[ امین فرجپور ] چندی پیش گزارشی کار کردیم درباره اینکه «چرا فیلمسازان ایرانی خارج از مرزهای ایران موفقیتی ندارند و فیلمهایشان حتی در قیاس با آثار قبلیشان نیز شکستخورده جلوه میکند؟» از این نظر مکزیک شرایطی دقیقا برعکس ایران دارد. کشوری که سنت سینمایی چندان غنی ندارد، تا همین چند سال اخیر نامی از آن بر نقشه سینمای دنیا نبود و جشنوارهها هم چندان توجهی به سینمای این کشور نداشتند. اما همین کشور در سالهای اخیر مهمترین فیلمسازان را روانه هالیوود کرده است که بزرگترین افتخارات را به دست آوردهاند.چرا آنها میتوانند و ما نه. پاسخ شاید در مقالهای باشد که نشریه سینمایی اسلیت درباره موفقیت کارگردانان مکزیکی در هالیوود نوشته است...
سال گذشته فیلم «رما»، شاهکار آخر آلفونسو کوارون در ١٠رشته نامزد اسکار شد که این نامزدی شامل بخش بهترین فیلم و بهترین فیلم خارجی نیز بود و خود کوارون نیز در بخشهای بهترین کارگردانی، فیلمنامه و بهترین فیلمبرداری رقابت میکرد. اگر این فیلم در بخش بهترین فیلم موفق میشد -که شانس زیادی نیز داشت- کاری را میکرد که هیچ فیلم و فیلمساز دیگری، حتی فدریکو فلینی و اینگمار برگمان که سه اسکار در کارنامه دارند، موفق به انجام آن نشده بودند.
رما نتوانست این تاریخسازی را انجام دهد و با چهار اسکار ماجراجوییاش را در اسکار تمام کرد. اما این یک پیروزی شخصی برای آلفونسو کوارون بود که در طیف وسیعی از فیلمها، از «هری پاتر» تا «جاذبه» موفق بوده و در همین «رما» هم خاطرات خانه کودکیاش را در مکزیکوسیتی با جزئیاتی پروستی ارایه داد و اسکار کارگردانی را به خانه برد.
دستاوردها و موفقیت رما را میتوان موفقیت یک گروه فیلمساز نیز در نظر گرفت که شبیه هیچ گروه دیگری در تاریخ سینما نیستند. درواقع اگر اسکار کارگردانی کوارون را در فیلم رما مدنظر قرار دهیم، «سه تفنگدار مکزیکی هالیوود» یعنی آلخاندرو گونزالس ایناریتو، گیرمو دلتورو و آلفونسو کوارون در ٦سال گذشته پنج بار اسکار کارگردانی را در دست خود گرفتهاند. کوارون برای رما، دلتورو سال گذشته برای شکل آب، ایناریتو برای «از گور برگشته» و «بردمن» و خود کوارون نیز در سال۲۰۱۳ برای درام فضایی «جاذبه».
البته فهرست کارگردانان خارجی که در شب اسکار به اوج حرفه خود رسیدهاند، طولانی است، اما کمتر کشوری مانند مکزیک میتواند ادعا کند که نسلی از فیلمسازان موفق دارد که برای بیش از ٢٠سال سینمای دنیا را تحتتأثیر قرار دادهاند.
چه چیزی دلتورو، ایناریتو و کوارون را بینظیر و یگانه میکند؟ منتقد مشهور مکزیکی، فرناندا سولرزانو معتقد است که موفقیت این گروه با تصمیم شخصی آنها برای ترک مکزیک آغاز شد: «آنان زود فهمیدند که صنعت سینمای مکزیک نمیتواند شرایط یا بودجه لازم برای پیشرفت حرفهای را به آنان بدهد.» این منتقد ادامه میدهد: «آنان میتوانستند مسیر طبیعیشان را ادامه دهند، میتوانستند بر سبکشان اصرار کنند، روی گنج موفقیتشان چنبره بزنند و در حریم امن سینمای مکزیک فعالیت کنند، اما تصمیم گرفتند ریسک کنند و هر سه شجاعت این کار را داشتند.»
هر سه این فیلمسازان کارشان را از تلویزیون مکزیک آغاز کردند. اما در شرایطی که دیگر فیلمسازان همکارشان فرمولهای تکراری اشکانگیز را دنبال میکردند، این سه نگاهشان به پرده بزرگ سینما بود. کوارون و دلتورو هر دو نخستین فیلمهای خود را حوالی سی سالگی ساختند. کوارون یک کمدی بازیگوش شهری و دلتورو هم فیلم کرونوس را که فضای خونآشامی داشت. ایناریتو هم که در دهه ٨٠ انقلابی در رادیوی مکزیک ایجاد کرده بود، در سال ٢٠٠٠ با فیلم مشهور «آمورس پروس» به این باشگاه پیوست. پس از اولین فیلمها، باز هم این فیلمسازان هیچکدام به عقب نگاه نکردند. دیگو لونا، بازیگری که مسیر حرفهای خود را با کوارون در فیلم «و همینطور مادرت» آغاز کرده است، میگوید: «این سه بلافاصله در جستوجوی چالشهای بزرگتر مکزیک را ترک کردند. من معتقدم که هر یک از این سه، هر کدام به شیوه خود درک کرده بودند که ریسک فاکتوری اساسی در موفقیت است.»
هر سه این گروه همچنین نوآوریهای زیادی، هم از نظر روایی و هم فنی در کارشان دارند. سولرزانوی منتقد این توانمندی را حاصل چالشهایی میداند که آنان در مکزیک با آنها روبهرو بودند: «در مکزیک خلاقیت امری تجملی نیست و شما برای پیشبرد کارتان باید هزاران راه خلاقانه ابداع کنید که مهمترین آن در بحث بودجه است. خوب یا بد، در مکزیک همیشه بر سر راهتان موانع زیادی وجود دارد و فیلمسازان باید یاد بگیرند که بیرون از این چارچوبها فکر کنند.»
دیگو لونا میگوید: «تصمیمگیری این سه در مواجهه با مشکلات و نترسیدنشان در زمان بروز چالش تحسینبرانگیز است.»
این خلاقیت بالاخره به کار این فیلمسازان آمد و البته زمانی جلوه بهتری گرفت که منابع بیشتری در اختیارشان قرار گرفت. مثلا فیلم «جاذبه» را رویکردی پروسواس به هندسه فیلمسازی نامیدهاند که کوارون در کنار امانوئل لوبژکی -که از بهترین فیلمبرداران تاریخ مکزیک است- خلق کرده است. یا «برد من» ایناریتو که اولین اسکار کارگردانی او را به ارمغان آورده، تجربهای غریب در نماهای طولانی است که این نیز در ویزور لوبژکی شکل گرفته است. «از گور برگشته» هم یک حماسه خشن وسترن با سابقهای ناخوشایند و بارها ناکام در تولید است که تقریبا ایناریتو و بازیگرانش را به لبه جنون سوق داد و البته «شکل آب» هم محصولی است از تخیل تیز و رنگین دلتورو. «رما» نیز آخرین نمونه از جاهطلبیهای کوارون در تجربهگری در تصویر و صداهای سینماست، محرکی تقریبا اجباری که باعث میشود بینندگان ترجیح دهند آن را به جای خانه در سالنهای سینما تماشا کنند.
عامل دیگری که موفقیت این سه کارگردان بزرگ مکزیکی را توضیح میدهد، راهی است که آنها برای ورود و تثبیت در هالیوود انتخاب کردهاند. این هر سه به جای تلاش برای ادامهدادن سلیقه شخصیشان تصمیم گرفتند راهی را بروند که دیگو لونا آن را «بازی در زمین هالیوود» مینامد یا «ساخت چیزی که صنعت سینما میخواهد» و به این معناست که این سه خود را بهعنوان کارگردانهایی تثبیت کردند که از نظر اقتصادی فیلمهایشان قابل اتکاست و بنابراین میشود پروژههای خطرناکتر، پیچیدهتر و ریسکیتری را به آنان داد. دیگو لونا میگوید که «البته هیچکدام از این سه کارگردان تاکنون تنها کاری را که صنعت سینما میطلبد، انجام ندادهاند. این کار یعنی ساخت فیلمهای کلیشهای و تکراری. بلکه همیشه سعی کردهاند راههای جدیدی برای داستانگویی بیابند و سینما را با نوآوریشان شگفتزده کنند. نحوه تصمیمگیری، نپذیرفتن شکست و ناامیدنشدن آنها بسیار تحسینبرانگیز است.»
عامل دیگر موفقیت، لذتی است که این فیلمسازان از کارشان میبرند.
آلفونسو کوارون سال ٢٠٠٤ در گفتوگوی مطبوعاتی فیلم «هری پاتر و زندانی آزکابان»- که خیلیها آن را بهعنوان بهترین قسمت این سری فیلم ستایش میکنند- نظریهای بامزه مطرح کرد و گفت که با دلتورو به این نتیجه رسیده است: «یادتان میآمد که مادرهایمان صبح یک کاسه بزرگ غلات یا کورنفلکس میدادند و میگفتند اگر آن را تمام کنیم، جایزه هم خواهند داد؟» کوارون آن روز با شیطنت گفت که او و دلتورو فیلمهای تجاریشان را به شکل همان کاسه صبحانه میبینند که قرار است جایزهای هم داشته باشد که چیزی نیست مگر امکان ساخت پروژههای شخصیتر و پرشورتری مثل «و همینطور مادرت» یا «هزارتوی پن». کوارون در ادامه گفت: «اکنون من و گیرمو یک راز داریم که به مادران خود نمیگوییم. آنها نمیدانند که ما خود غلات را نیز دوست داریم و بدون جایزه هم آن را خواهیم خورد!»
جهان-وطنی
لون گریلو در نیویورک تایمز نوشته است: «سه تفنگدار» و موفقیتشان در هالیوود نشان از قدرت یک سنت هنری دارد (این سه تنها مکزیکیهای هالیوود نیستند، رودریگو پرایتو، فیلمبردار آرگو و گرگ والاستریت هم است، امانوئل لوبژکی، فیلمبردار هم است و بسیاری دیگر). سه تفنگدار رفقای سالیان دراز هم هستند و همدیگر را به سمت ریسکهای موفق سوق دادهاند.
اما مهمترین راز موفقیتشان شاید در این باشد که فیلمهای جهانی میسازند، نه بومی. بیشتر فیلمهای بزرگشان ربطی به مکزیک ندارند و این سه بکگراندشان را به شکلی ظریف در دل فیلمهایشان تنیدهاند. فیلمهای دلتورو اغلب باور به اشباح و ارواح و جن و پری را که در روستاهای مکزیک همگانی است، در بطن خود دارند. روایاتی که قابل قیاس و تشبیه به سنت ادبی رئالیسم جادویی نیز است. فیلمهای ایناریتو هم آن خوشبینی مرسوم هالیوود را کنار زدهاند و تصویر دنیایی شکسته و ناهنجار را به مخاطبان ارایه میدهند. کوارون نیز مثل آن دو تای دیگر سراغ قصههایی نمیرود که باب طبع شبکههای تلویزیونی و حتی نتفلیکس باشد.
دیدگاه تان را بنویسید