضادها بین دو حزب و در جامعه آمریکا را بهشدت تقویت کرده است؛ اول، پدیده جهانیشدن، دوم، ظهور شبکههای اجتماعی و در نهایت بحران اقتصادی ۲۰۰7-۲۰۰۸.
به راست راست، به چپ چپ
جهانیشدن، تبعات فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی مهمی برای جامعه آمریکا به دنبال داشت. قشرهای سنتیتر در آمریکا احساس میکردند که جهانیشدن فرهنگ (و ورود مهاجران) ارزشهای فرهنگی، مذهبی و ملی آنها را مورد تهدید قرار میدهد. ورود مهاجران بهخصوص لاتینتبارها و افزایش جمعیت آنها این زنگ خطر را برای سفیدپوستان آمریکا به صدا درمیآورد که بهزودی اکثریت جمعیتی در آمریکا به غیرسفیدپوستان تعلق خواهد داشت. از نظر اقتصادی نیز آنها این فرایندهای جهانیشدن را به ضرر خود میدانستند. پیشرفتهای تکنولوژی و مکانیزهشدن بسیاری از خدمات و استفاده از انرژیهای پاک شغلهای بسیاری از این طبقات را از آنها میگرفت و این افراد که فاقد تحصیلات دانشگاهی هستند، نمیتوانستند گامبهگام با تغییرات سریع بازار کار پیش بروند. افزایش جمعیت مهاجران (قانونی و غیرقانونی) که حاضر بودند با درآمد کمتر بیشتر کار کنند، بیشتر موجب میشد که آمریکاییها احساس کنند مهاجران درحال گرفتن شغلهایشان باشند. این نوع نگاه به شکلگیری موجی ضدجهانیشدن و ضدیت با مهاجران انجامید که ریشههای جنبش راست افراطی محسوب میشود که یک قطب مهم جامعه آمریکای امروز را تشکیل میدهد. اختراع اینترنت و ظهور شبکههای اجتماعی نیز عامل دیگری بر تشدید دوقطبی در همه جوامع بهخصوص جامعه آمریکا محسوب میشود. اینترنت و شبکههای اجتماعی قدرت تأثیرگذاری غولهای رسانهای جریان اصلی را که نقش مهمی در یکدستسازی جامعه آمریکایی داشت، کاهش و به رسانههای خرد و محلی قدرت ظهور و بروز میداد. عدم نظارت بر این رسانههای خرد و شبکههای اجتماعی اجازه میداد که گفتمانهای مبتنی بر اخبار کذب و نفرتپراکنی رشد کنند. این فضای مبتنی بر نفرتپراکنی به مرور شکاف بین نخبگان و صاحبمنصبان تشکیلات سیاسی و اقتصادی و مردم عادی را تعمیق بخشید و درعینحال رسانههای جریان اصلی را نیز به همراهی با این شکاف سوق داد. برای مثال مخاطبان فاکسنیوز و سیانان به مرور قطبی شدهاند و بیشترین نظر منفی را نسبت به رسانه دیگر دارند. بحران اقتصادی ۲۰۰7-۲۰۰8 نیز عامل دیگری برای این وضعیت بود. سیاستهای جنگطلبانه بوش و وضعیت بد اقتصادی (و البته قدرت شبکه اجتماعی نوظهور فیسبوک) از یک سو به پیروزی باراک اوباما انجامید، ولی از سوی دیگر ریاستجمهوری یک دموکرات سیاهپوست واکنش شدید طبقات سنتی آمریکا را به دنبال داشت. سیاستهای اقتصادی باراک اوباما بهخصوص درباره بیمه، یکی از مسائلی بود که واکنش این طبقات را به دنبال داشت. جنبش اعتراضی چای (Tea Party movement) یکی از نشانههای ظهور این جنبش راستگرایانه بود که بیشتر از مردان سفیدپوست بالای 45 سال تشکیل میشد و حزب جمهوریخواه را به درپیشگرفتن سیاستهای محافظهکارانهتر بهویژه در حوزه اقتصادی ترغیب میکرد. این جنبش در انتخابات میاندورهای سال ۲۰۱۰، ۱۳۸ کاندیدا معرفی کرد که همگی به حزب جمهوریخواه تعلق داشتند و با بسیج چندین میلیون رأی برای جمهوریخواهان، موجبات بزرگترین تغییر کرسیها از سال ۱۹۴۸ را به نفع جمهوریخواهان رقم زد.
