در میان تحلیلگران مسائل ایران در یکی دو دهۀ اخیر و در مواجهه با تغییرات عمدۀ جامعهای و ظهور انبوهی از بحرانها هم در سطح حکمرانی و هم در سطح جامعه مفاهیم جدیدی خلق شده است ازقبیل «سِرشدگی اجتماعی»، «احساس عجز اجتماعی»، «خستگی اجتماعی»، «فروپاشی اجتماعی»، «فرسایش ساختار قدرت»، «بحران انسجام»، «بحران مشروعیت»، «بحران کارآمدی» و حتی «ابربحرانهای» گوناگون زیستمحیطی، فرسودگی و ... که همگی تلاش میکنند چتری مفهومی بسازند تا بتواند هم پدیده های مختلف را دربرگیرد و در عین حال متضمن هشدار مناسبی به حاکمان، اصحاب فکر و اعضای جامعه باشد.
در مقابل، آنچه براساس نظرسنجیهای انجام شده به دست آمده، میزان بی تفاوتی اجتماعی در جامعه ایران تنها نزد کمی بیش از یک چهارم افراد جامعه مشاهده شده و عامگرایی اخلاقی نیز نزد بیش از 70درصد اعضای جامعه یافت میشود(1). در نتیجه، پذیرفتن اصل این بحران هنوز محل تردید جدی است. به علاوه، در تفسیر چنین پدیده هایی یافتن علت یا علل اصلی و نسبت دادن رویدادها به آن حساسیت بالایی دارد.
جامعۀ امروز ایران همراه با جامعۀ جهانی در حال تجربۀ دگرگونیهای بزرگ است. تحلیلگران مختلف در تلاش برای فهم این دگرگونیها و تغییرات مفهومسازیهای مختلف برساختهاند. «جامعۀ پساصنعتی»، «جامعۀ شبکهای»، «حرکت بزرگ رهاییبخش»، «فرهنگ مدنی»، «پسامدرنیسم» و ... نمونه ای از این مفاهیم اند. فرضیۀ محوری در این تغییر را میتوان حول دوگانۀ عاملیت ـساختار مدون کرد.
با توجه به استبداد تاریخی مزمن در پیشینۀ سیاسی ایران، حاکمیت سیاسی و دولت در معنای امروزی عاملیت اصلی و محوری بوده و شهروندان و افراد تحت سلطه، عاملیت حداقلی داشته اند. با توجه به مفهوم «ساختاریابی» در جامعه شناسی معاصر، ساختارها نیز در تعامل مستمر با کنشگری دولت شکل گرفته و تثبیت شده اند. دگرگونی بزرگی که جامعۀ ایران امروز در حال تجربۀ آن است را میتوان «تغییر در قدرت عاملیت» کنشگران گوناگون خواند. در بیانی ساده، توازن پیشین در قدرت عاملیت دولتها نسبت به شهروندان به هم خورده و ملتها در هزارۀ سوم، به علل گوناگونی از عاملیت افزونتری در مواجهه با دولتها برخوردار شدهاند. طبعاً این فرایند خطی و یکسویه نبوده و الزاماً همیشه و برای همۀ جوامع نیز صعودی نخواهد بود. اما روند تحولات نشان از دگرگونی جدی در این نسبت در جامعۀ ایران می دهد.
با تحول کنشگری، ماهیت و شکل واکنشهای اجتماعی نیز متفاوت می شود. هر اندازه عاملیت شهروندان در مقایسه با دولت تقویت شود واکنش جامعه به تصمیمات، سخنان، رفتارها و حتی ایدئولوژی حاکمان نیز از موضعی نیرومندتر و مستقلتر خواهد بود. آن اهمیتی که جامعه برای «امر سیاسی» قائل بود و تمام مقدرات خود را ید قدرت قاهره ای ببیند که امکان فرار از سلطۀ همه جانبه اش نباشد به تدریج جای خود را به امکانهای جدیدی داده است که اقتصاد، تکنولوژی و تغییرات در ساختار سیاسی فراهم کرده تا کنشگران کوچک و بزرگ خارج از حاکمیت سهم بیشتری، هر چند هنوز هم اندک، در فرایند شکل دادن به ساختارها به دست آورند.
فرضیۀ دیگر در سطح تغییرات ارزشی و فرهنگی مطرح شده است. رونالد اینگلهارت در مطالعات وسیع و درازدامنی که در قالب طرح جهانی «پیمایش ارزشهای جهانی»(2) درباره تغییرات ارزشی در سطح جهان کرده تحلیل میکند که ساختارهای فرهنگی در دو محور در حال تغییر از ارزشهای بقا به ارزشهای خودشکوفایی و همچنین از ارزشهای سنتی به عقلانی است.
آنچه در اینجا جالب توجه است در محور ارزشهای خودشکوفایی روابط دوستی، خلاقیت فردی، تفریح و گذران اوقات فراغت، هنر، پذیرش تفاوت و تنوع اجتماعی و رواداری فرهنگی از شاخصههای بارز است. برای نسلهای جدید ارزشهای بقا به عنوان شغل و کسب درآمد همانند نسلهای پیشین اولویت ندارد. همین که پولی باشد تا با دوستان به گردش یا کافه بروند یا در مهمانی موسیقی سازی بنوازند، آوازی بخوانند یا سفری بروند کافیست و تا پول بعدی خدا بزرگ است. این شغل نشد شغلی دیگر و ثبات شغلی دیگر ارزش سابق را ندارد و البته چنین گرایشهایی از جانب بزرگترها حمل بر لاابالیگری و عدم جدیت در زندگی می شود. نزد این نسل دوستی و رابطه انسانی عام از تشکیل خانواده مهمتر است و شبکههای دوستی که میتواند حول محور یک فعالیت اجتماعی هم باشد جای شبکههای خویشاوندی را میگیرد.
امر سیاسی چنان در درجۀ پایینی از اهمیت قرار میگیرد که با سیاست هم شوخی میکنند و توجه به سیاست در حد "فان" انجام میشود تا اینکه رگ گردن بخواهد برایش بجهد. حتی در جنبشهای اجتماعی و سیاسی هم در قالب شبکههای دوستی و اجتماعی شرکت میکنند و نه احزاب تعریف شده سیاسی.
یکی از پیامدهای مستقیم چنین تحول ارزشی کاهش مشروعیت نظامهای سیاسی است که کاهش مشارکت هم میآورد. نهادهای بدیل جای نهادهای رسمی را میگیرند. کمکم نظامهای آموزشی و رسانه های رقیب رشد میکنند. نوع مطالبات و جهت آنها هم عوض میشود. مطالبه برای شغل و درآمد و در واحد طبقات اجتماعی جای خود را به مطالبه برای کنشهای شبکهای اجتماعی و فرهنگی در قالب جنبشهای سبک زندگی میدهد.
مجموعۀ چنین تحولات عظیم اجتماعی و فرهنگی میتواند این نتیجه را به دنبال داشته باشد که از این پس این نیروهای اجتماعی خارج از حاکمیت اند که کنش می کنند و دولتها هستند که باید واکنش نشان دهند. نسلهای جدید نه تنها برای خود سیاستمداران، تصمیمات، سخنان، رفتارها و نهادهایشان تره های سابق را خُرد نمی کنند بلکه این دولتها هستند که به تدریج باید در محاسباتشان تجدیدنظر کنند و بازیگران نوینی را در معادلاتشان به حساب آورند. با همۀ تفاوتها و تمایزهایش، این روندی جهانی است که جامعۀ ایران نیز الزاماً از آن مستثنا نخواهد بود.
*استادیار جامعه شناسی دانشگاه شهید بهشتی
1- بررسی وضعیت اخلاق اجتماعی در شهر تهران، ایسپا، 1393
2- World Value Survey
1717
دیدگاه تان را بنویسید