ارسال به دیگران پرینت

قصه ، شعر و تئاتر ما را نجات می دهد

پس شازده کوچولو روباه را اهلی کرد و چون ساعت جدایی نزدیک شد روباه گفت:«آه... من گریه خواهم کرد.... سپس گفت: برو دوباره گل‌ها را ببین.این بار خواهی فهمید که گل خودت در جهان یکتاست، بعد برای خداحافظی پیش من برگرد تا رازی را به تو هدیه کنم».

قصه ، شعر و تئاتر ما را نجات می دهد

۵۵آنلاین :

پس شازده کوچولو روباه را اهلی کرد و چون ساعت جدایی نزدیک شد روباه گفت:«آه... من گریه خواهم کرد.... سپس گفت: برو دوباره گل‌ها را ببین.این بار خواهی فهمید که گل خودت در جهان یکتاست، بعد برای خداحافظی پیش من برگرد تا رازی را به تو هدیه کنم».

بهار تند تند دیالوگ‌هایش را می‌گوید و روی تشک‌های ابری صورتی و آبی از این طرف به آن طرف می‌رود. نقش شازده کوچولو را در نمایشنامه بازی می کند و آرام و آهسته طوری که تماشاچی‌ها متوجه نشوند به دختر نوجوانی که نقش روباه را مقابلش بازی می‌کند اشاره می‌کند که باید کجا برود و چه کار کند. روباه و شازده کوچولو دیالوگ‌های‌شان را می گویند و این تکه از نمایشنامه تمام می شود. اینجا کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در منطقه راه آهن تهران است. منطقه‌ای که وقتی در خیابان‌هایش راه می‌روی هر بار که سرت را بالا می‌آوری یک معتاد و کارتن خواب را می بینی که با چشم‌های خمار و پریشان تماشایت می‌کند. دخترها و پسرهای نوجوانی که در این منطقه زندگی می‌کنند گاهی از سن پایین مجبورند کار کنند و برای خانواده شان درآمدی داشته باشند. کمتر پیش می‌آید که گذرشان به کانون پرورش فکری بیفتد و با شعر، داستان، تئاتر و رویا آشنا شوند اما آن‌ها که آمده اند دیگر رهایش نکرده‌اند. آن‌ها دنیاهای عجیب و غریب و رنگارنگ میان کتاب های داستان را دیده‌اند و با آن زندگی می‌کنند. بهار می‌گوید: «ما اینجا می‌آییم تا تئاتر بازی کنیم. تئاتر ما را از دنیای سختی که در آن زندگی می‌کنیم نجات می‌دهد» مانتوی آبی کم‌رنگ و گشادی به تن دارد و موهایش را تیفوسی زده. شال کرمی روی سرش را مدام جا به جا می‌کند و وقتی حرف از آینده تئاتر و بازیگری اش می‌آید لبخندی به پهنای صورت به لب‌هایش می‌آید:« قرار است از هفته آینده به کلاس‌های آقای کیانیان بروم. من از بچگی تئاتر را دوست داشتم و سه سال است که با همه سختی‌هایم آن را ادامه می‌دهم. می‌خواهم هنرپیشه سینما شوم». بهار 14 ساله سال گذشته همراه با تیم کانون پرورش فکری منطقه راه آهن برگزیده نمایشنامه رادیویی کانون‌های پرورش فکری شده و همین اشتیاقش را برای موفقیت‌های آینده، بیشتر کرده است. به کودکان نابینا و ناشنوایی که در قسمت‌های مختلف کانون در حال ساختن مجسمه های سفالی و داستان خوانی هستند نگاه می کند و دوباره می‌گوید:« من می‌توانم با تئاتر خودم و هم نسلانم را نجات دهم. تا به حال در مدرسه یا حتی در خیابان وقتی دخترهای نوجوانی را می بینم که با ظاهرهای عجیب و غریب هیچ هدفی ندارند به آن‌ها می‌گویم به کانون بیایند اما خیلی‌های‌شان موافقت نمی کنند چون برای آن‌ها اینجا فقط یک سالن کوچک است که تعدادی کتاب دارد. حق هم دارند، من هم روز اول که به کانون آمدم هیچ چیز اینجا من را جذب نکرد اما کم کم سعی کردم تئاتر کار کنم و حالا به هیچ قیمتی اینجا را ترک نمی‌کنم». میان دخترهای نوجوانی که تئاتر بازی می‌کنند زهرا 14 ساله گوشه ای ایستاده و در هیچ کدام از اپیزودهای شازده کوچولو بازی ندارد. زهرا یک چشمش مصنوعی است و چشم دیگر کم بیناست. معلول جسمی و حرکتی هم هست. کنار بقیه دخترها حضور دارد، بازی می کند و راه می رود و گاهی لبخند به لب‌هایش می آید. حالا دخترها یاد گرفته‌اند که زهرا را هم مانند یکی از اعضای‌شان بپذیرند حتی اگر از نظر ظاهری مثل آن‌ها نباشد. این را مربی تئاتر بچه ها می‌گوید اما زهرا کم حرف است و بیشتر گوشه‌ای می‌ایستد و بقیه را تماشا می کند.

