ابتدا از تاریخ بگوییم: اقتصاد ایران وابسته به تکمحصول نفت یا برونزا و دروننگر باقی مانده، چون نتوانسته است دانشبنیان شود؛ محیط زیست بهدلیل بیشبرداشت از سفرههای زیرزمینی آب شیرین و مراتع و جنگلها و... که خود ناشی از بهرهوری پایین و فقر روستاییان است، به شدت آسیب دیده است و این در آینده نزدیک نابودی روستاهای کوچک با قریب سه میلیون جمعیت را به دنبال دارد؛ سکونتگاههای غیررسمی در حال گسترشاند؛ شاخص (بیکاری به علاوه تورم) در سال 1398 یا پیش از کرونا، بالاترینهای آن در جهان بوده است؛ کارگران امکان تشکیل اتحادیههای فراگیر تعاونیهای مسکن ندارند؛ تمرکززدایی دموکراتیک مدیریت استانی و شهری صورت نگرفته است، در عوض بورژوازی مستغلات رانتی، اقتصاد، بانکها، قانونگذاری و فضای شهرها را تسخیر کرده و فساد و انحصار سرمایهداری همدستان مانع رقابت و نوآوری و رشد تولید مولد و دانشبنیان است و...؛
این یعنی باوجود فرصت کافی چند دههای، دولتها نتوانستهاند تاریخساز باشند. اما همواره خواهان ساختن جغرافیا بودهاند؛ پایتخت را انتقال دهند، آب شور را از دریای عمان به کویر لوت و از دریای (دریاچه) خزر به کویر مرکزی بیاورند، جهت مهاجرت را معکوس کنند، مسکن مهر و ملی بسازند و حاشیهنشینی را جمع کنند و... . چرا؟ چون از ساختن تاریخ نومیدند و ساختن جغرافیا را آسان میپندارند؛ چون ساختن جغرافیا در نظر آنها چیزی جز «بنایی» نیست! بنایی هم نه الگوی توسعه میخواهد و نه سیاست اجتماعی، نه ساختن نهادهای تمرکززدایی دموکراتیک میخواهد، نه انتخابات آزاد و مجازشدن سندیکا و نه حضور در FATF، نه به تغییر نظام بهرهبرداری کشاورزی نیاز دارد، نه برپایی نظام مالی مسکن کمدرآمدها میخواهد و نه توانمند و تواناسازی آنها در سکونتگاههای غیررسمی و نه ساختن نهاد بازار رقابتی و انتقال ذخایر بانکی از مستغلات و مالها و انحصارات به بخش مولد و نه به ساختن نهادها و محیط تولید دانشبنیان و قابل رقابت با خارج محتاج است؛ بنایی تنها چند نقشه و مصالح ساختمانی و مهندس و کارگرِ بدون بیمه و سندیکا، به علاوه بولدوزر و بیل و ماشین حفار میخواهد که همه از داخل و خارج کشور بدون دردسر قابل فراهمکردن است. بودجه آن هم از پول نفت و صندوق توسعه تأمین میشود و اگر نباشد، ادعایی بزرگ میکنیم که آن را بدون پول میسازیم. مثل ادعای مدیریت بدون پول شهرها، بیپایهبودن چنین ادعایی درباره انتقال پایتخت نیز روشن است: برآوردها نشان میدهد که ساختن یک شهر 500 هزار نفری مجهز در خور پایتخت ایران، به 300 میلیارد دلار نیاز دارد، یعنی سه برابر کل تشکیل سرمایه یا صادرات (نفتی و غیرنفتی) ایران در اوج آن در دوران غیرتحریم. حال اگر یک پیمانکار بخواهد بهطور مستقل این کار را شروع کند، حداقل 20 درصد آن را برای تجهیز کارگاه و آغاز کار باید داشته باشد و این یعنی 60 میلیارد دلار که غیر ممکن مینماید یک پیمانکار، جدا از نظامی یا خصوصی، یا داخلی و خارجیبودنش، دارای چنین ذخیرهای باشد تا بعد بتواند جذب اعتبار و سرمایه کند. از سویی تحقیقات متعدد نشان داده که اگر این بودجه صرف دانشبنیانشدن اقتصاد ایران و تمرکززدایی واقعی شود دیگر به انتقال پایتخت نیازی نیست، چون امکان انتقال صنایع و شرکتهای بزرگ به دیگر مناطق فراهم میشود و کل اقتصاد هم رشد و توسعه مییابد. با چنین رشدی، بازگشت سرمایه آن پیمانکار پولدار نیز تضمین شده است و دوره بازگشت آن حتی کوتاهتر از ساختن یک پایتخت و در آن فروش مسکن به کارمندان نادار است. آیا پیشنهاددهندگان به این فکر نکردهاند که تغییر جغرافیایی پایتخت به این دلیل، بهمنزله پایان تاریخ است؟ پایان سخن اینکه تنها تاریخسازان میتوانند جغرافیا را بسازند.
دیدگاه تان را بنویسید