اما جهانیشدن، ظهور شبکههای اجتماعی و بحران اقتصادی فقط به قدرتگرفتن جنبشهای راستگرایانه در آمریکا نینجامید. در جناح چپ نیز جوانان فارغالتحصیل دانشگاه که زیر بار وامهای دانشجویی مانده و با بیکاری مواجه و از نابرابری اقتصادی در آمریکا به ستوه آمده بودند، جنبش اشغال والاستریت و جنبش 99درصدیها را به راه انداختند. این جنبش، گفتمانی را در فضای نخبگان آمریکا ایجاد کرد که در نهایت به کاندیداتوری برنی سندرز، سناتور سوسیالیست ایالت ورمانت در انتخابات مقدماتی سال ۲۰۱۶ منجر شد. به موازات این جنبش، جنبش «جان سیاهپوستان مهم است»
(Black Lives Matter) در اعتراض به نژادپرستی و خشونت پلیس علیه سیاهپوستان آغاز شد. هر دو این جنبشها، حزب دموکرات را برای درپیشگرفتن سیاستهای پیشروانهتر در زمینه اقتصادی و اجتماعی تحت فشار قرار داد؛ اما حزب دموکرات در انتخابات میاندورهای ۲۰۱۶ صدای این جنبشها بهخصوص جنبش جوانان پیشرو را نادیده گرفت و با فشار و حمایت صاحبمنصبان تشکیلات سیاسی و اقتصادی، هیلاری کلینتون را نامزد خود کرد که نمادی بود از وضعیت موجود سیاسی و اقتصادی در کشور که از دید هر دو جنبش راست و چپ، نتیجه فساد و سوءاستفاده از قدرت از سوی صاحبمنصبان بود. در سوی دیگر ماجرا ولی دونالد ترامپ توانست با تکیه بر شعارهای همان جنبش راستگرایانه، یعنی ضدیت با مهاجران، جهانیشدن، نخبگان و تأکید بر گفتمان ملیگرایانه، به حزب جمهوریخواه نشان دهد او بیش از هرکسی میتواند تودههای ناراضی را به حزب جذب کند. بهاینترتیب، او کاندیدای حزب جمهوریخواه و در نهایت رئیسجمهور آمریکا شد.
ریاستجمهوری ترامپ: بنزین بر آتش
در چهار سال گذشته، دونالد ترامپ با آگاهی از این شکاف در جامعه آمریکا تلاش کرد هرچه بیشتر بر عمق این شکاف بیفزاید؛ چراکه پیروزی خود را در وجود این تضاد میدانست. او در راستای شعارهای ضدجهانیشدن و ملیگرایانه خود از بسیاری از معاهدات بینالمللی همچون معاهده محیطزیستی پاریس، معاهده موشکهای میانبرد، معاهده همکاریهای فراآتلانتیک، شورای حقوق بشر یونسکو، توافق هستهای ایران و... خارج شد یا طرفهای توافق را مجبور به مذاکره مجدد کرد. او به مخاطبان خود این پیام را میداد که در مواجهه با جهان سرسخت است و منافع مردم آمریکا را بر هر رویکرد چندجانبهگرایانهای ترجیح میدهد. او همانطور که در تبلیغات انتخاباتی قول داده بود، تغییرات شگرفی در سیاستهای مهاجرتی آغاز کرد تا به رأیدهندگان حامی خود نشان دهد مانع از ورود مهاجران میشود. دونالد ترامپ چند روز پس از ورودش به کاخ سفید، در تصمیمی عجیب و جنجالی، دستوری اجرائی را امضا کرد که به «ممنوعیت ویزا برای مسلمانان» مشهور شد و ورود افراد با ملیت هفت کشور مسلمان (ایران، عراق، لیبی، سومالی، سوریه، سودان و یمن) را ممنوع میکرد. هرچند دامنه گسترده دربرگیری این ممنوعیت و تضادهایی که با قانون اساسی آمریکا ایجاد کرد، در ابتدا موجی از مخالفت با این فرمان را درپی داشت، ولی پس از چند اصلاح، در نهایت این ممنوعیت اجرائی شد. دونالد ترامپ حتی بحرانی مانند بیماری فراگیر کرونا را نیز بهانهای برای تشدید شکافها در این جامعه قرار داد و تلاش نکرد از این بحران برای ایجاد همدلی و یکپارچگی در میان مردم آمریکا استفاده کند. او برای حفظ رشد اقتصادی و جلوگیری از تعطیلیها، عامدانه خطر کرونا را کمرنگ جلوه داد و پوشیدن ماسک، حفظ فاصله اجتماعی و اقداماتی از این دست را توطئهای از سوی دموکراتها برای افزایش کنترل بر زندگی شخصی مردم دانست. این رفتار موجب میشد بین دموکراتها و جمهوریخواهان نگاه بسیار متفاوتی به کرونا شکل گیرد. نظرسنجیها نشان میداد در حالی که ۶۰ درصد دموکراتها نگران ابتلای خود یا خانوادهشان به کرونا بودند، صرفا ۳۷ درصد از جمهوریخواهان چنین نگرانیای داشتند. نظر حامیان دو حزب درباره عملکرد دولت ترامپ در مقابله با کرونا نیز بهشدت قطبی است؛ درحالیکه بیش از 80 درصد جمهوریخواهان عملکرد ترامپ در قبال بحران کرونا را تأیید میکنند، این نسبت در میان دموکراتها کمتر از 10 درصد بوده است.
دوقطبی عمودی
برخلاف تصور اولیه، این دوقطبی یک تضاد صرفا سیاسی بین دو حزب نیست، بلکه یک دوقطبی عمودی است که از بالاترین سطوح جامعه آمریکا شروع میشود و به پایینترین سطح ادامه مییابد. هرکدام از این دو قطب، دیگری را مشکلی برای ادامه زندگی خود یا به عبارت دیگر، «دیگری» یا «دشمن» میپندارد و زمینه مشترکی بین آنها باقی نمانده است. ازرا کلین در کتاب خود با عنوان «چرا ما دوپاره شدیم»، اشاره میکند که در سال ۱۹۶۰ فقط پنج درصد جمهوریخواهان و چهار درصد دموکراتها نگران بودند که فرزندشان با کسی از حزب مقابل ازدواج کند، ولی در سال ۲۰۱۰ این رقم به ۴۹ درصد در میان جمهوریخواهان و ۳۳ درصد در میان دموکراتها رسیده است. به عبارت دیگر، شکافی که بین دو حزب ایجاد شده، صرفا شکافی سیاسی نیست، بلکه شکافی هویتی است که دربرگیرنده عناصر نژادی، مذهبی، جغرافیایی، فرهنگی و روانی است. در هر دو سر این شکاف، بخشی از جامعه آمریکا قرار گرفته که طرف دیگر را دشمن خود میانگارد و پیروزی خود را در شکست دیگری میداند. دموکراتها، بهویژه تحت فشار جنبش برابریطلب حامیان سندرز و جنبش «جان سیاهپوستان مهم است»، مواضع لیبرالتری به خود گرفتهاند و چهره جوانی همچون الکساندریا اوکازیو کورتز با عقایدی بسیار لیبرال و پیشرو به ستاره محبوب حزب تبدیل شده است و بسیاری از او بهعنوان رئیسجمهور ۲۰۲۴ یاد میکنند. از سوی دیگر، حزب جمهوریخواه روزبهروز محافظهکارتر شده است و جمهوریخواهان میانهرو به حاشیه رانده شدهاند. حامیان هر دو حزب آنقدر بر هویت حزبی خود متعصب شدهاند که تقریبا هیچ چیزی نمیتواند آنها را ترغیب کند که به کاندیدای دیگری رأی دهند. حامیان متعصب دونالد ترامپ در چهار سال گذشته بهقدری سرسختانه از او حمایت کردند که هیچ رفتاری از سوی ترامپ، تغییری در نگاه آنها به او ایجاد نکرد و با وجود همه مواضع افراطی، رسواییهای اقتصادی و اخلاقی و سوءمدیریت در موضوع کرونا، نهتنها از محبوبیت او در بین طرفدارانش کاسته نشد، بلکه رأی عمومی او در این انتخابات، هشت میلیون بیشتر از انتخابات سال ۲۰۱۶ بوده است.