مریم هشت ساله: تمام کتاب‌های بریل را خوانده‌ام

سالن کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان راه آهن یک ساختمان 300متری است که در و دیوارهای داخلش را با نقاشی‌های بچه ها و عروسک‌های دست ساز تزیین کرده‌اند. بخش بزرگ‌تر سالن را به بچه هایی که تئاتر بازی می‌کنند، داده اند و بقیه بچه‌ها در فضایی کوچک‌تر روی صندلی‌های کهنه قرمز و سفید فایبرگلاس نشسته اند و روی میزها یا تمرین سفالگری می‌کنند یا کتاب‌های‌شان را گذاشته‌اند و از روی آن شعر و داستان می‌خوانند. مریم هشت ساله کنار دختربچه‌های 4 تا 14 ساله نشسته و مانند آن‌ها کتاب می‌خواند. نابیناست و با انگشت روی کتابی که به خط بریل است دست می‌کشد و تند تند می‌خواند. جثه‌اش کوچک‌تر از جثه طبیعی یک دختربچه هشت‌ساله است. تازه عمل پیوند مغز و استخوان انجام داده و هنوز باید دارو مصرف کند. مریم تمام کتاب‌هایی که به خط بریل در کانون پرورش فکری بوده را خوانده و حتی بعضی از آن‌ها را چندین بار بازخوانی کرده. دغدغه اش این است که چرا کتاب‌های داستان برای کودکان را به خط بریل دیگر چاپ نمی‌کنند. با صدای نازکش بلند و محکم می‌گوید:« من چیستان خیلی دوست دارم و با بچه ها تمرین چیستان می‌کنیم». روسری سفیدش را تا بالای ابروهایش پایین کشیده. می‌رود و کیسه دستبندهای مروارید بافی‌اش را که با رنگ‌های مختلف ساخته می آورد و می‌گوید:« این ها را خودم می بافم و می فروشم. پولش را به مادرم می‌دهم تا داروهایم را بخرد». ناگهان از حجم گرمای داخل سالن کلافه می شود و می‌خواهد جلوی تنها کولر داخل سالن برود. باید از چند پله بالا برود که نمی تواند و خانم مربی را خبر می کند تا او را بغل کند و از پله ها بالا برود. عرق از سرو روی مربی هم می بارد و می‌گوید:« متاسفانه اینجا یک سیستم خنک کننده که تمام سالن را پوشش دهد نداریم. آن هم با این حجم از بچه ها که مدام در حال فعالیت هستند».

بچه های سالم و معلول در کانون کنار هم هستند

در کانون پرورش فکری منطقه راه آهن، کودکان نابینا، کم بینا، ناشنوا، کم شنوا، اوتیسم، معلول ذهنی، سندروم داون و معلول جسمی حرکتی یا حتی چند معلولیتی همه در کنار هم پذیرفته می‌شوند. چون کانون پرورش فکری برای همه کودکان است و هیچ محدودیتی برای پذیرش آن‌ها وجود ندارد. اما امکانات محدود کانون این اجازه را به بچه ها نمی‌دهد که توانایی‌های‌شان را از حدی مشخص بالاتر ببرند. تنها فرصتی که کانون به آن‌ها می دهد این است که آن‌ها را در کنار هم قرار می دهد و لحظه‌های تنهایی‌شان را پر می‌کند. اینکه با کار گروهی اندکی به آرامش برسند. خانم دادخواه، مربی تئاتر کانون و مسئول منطقه می گوید:«کتابخانه باید رمپ داشته باشد چون بچه ها با ولیچر سراغ کتاب ها می روند. کتاب های بریل برای بچه های نابیناست و تعدادشان محدود است. تقریبا دیگر کتاب بریل برای بچه ها چاپ نمی شود». حسین نوروزی، روزنامه نگار فعال حوزه کودک نیز می‌گوید:« در حال حاضر چاپ کتاب بریل برای بچه ها در چاپخانه های خصوصی توجیه اقتصادی ندارد چون برای‌شان سود اقتصادی ندارد. در بخش دولتی هم ناشر برای کودکان نداریم. سازمان آموزش و پرورش استثنایی هم همین که کتاب های درسی بچه ها را چاپ و منتشر می کند کار بزرگی کرده است. قدیم ترها بریل کردن کتاب‌ها هزینه کمتری داشت. تا همین سه سال پیش با سه هزار تومان می شد یک کتاب کودک را به خط بریل تبدیل کرد اما حالا این هزینه چندین برابر شده و دیگرچاپخانه‌ای حاضر نیست این کار را انجام دهد. حتی در کتاب فروشی های خیابان انقلاب هم کتاب‌های بریل نیست. آنقدر محدود است که کمتر دیده می شود. هر کتابی را نمی شود به خط بریل در آورد. بعضی از کشورها کتاب هایی را اختصاصی برای بچه های نابینا می نویسند اما این کار در ایران یک متولی هم ندارد. حتی بچه های با نیازهای ویژه در کانون یک متولی مشخص ندارند. این درست است که کانون می گوید من همه بچه ها را می پذیرم اما باید یک متولی برای این بچه ها آغاز به کار کند چون نیازهای آن‌ها نسبت به کودکان عادی خیلی بیشتر است. از سوی دیگر ما در ایران هیچ سینمایی نداریم که فیلم ها را با زبان اشاره برای ناشنوایان پخش کند. انگار بچه هاي ناشنوا ، نابینا و معلول ذهنی و حرکتی در جامعه دیده نمی‌شود چون هیچ امکاناتی برای آن‌ها دیده نشده است. سازمان سینمایی موظف است در رده سینمای کودک و نوجوان به این بچه ها کمک کند. می‌شود با یک میلیون تومان فیلم های روی پرده سینما را برای کودکان زیرنویس دار کرد اما همین کار را هم انجام نمی‌دهند. در بعضی از تئاترها مربیانی هستند که با زبان اشاره برای بچه ها صحبت می کنند که در ایران وجود ندارد ». نوروزی به نگاه رسانه ها به این بچه ها و کمبودهای‌شان نیز اشاره می‌کند و می‌گوید:« رسانه ها نگاه ترحم‌آمیز به این بچه ها دارند. متاسفانه خبرنگارها با دید آسیب‌شناسی به این بچه ها نگاه نکرده اند.»

