[نیره خادمی] علیخان مطمئن است که اگر در افغانستان مانده بود و سال ٦٨ به ایران مهاجرت نکرده بود در جنگهای قومی، زبانی و داخلی وطنش کشته شده بود. آن سالها به طور اتفاقی با حسن حاضرمشار، پیرمرد خوشفکر مجتمع، در پارکینگ همدل و همزبان شدند و به صورت خودآموخته و با مواد دورریختنی مجسمهسازی را تجربه کردند. بعدها کامبیز درمبخش این هنرمندان و مجسمههایشان را کشف و معرفی کرد. حالا ٦ سال پس از فوت حسن حاضرمشار، علیخان عبداللهی یک بار دیگر نمایشگاهی در گالری آرتیبیشن برپا کرده و آثارش را از عصر جمعه در آنجا به نمایش گذاشته است. او به «شهروند» میگوید که پس از ساخت ٦ تا ٧هزار مجسمه هنوز اثری را که خود صددرصد قبول داشته باشد، خلق نکرده است؛ اگر چه همیشه آثارش از سوی مردم پسندیده و خریداری میشود. «تنها علاقه و اجبار من را به این مسیر کشاند. من از این کار نتیجه گرفتم و مردم آثارم را خریدند و همین باعث شد که آن را ادامه دهم. تلاش میکنم چیزهای جدید خلق کنم اما انگار هنوز حس آن کار که صددرصد مورد پسندم باشد در من به وجود نیامده است. تخیل درونی انسان بدون انتهاست. بنابراین من هم فکر میکنم هرگز به انتها و هدفم در خلق آن اثر نمیرسم.»
علیخان عبداللهی، هنرمند پنجاهوهفت ساله افغانستانی، در روستای قاسوم ولایت اروزگان و در همسایگی بامیان مرکز پیکرههای بودایی افغانستان به دنیا آمده است. در کودکی عادت داشت که رد و نقش سنگهای کنار کوه را با چشمهایش دنبال کند. فکر میکرد تا سه، چهار روز باید مسیر را طی کند و پایان نقشبرجستهها را ببیند اما افغانستان و همه ولایت به ولایت آن همیشه پر از ناآرامی بود و جایی برای پرورش آن همه استعداد و تخیل کودکانه نداشت. «بزرگتر که شدم شغلم در روستا چوپانی و کشاورزی بود اما بعد به ایران آمدم. چند سال بعد در همسایگی حسن حاضرمشار به سمت مجسمهسازی کشیده شدم و تازه متوجه شدهام که این تخیل و علاقه از کودکی در من وجود داشته است.»
مثل بسیاری از هنرمندان چندان توضیحی برای اثر هنریاش ندارد و البته سبک خاصی هم در اجرای اثر دارد؛ مثل اینکه اثری را نیمهکاره رها کنید، بعد کار آن را تمامشده حساب کنید. «مرحوم محمد ابراهیم جعفری، هنرمند نقاش، درباره کارهایم میگفت مثل یک جنگل وحشی و دیوانهوار است و همین ناقصبودن کار آن را اینطور برای دیگران زیبا مینمایاند. وقتی کاری تمام میشود تازه صحبت من با آن شروع میشود، از این مصاحبت لذت میبرم و انگار به دنیای جدیدی رسیدهام. یک بار شخصی سر من کلاه گذاشته بود، ناراحت بودم و با خودم میگفتم اگر نقاش بودم میتوانستم این موضوع را به شکلی در نقاشی نشان دهم اما با مجسمهسازی نمیشود. چطور باید نامردی را نشان میدادم؟ یک دفعه حسی به سراغم آمد و اثری نزدیک به یکمترونیم را شروع کردم، یک طرف آن را کامل کردم و یک طرف دیگرش را ناقص نگه داشتم. با خودم فکر کردم این شبیه انسانهای امروز است که در وقت معامله این روی تمیز، پاک و کامل را به دیگران نشان میدهند اما وقتی به مقصد میرسند این نیمه ناقص و کج هستند. بعدها یک نفر در نمایشگاه نیاوران که این کار را همراه تمام کارهایم در نمایشگاه خریده بود، درباره همان مجسمه سوال پرسید و من هم برایش توضیح دادم. مسیر بعضی از کارها را وقتی ٥٠درصد آن انجام میشود، میفهمم و گاهی حتی در دقیقه ٩٠ مسیرم را عوض میکنم.»