دموکراتها و جذب جریان پیشرو
حزب دموکرات با درسگرفتن از شکست هیلاری کلینتون در سال ۲۰۱۶ تلاش کرد با ترمیم سیاستهای خود، هم جریان پیشرو را راضی کند و هم بخشهایی را که پیوند کمتری با جنبش راست داشتند به سمت خود جلب کند. بایدن بهطور هوشمندانهای تلاش کرد از ورود به حوزههایی که میتواند دو جناح پیشرو و محافظهکار حزب دموکرات را با هم درگیر کند، خودداری کند؛ هرچند جناح پیشرو در این انتخابات بیش از سال ۲۰۱۶ نگران تضعیف روندهای دموکراتیک در آمریکا با ریاستجمهوری مجدد دونالد ترامپ بود و با توان بیشتری از کاندیدای حزب دموکرات حمایت کرد، حزب دموکرات هم تلاش کرد حداقل در بیان از زبان نزدیکتر به جناح پیشرو استفاده کند. در سند اعلام مواضع حزب که در مجمع عمومی تنظیم شد و بهعنوان دستور کار این حزب در صورت پیروزی شناخته میشود، در بسیاری از موارد از زبان و شعارهای مطرحشده از سوی سندرز استفاده شده بود؛ هرچند این مواضع هنوز آن چیزی نبودند که جناح پیشرو میخواستند. سخنرانیهای برنی سندرز و اوکازیو کورتز در مجمع عمومی حزب، بیانگر این بود که حزب دموکرات اهمیت رأی این جناح را درک کرده است. شعارها و کمپین انتخاباتی بخش پیشرو حزب، بهویژه در راستای جذب رأی کارگران و رأی سیاهپوستان نقش مهمی در پیروزی حزب دموکرات در ایالات رقابتی بازی کرد. کارگران یقهآبی و ساکنان حاشیه شهرها در ایالتهای شمالی ویسکانسین، میشیگان و پنسیلوانیا (که به دیوار آبی معروف هستند) در این انتخابات گرایش بیشتری به حزب دموکرات نشان دادند که این میتواند به شعارهای اقتصادی جناح پیشرو حزب درباره بیمه همگانی و تسهیلات آموزشی بیشتر برای فرودستان مربوط باشد. رأی مسلمانان نیز در ایالتی نظیر میشیگان تعیینکننده بود و مسلمانان این ایالت در انتخابات مقدماتی حمایت بیسابقهای از برنی سندرز، کاندیدای جناح پیشرو حزب کرده بودند. رأی سیاهپوستان بهویژه در ایالت جورجیا که در سه دهه اخیر به جمهوریخواهان گرایش داشته است، بسیار تعیینکننده بود و اسباب پیروزی دموکراتها را فراهم کرد. فعالیت چهرههایی نظیر «استیسی آبرامز» که در دو سال گذشته در این ایالت برای افزایش مشارکت سیاهپوستان و جوانان در انتخابات تلاش کرده بودند، نقش بسزایی در این زمینه بازی کرد و در این ایالت یک میلیون نفر در این انتخابات بیشتر از انتخابات گذشته رأی دادند. در نهایت رأی لاتینتبارهای مقیم ایالتهای نوادا و آریزونا در پیروزی بایدن در این ایالتها تأثیرگذار بود. همچنین بررسیها نشان میدهد که رأی سالمندان در این انتخابات گرایش بیشتری به سمت دموکراتها در مقایسه با انتخابات قبل داشته است که میتواند به شعارهای مالیاتی بایدن یا سوءمدیریت ترامپ در موضوع کرونا مربوط باشد.
انتخابات تنگاتنگ و تردید در نتایج
با وجود همه اینها، رقابت دو کاندیدا بسیار تنگاتنگ بود. اختلاف دو کاندیدا در ایالتهایی نظیر جورجیا و آریزونا کمتر از ۱۵ هزار رأی بود و عملا اعلام فرد پیروز را بسیار دشوار کرد. در ایالت پنسیلوانیا که جو بایدن پیروز اعلام شد، اختلاف دو کاندیدا حدود ۵۰ هزار رأی بود که اختلاف چندانی محسوب نمیشود. این رقابت بسیار نزدیک و اختلاف آرای کم منجر شد که دونالد ترامپ از پذیرش نتیجه انتخابات سر باز بزند و اعلام کند که دموکراتها در انتخابات تقلب کردهاند. این واقعیت که دونالد ترامپ در ایالاتی نظیر پنسیلوانیا، میشیگان و جورجیا در ابتدای شمارش آرا، آرای بیشتری از جو بایدن داشت و سپس با شمارش رأیهای پستی رقابت در این ایالات را به رقیب خود باخت، دستاویزی شد برای او که خود را برنده انتخابات بداند. بااینحال به این دلیل که انتخاباتها از سوی مقامات ایالتی برگزار میشوند، بعید است دونالد ترامپ بتواند نتیجه اعلامشده را تغییر دهد و با وجود مقاومت فعلی ناچار خواهد شد به انتقال قدرت به جو بایدن تن دهد؛ بهویژه آنکه او ایالتی مثل جورجیا را باخته است که مقامات آن جمهوریخواه هستند. هرچند دونالد ترامپ احتمالا نتواند تغییری در نتیجه رسمی انتخابات ایجاد کند، ولی رویکرد او در القای تقلب در انتخابات میتواند به تشدید دوقطبی موجود در آمریکا بینجامد. چنانکه اشاره شد، بخشی از دوقطبی آمریکا به دوقطبی طبقه فرودست و شهروندان عادی با نخبگان مربوط میشود. شهروندانی که مخاطب اصلی توییتهای ترامپ هستند، پیش از این هم گرایشهای ضدنخبگی داشتند. آنها سیاستهای چندفرهنگی و رویکردهای اقتصادی نخبگان حاکم بر تشکیلات سیاسی و اقتصادی را به ضرر خود میدانند و تصور اینکه این نخبگان حاکم با تقلب در انتخابات اجازه ریاستجمهوری به ترامپ را ندادهاند، آنها را خشمگینتر میکند. این رویکرد دونالد ترامپ در بهرسمیتنشناختن نتایج انتخابات میتواند کاشتن بذر فتنهای باشد که او چهار سال دیگر بتواند محصول آن را برداشت کند. از سوی دیگر آنچه مشخص است، این است که جمهوریخواهان از روند امور در کشور راضی نیستند و آن را به ضرر خود ارزیابی میکنند. انتخاب رئیسجمهور بر اساس رأی الکترال به جمهوریخواهان کمک میکند که قدرت رأی عمومی دموکراتها را کنترل کنند. اگر سیستم رأی الکترال وجود نداشت، نه ترامپ در سال ۲۰۱۶ و نه جورج بوش در سال ۲۰۰۰ انتخاب نمیشدند؛ بنابراین سیستم رأی الکترال در واقع امتیازی است به جمهوریخواهان در مقابل دموکراتها که قدرت خود را حفظ کنند. علاوه بر این ترکیب سنا بر اساس انتخاب دو نفر از هر ایالت هم غیردموکراتیک و به ضرر حزب دموکرات است. ایالت بزرگی مانند کالیفرنیا با نزدیک به 40 میلیون جمیعت دارای دو کرسی در مجلس سناست؛ درحالیکه ایالتهای وایومینگ، ورمانت و آلاسکا که کمتر از یک میلیون جمعیت دارند هم هرکدام دارای دو حق رأی در مجلس سنا هستند. به یک تعبیر دیگر، جمعیتی که شش نماینده مجلس سنا از ایالتهای پرجمعیت کالیفرنیا، تگزاس و نیویورک نمایندگی آنها را بر عهده دارند، با جمعیتی که ۶۲ نماینده مجلس سنا از ایالتهای کمجمعیتتر آنها را نمایندگی میکنند، برابر است. ترکیب دیوان عالی آمریکا نیز با انتصاب قاضی امی برت از سوی دونالد ترامپ به ضرر حزب دموکرات رقم خورده است و اکنون شش قاضی عضو این مجلس به حزب جمهوریخواه گرایش دارند و فقط سه نفر از آنها گرایش لیبرالتر دارند و به حزب دموکرات نزدیک هستند. همه این روندهای غیردموکراتیک در سیستم سیاسی آمریکا تعبیه شده تا ایالتهای کوچکتر (جمهوریخواهان) حذف نشوند. بااینحال به نظر میرسد آنها همچنان از این وضعیت ناراضی هستند. لیندسی گراهام، سناتور جمهوریخواه، با تأکید بر اینکه دونالد ترامپ نباید شکست در انتخابات ریاستجمهوری 2020 را قبول کند، تصریح کرده است که اگر جمهوریخواهان سیستم انتخاباتی آمریکا را به چالش نکشیده و آن را تغییر ندهند، دیگر هیچ جمهوریخواهی به ریاستجمهوری نخواهد رسید. اشاره این حرف به این موضوع است که دموکراتها در این انتخابات راه راحتتری برای پیروزی داشتند. آنها دیوار آبی در شمال آمریکا را که دونالد ترامپ با پیروزی در آنها تخریب کرده بود، بازسازی کردند و دو ایالت آریزونا و جورجیا را نیز به سمت خود کشیدند. رقابت در ایالتهای کارولینای شمالی، فلوریدا، تگزاس، اوهایو و آیووا نیز بسیار نزدیک بود و این روند نشان میدهد که حتی با وجود سیستم ناعادلانه انتخاباتی رأی الکترال، جمهوریخواهان در حال ازدستدادن ایالتهای کلیدی خود هستند.
اگر ترامپ نتواند اسنادی جدی برای تقلب در انتخابات نشان دهد، جو بایدن دو ماه دیگر کار خود را آغاز خواهد کرد. با وجود این، رهبری یک جامعه بهشدت دوپاره که یک قطب آن حتی مشروعیت رئیسجمهور را نیز زیر سؤال میبرد، در مواجهه با یک اقتصاد بحرانزده چندان راحت نخواهد بود. مهمترین کار جو بایدن این خواهد بود که زمینه مشترکی با جناح میانه حزب جمهوریخواه پیدا کند تا شکاف سیاسی موجود را اندکی کاهش دهد. او در اولین پیامهای خود پس از پیروزی بارها تکرار کرده است که رئیسجمهور همه آمریکاست و تلاش میکند بحرانهای پیشرو را با حمایت هر دو حزب پیش ببرد. انتخابات مجلس نمایندگان هم هرچند با اکثریت عددی دموکراتها به پایان رسید، ولی با ازدسترفتن چند کرسی اینک این اکثریت بسیار شکننده شده و ممکن است در برخی موارد تصمیمگیری با مشکل مواجه شود. اگر حزب دموکرات نتواند در انتخابات دور دوم سنا در جورجیا دو کرسی این ایالت را کسب کند، اکثریت سنا همچنان در دست جمهوریخواهان خواهد بود و کار جو بایدن در مواجهه با سنای جمهوریخواهان و دیوان عالی متمایل به جمهوریخواهان بسیار سختتر خواهد شد. سابقه طولانی فعالیت سیاسی و شخصیت آرام و میانهرو جو بایدن میتواند یارای او در این چالش گسترده باشد، ولی درمان اصلی شکافهای موجود در ایالات متحده اصلاحات جدی در بسیاری از حوزههای اجتماعی و اقتصادی بهویژه سیاستهای آموزشی، مالیاتی و خدمات درمانی است؛ کاری که نیازمند یک رئیسجمهور جسور و پرقدرت است؛ چیزی که تاکنون در بایدن ۷۷ساله، پیرترین رئیسجمهور تاریخ آمریکا، دیده نشده است. کاملا هریس، معاوناول او، در کنار چهرههای نوظهور و پیشرو مجلس نمایندگان شاید بتوانند یاریگر بایدن در اعمال این جراحیهای عمیق اجتماعی باشند. آنها نیاز دارند که جنبش مدنی پیشرو را فعال و پویا در کنار خود داشته باشند و برای اعمال بسیاری از این اصلاحات به جناح محافظهکار مستقر در سنا و دیوان عالی فشار بیاورند. اگر چنین شود و جانشین احتمالی بایدن در دور دوم (احتمالا کاملا هریس) بتواند مجددا پیروز شود، شاید بتوان امیدوار بود که این اصلاحات در یک دهه آینده صورت گیرد و تنشها در آمریکا کاهش یابد. هرچند مشخص نیست همه این مسائل به نفع دموکراتها پیش برود و هر زمان ممکن است جناح محافظهکار با اهرمهای قدرت خود در ساختار سیاسی و حقوقی و فشار حامیانش روند امور را به نحو دیگری برگرداند. ناآرامیهای ماههای اخیر در شهرهای مختلف آمریکا چه از سوی جنبشهای چپگرا و برابریطلب و چه از سوی جنبشهای راستگرا و نژادپرست نشان میدهد که دو طرف آمادگی اعمال خشونت برای پیروزی و حذف دیگری را دارند. بسیاری از این گروهها در روزهای پس از انتخابات در نزدیک شعب رأیگیری تجمع کردند و خواستار توقف یا ادامه شمارش آرا شدند. باید منتظر بود و دید آیا نهادهایی که در ۲۳۰ سال گذشته توانستهاند امور سیاسی ایالات متحده را مدیریت کنند، میتوانند خود را برای حل این دوقطبی بحرانزا در کشور بازسازی کنند یا این بحران به نقطه بازگشتناپذیر خواهد رسید.
دیدگاه تان را بنویسید