لبخند مجید با سمعک جدیدش

تکنولوژی کتاب خوانی برای بچه های نابینا در این کانون در حد کتاب های برجسته است. کتاب‌هایی که با تکه های فوم نازک با نقش گل و درخت بریده شده و روی یک سطح صاف جسبانده شده است. بچه‌های نابینا روی این کتاب ها دست می کشند تا شکل کل را تخیل کنند. خانم دادخواه می‌گوید:«نابیناها با گوش‌هایشان همه چیز را می‌شنوند و در ذهن‌شان تخیل می‌کنند. آن‌ها دنیا را قشنگ تر از ناشنواها می بینند. ناشنواها همه چیز را می بینند و با زبان اشاره حرف می زنند اما اعتماد به نفس‌شان کم است. ناشنواها معنی آرزو را درک نمی‌کنند. نمی‌دانند چیست.من 15 سال است که تجربی کار می کنم. اینکه بچه ها چقدر توان درک اطراف‌شان را داشته باشند بستگی دارد بچه ها در چه خانواده ای بزرگ شده اند. اینجا منطقه ای است که بچه ها هم از نظر مالی مشکل دارند و هم از نظر فرهنگی. گروه‌های خیریه‌ای هم هستند که به بچه‌ها و خانواده‌های‌شان کمک می‌کنند». او درباره نحوه ادراک کودکان نابینا می‌گوید:« یک کودک ناشنوا وقتی معلم دارد با زبان اشاره صحبت می کند. اگر مدادش زیر میز بیفتد و آن را بردارد ممکن است چند لغت را در یک جمله از دست بدهد و دیگر چیزی را از آن بحث نفهمد. از طرفی اصلا زبان اشاره یک زبان قانونمند نیست. در هر خانه ای که یک کودک ناشنوا زندگی می کند یک جور زبان اشاره وجود دارد. حتی ما وقتی داخل مدارس می‌رویم و بچه‌های ناشنوا را می بینیم که برای خودشان زبان اشاره درست کرده اند. مثلا دو دست‌شان را به هم می زنند به نشانه اینکه ناظم آمد؛ یعنی کسی که چوب می زند. خودشان بین خودشان زبان تولید کرده‌اند». کانون پرورش فکری حتی توان این را ندارد که یک وعده غذایی یا حتی یک بیسکوییت به بچه هایی که از صبح تا عصر آنجا هستند بدهد آن هم در محله ای که بخش زیادی از آن‌ها دچار فقر اقتصادی هستند. در این مرکز بچه‌هایی بوده‌اند که هنگام کتاب‌خوانی فشارشان افتاده و وقتی آن‌ها را به بیمارستان برده اند دکتر بیماری شان را سوءتغذیه تشخیص داده. یا بچه‌هایی که خانواده پول داروی‌شان را ندارند که بخرند و بیماری شان بدتر می‌شود. ساعت از دو ظهر گذشته مجید هشت ساله از در کانون داخل می‌آید و خانم مربی با اشتیاق می‌رود و او را بغل می‌گیرد. او از کودکی ناشنوا بوده و دکتر برای او سمعک تجویز کرده اما خانواده اش پولی برای خریدن سمعک نداشته. حالا خیری پیدا شده و این سمعک را برایش خریده. مجید با چشم های باهوشی که برق می زند سمعکش را به گوشش گذاشته و به خانم مربی و بچه ها لبخند می زند. صداهای‌شان را می شنود و به دنیای جدیدش لبخند می زند.

منبع : قانون
به این خبر امتیاز دهید:
بر اساس رای ۰ نفر از بازدیدکنندگان
با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه