«در ایرلند آیندهای در کار نیست، بلکه هرچه هست گذشتهای است که به نحوی پایانناپذیر تکرار میشود» این آخرین جمله رمان حماسی 900 صفحهای «ترینیتی» است که خلاصهای از تاریخ ایرلند را به تصویر میکشد. این رمان به عنوان بهترین اثر لئون اوریس حتی بهتر از رمان «مهاجرت» به شمار میرود.
لئون اوریس بهنوعی توانسته کمترین جزئیات راجع به زندگی دلهرهآور کاتولیکها در ایرلند را که زیرسلطه امپریالیستهای انگلیس که بیرحمانه بر آنها حکمرانی میکردند ثبت کند. در این رمان، امپریالیستها، بازرگانان و سیاستمداران بارها و بارها از مردم عادی استفاده میکنند تا منافع شرورانه خود را تامین کنند. وحشتناکترین اقرار این واقعیت زمانی رخ میدهد که یک زن پروتستان به بدترین حالت ممکن توسط یک زن دیگر کشته میشود؛ فقط به این علت که کشیش کلیسا آنها را محکوم کرده. این نگرانکنندهترین حادثه در آن زمان بود که با جزئیات کامل توضیح داده شده است.
داستان از زبان شیمس یک پسر ایرلندی 12 ساله روایت میشود که شاهد اتفاقاتی است که برای قهرمان اصلی داستان کانر لارکین میافتد. خواننده در حین خواندن واقعا عاشق کانر و پدرش توماس میشود؛ مردانی که تا آخرین نفسهایشان طبق قوانین خاص خودشان زندگی میکنند. دهها شخصیت منفی در این داستان وجود دارد که همه آنها بهخوبی در این داستان جای داده شدهاند. خانمهای ایرلندی بسیار قوی هستند، مانند مایراد (مادر خیاط) که تنها ماما دربالی است یا مادر کانر یا خانم کارولین یا فیتر پاتریک. این شخصیتها قرار است مدت طولانی با ما بمانند. روایت داستان از بالاترین استانداردها برخوردار است که باعث میشود شاناچی (راویان داستان ایرلندی که به سراسر کشور سفر میکردند) که اصل متن به آنها برمیگردد به این رمان افتخار کنند. خیلی چیزها درباره ایرلند در این داستان وجود دارد -مبارزات، عشق، نفرت، خیانت، غم، درماندگی و این احساسات همچنان در یک چرخه بیپایان در سراسر این رمان حماسی قرار میگیرند.
تنها چیزی که میتوان گفت این است که از خواندن این رمان احساسی بسیار خوشحال خواهید شد؛ زیرا شما با تاریخ ایرلند آشنا میشوید؛ تاریخی که با مراجعه به هیچ کتاب و منبع دیگری نمیتوانستید به همچین درکی با این عمق و وضوح برسید. این داستان برای ما مهم است؛ چون حقایق در آن یکسان باقی میماند: «هیچ رازی جدیتر از عشق یک مرد به کشورش نیست. این وحشتناکترین زیبایی است و هیچ رنجی مثل این سرنوشت تلخ مردم ما نبوده که آنقدر نسل اندر نسل زیر سلطه دیگران بودهاند که عشق به وطنشان را از دست دادهاند.»
لئون اوریس راوی است. از نسل همان افرادی است که طی اعصار و قرون تاریخ دور آتش مینشستند و روایت میکردند تا از افراد قبیلهشان انسانهای بهتری بسازند. موضوع انسان است نه کلمات. اصل مطلب روایت است و قالب و فرمش در درجه دوم اهمیت قرار میگیرد.
خیلی راحت میشود کار این نویسنده را اینطور نقد کرد که اغلب شکل نوشتارش بیروح و ناپخته است. میشود گفت که گاهی اوقات ساختار روایتش طوری است که مخاطب را در معرض اطلاعات مازاد و افراطی قرار میدهد. البته که میشود به راحتی کار او را اینگونه نقد کرد، اما وقتی درگیر داستان میشویم میبینیم این حرفها اصلا ربطی به ارزش کار او ندارند. او البته در برابر سبک و سیاق نوشتار توماس پینچون و دونالد بارتلمی و ولادیمیر ناباکوف حرفی برای گفتن ندارد، اما بدونشک قصهگوی بهتری است.
داستان «ترینیتی» (تثلیث) از قرن 19 آغاز میشود و در سال 1916 به پایان میرسد. در این قصه او تصمیم دارد که داستانهای ایرلند مدرن را بازگو کند که انتخاب جسورانهای است. نسلهای بسیاری از نویسندگان ایرلندی با ناامیدی این سرزمین زخمخورده را ترک کردهاند؛ درحالیکه امیدوار بودند با نوشتن از زاویهای دیگر و نشاندادن مشت نمونه خروار، آن را به تصویر بکشند یا کلا آن را کنار گذاشتهاند و به چیزهای دیگری پرداختهاند. اوریس اما دل به دریا زده است تا بتواند فضایی برای شناساندن آن پیدا کند. این رمان گاهی کش میآید، گاهی خستهکننده به نظر میرسد و گاهی مثل رودخانهای پیچ میخورد، اما وقتی داستان تمام شد خواننده با آن به جایی رفته که قبلا هرگز تجربه نکرده است و اخبار مربوط به بلفاست هرگز برایش مثل قبل معمولی بهنظر نمیرسد.