او معتقد است که افتادنش در این مسیر خواست خدا بوده و البته همسرش هم تأثیر زیادی در کارش داشته است اگر چه هنوز دوست و فامیل از افغانستان به او پیغام میدهند و نگرانند که با مجسمهسازی بتپرست شده باشد و به جهنم برود. «در افغانستان اصلا این فضا و تشویقها نبود، من از کودکی حتی دمبوره، ساز محلی خودمان، را میساختم و مینواختم، چند بار من را توبه دادند اما دوباره ساختم. میگفتند هر که ساز بزند در جاده جهنم میسوزد، حالا هم فک و فامیل میگویند، خجالت نمیکشی اینها را میسازی؟ در آن دنیا چطور میخواهی جواب بدهی؟ حتی دایی من که در هندوستان در حال تحصیل است با دیدن مجسمههایم گفت که شنیدهام بوداپرست شدهای، در حالی که اینها هنر خلقکردن است. نگاه در آنجا اینطور است؛ در حالی که بچههای بااستعداد زیادی در افغانستان هستند که نیاز به تشویق و فضا دارند، البته الان فضا نسبت به گذشته بهتر شده است. دو سال پیش مریم کوهستانی نمایشگاهی از آثار تمام هنرمندان افغانستانی از سراسر جهان برگزار کرد و تازه آنجا ما همدیگر را پیدا کردیم اما متأسفانه کسی نیست ما را حمایت کند و مثل بچههای بیسرپرست هستیم.»
مجسمههای علیخان که به قول خودش در ساختن آنها از همه نوع مواد
دور ریختنی (خمیر نان، خاک باغچه، شانه تخممرغ و...) استفاده کرده است، خیلیها را به یاد مجسمههای بودا در بامیان میاندازد. مجسمههای بودا از نمادهای تاریخی افغانستان و جزو میراث فرهنگی و جاذبههای گردشگری در استان بامیان بود که در سال ٢٠٠١ به وسیله نیروهای طالبان در آتش سوخت و حالا جز دو حفره از آن چیزی باقی نمانده است؛ خاطرهای که قلب علیخان را همیشه به درد میآورد. «بسیاری از مجسمهها را در طول تاریخ نابود کردند؛ مجسمههایی که میتوانستند گردشگران زیادی را به افغانستان جذب کنند. افغانستان در این چهل سال خیلی زجر کشیده و جنگهای قومی، مذهبی، زبانی و داخلی زیادی دیده است. من هم اگر در افغانستان مانده بودم، حالا اصلا زنده نبودم. ای کاش روزی سرانجام همه دنیا به آرامش برسد و بدون جنگ زندگی کنند.» او در سال ١٣٤٢ در روستای قاسوم ولایت اروزگان به دنیا آمده است با چهار برادر و یک خواهر، حالا هم یک برادر و یک خواهرش در ایران زندگی میکنند. «وقتی هشت ساله بودم مادرم فوت کرد و پدرم هرگز نخواست که ازدواج کند چون میخواست ما را بزرگ کند. پدرم وقتی در ایران بودم فوت کرد، همیشه نگران بودم که نکند در جنگهای قومی فوت کند و دست آخر حتی محل دفن او مشخص نباشد اما با وجود همه ناآرامیها به مرگ طبیعی از دنیا رفت.» سه فرزند دارد، یک دختر و دو پسر که همه در ایران مشغول کار یا تحصیل هستند و میگوید که کرونا باعث شده است تا همسرش هم در خانه بماند و همراه او مجسمهسازی یاد بگیرد. «همیشه به همسر و بچههایم گفتهام هیچ وقت ساکن نباشید، همیشه و در هر حالی حرکت کنید.» علیخان عبداللهی حالا در روزهای کرونایی آثارش را به مدت ٩ روز در گالری آرتیبیشن به نمایش و فروش گذاشته و امیدوار است که روزی برسد بدون چشمداشت از هنرمندان حمایت شود. «غیرممکن است که سازمانی از هنرمندان حمایت کند مگر اینکه به نفع منافعش باشد. حسن حاضرمشار، هنرمند نقاش و مجسمهساز، تا وقتی زنده بود کنار خیابان بود وقتی فوت کرد همه به دنبالش آمدند، متأسفانه سرنوشت هنرمند همین است، آثارش پس از مرگ به دست دلالان میافتد و با قیمت گزاف فروخته شود در حالی که وقتی زنده است کسی او را نمیشناسد.»
دیدگاه تان را بنویسید