داستان اوریس درباره خانواده کانر لارکین است. پدری قوی و مغرور و مادری که روزهایش را با خرافات و ترس از کشیشها سپری میکند. برادرش که به زور مجبور به مهاجرت به نیوزیلند شده و برادر دیگرش که وادارش کردهاند کشیش شود. این خانواده زاده تخیلات نویسندهاند، ولی آنچه بر سرشان میآید واقعی است. قحطیای که در دهه 1860 اتفاق افتاده بود برای آنها خاطرهای زنده است، زمانی که سیبزمینیها سیاه و فاسد شدند و جنازه زنان ایرلندی در کنار جادهها پیدا میشدند،که دهانهای آنها از خوردن چمن سبز شده بودند. خاندان لارکین در بخش اول این رمان، به صورت آدمهایی تصویر شدهاند که هم هموطنشان را ستایش میکنند و هم در آن گرفتارند. از طرفی آنها میدانند سرزمینی که یکبار به آنها خیانت کرده میتواند همیشه این کار را انجام دهد.
در بخش دوم داستان، آنها توسط شهرها جذب یا نابود میشوند. کانر لارکین در جوانی تاریخ شفاهی ایرلند را از یک شاناچی که نام راوی داستانهای بلند باستانی است، میشنود. او یادگیری خواندن و نوشتن را به معلمی مهربان با مذهب پروتستان مدیون است و توانسته ظرفیت خود را در مقابل خشم از فسادی که پیرامونش وجود داشته افزایش بدهد. از این کتاب میتوان چیزهای زیادی درباره پیشه آهنگری، کاشت محصول کتان، کشتوکار نوعی گیاه دریایی و ساخت موتورهای راهآهن یاد گرفت. اما بیش از هر چیز محتوی اصلی کتاب اوریس فسادی است که در قرن 19حاکم است.
در کل تاریخ تشکیل جمهوری ایرلند، هیچکس حتی انجمن اخوت جمهوریخواه ایرلندی به اندازه صاحبان قدرت در استان اولستر علیه پروتستان و کاتولیک مرتکب جنایت نشدهاند. اوریس به وضوح طرف آقای فردریک وید کارخانهدار اهل بلفاست است که یکی از شخصیتهای اصلی داستان است. ویدزها و هابیها کسانی که جزو زمینداران و اشراف اصیل لاندنبری محسوب میشوند اتحادی شیطانی شکل دادهاند که با وصلتکردن درون خاندان خودشان تقویت میشود و هدفش بالاکشیدن کل اولستر است. آنها کارگاههای کشتیسازی، کارخانههای کتان و راهآهن را کنترل میکنند؛ آنها باید طبقات کارگر کاتولیک و پروتستان را در حالت دشمنی نسبت به یکدیگر نگه دارند. اوریس در رمان خود به این استراتژی میپردازد. (از جمله تصمیم سیاسی چرچیل برای استفاده از ابزار محفل نارنجی برای سرنگونکردن دولت لیبرال) و نشان میدهد که چگونه طبقه حاکم به طور مداوم از اختلافات مذهبی برای حفظ قدرت استفاده میکند. او همچنین نشان میدهد که هیچ چیز تغییر نکرده؛ و آن کاتولیک خشکمذهب بنیادگرای تاریخ انگلستان که از پروتستانها متنفر بود یعنی اولیور کرامبل در شخصیت امروزی کشیش ایان پیزلی نمود پیدا کرده است.
در جهان کانر لارکین طبقه حاکم آلوده به حرص و طمع میشود و هرچه را هم لمس کند فاسد میشود. حاکمان، نمایندگانی کاتولیک را که از مهارت و هوش بهتری برخوردار هستند میخرند و آنها را به افرادی مناسب برای اطلاعرسانی تبدیل میکنند. آنها از سلسهمراتب کاتولیک استفاده میکنند تا بخش عمدهای از جمعیت را نادان و ترسو نگه دارند. درد و بیعدالتی زندگی را بهعنوان نوعی امتحان الهی بپذیرند و امیدوار باشند که پس از مرگ پاداش میگیرند. «آیا زندگی قبل از مرگ هم وجود دارد.» این پرسش اساسی بلفاست است.
از طریق داستان کانر لارکین و شک و تردید و خشم و امیدهای او برای عدالت، شاهد شکلگیری یک انقلابی هستیم. یکی از شخصیتها در یک شور انقلابی میگوید: «من به شما میگویم دیر یا زود انقلابی شروع میشود.» هنگامی که مردی بهنام آیفس تصمیم گرفت تنها آغازگر این انقلاب باشد این قیام در سال 1916در دوبلین اتفاق افتاد و انگلیسیها مجبور به قتل رهبران ایرلندی شدند. کانر لارکین از این ترسها عبور میکند، اسلحه در دست میگیرد، در زندان شکنجه میشود، فرار میکند و در دنیای تاریک اتاقی در یک مسافرخانه کثیف زندگی میکند.
اوریس میخواهد که همه بتوانند آنچه را میگوید درک کنند. بنابراین ساده نوشته است و گرچه پایان درخشانی ندارد و در طول مسیر، شاید موضوع هم دیگر خود نویسنده را کلافه کرده باشد، با همه اینها داستان نوعی قدرت بیامان دارد که دلیلش تراژدی واقعی تاریخ ایرلند است و دستاورد اوریس این است که این فاجعه را نه کمتر جلوه داده، نه بیاهمیت کرده است.
دیدگاه تان را بنویسید