ارسال به دیگران پرینت

ستاره سادات قطبی از همسرش طلاق گرفت | اشک ستاره سادات قطبی روی آنتن زنده غوغا کرد

ستاره سادات قطبی همسر شهرام شکیبا و از مجریان تلویزیون در یک مصاحبه از پشت پرده طلاق از همسر اولش گفت.

ستاره سادات قطبی از همسرش طلاق گرفت | اشک ستاره سادات قطبی روی آنتن زنده غوغا کرد

ستاره سادات قطبی همسر شهرام شکیبا و از مجریان تلویزیون در یک مصاحبه از پشت پرده طلاق از همسر اولش گفت. ستاره سادات قطبی همسر شهرام شکیبا مجری قند پهلو که نه تنها در اجرا بلکه سابقه بازی در سریال نوار زرد و گاندو 2 را نیز در کارنامه هنری خود دارد. ستاره سادات قطبی متولد ۳ اسفند ۱۳۶۵ در اصفهان، مجری است فارغ التحصیل لیسانس رشته خبرنگاری می باشد، از والیبال به سمت کیک بوکس رفت، بعد از حفظ قرآن به اجرا روی آورد و یک تجربه ناموفق زناشویی هم دارد. ستاره سادات قطبی در 19 سالگی ازدواج کرد سپس در سن 27 سالگی با مشکلات فراوان از همسر اولش جدا شد

دلیل جدایی ستاره سادات قطبی

ندسال کیک بوکس کار کرده بودم وتصمیم گرفتم دنده هاشو بشکنم اما دلم نیومدبهش ضربه ی محکم بزنم.

اونم میدید من دفاع میکنم کم نمیاورد و‌بدتر میزد.

یکبار دستمو گچ گرفتم یکبار کمرو وپهلوهام سیاه شد وچندبارصورتم زخمی شد

دیگه رفتم پزشک قانونی و شکایت کردم و براش دیه نوشتند حدود۸ م یل یون تو من شد

برگه ی پزشک قانونی رو‌که نشونش دادم شوکه شد عصبانی شد گفت جوری میزنم که نتونی بری شکایت کنی!

نشست رو سینه ام و با جفت دست هاش زد تو سرم تند تند میزد تو سرم هی میگفت حالا برو شکایت کن! برو برووو شکاایت کنننن!!!!

چشمامو بستم نفسم داشت بند میومد.تکون نخوردم هیچ موقعیتی برای دفاع نداشتم گفتم بلاخره تموم میکنه.

از گوشه ی چشمم اروم اشک میریختم و فقط صدای ضربه های دستش رو‌میشنیدم.

تموم شد دیگه نه چیزی شنیدم نه دردی تو‌سرم حس کردم گفتم تموم شد.م‌ُردم راحت شدم…. قصه زندگی من

 

علت طلاق ستاره سادات قطبی

ستاره در کپشن پستش نوشت :

منتظر لبخندش بودم .منتظر بودم ازم تشکر کنه.اولین چیزی که گفت این بود بابات میدونه؟

گفتم نه خودتم‌میدونی اگه بفهمه چه بلایی سرم‌میاره نمیذاریم بفهمه .

مهم اینه که دیگه تونگران گرون‌شدن سکه نیستی،برگه رو بالا و‌پایین کرد،یه لبخند ریزی زدو‌گفت دستت درد نکنه قندتو‌دلم آب شد.

انگار دنیارو‌بهم دادن خوشحال بودم اما ته دلم یه چیزی سنگینی میکرد.

دلم عین سیرو سرکه میجوشید هرکاری میکردم لبخندم واقعی باشه نمیشد. حال دلم مثل عصر جمعه بود.

یه بلاتکلیفی عجیبی داشتم. اون برنده شد و من موندم و استرس اینکه اگه بابا بفهمه چی میشه! چند سال گذشت.

نه اون تغییر کرد نه اوضاع بهتر شد. دیگه هر بار دعوا میکردیم فقط کتک و کتک کاری بود.

میگفت دستت به جایی نمیرسه هیچی نداری.شیر شده بود.خنده هاش از ته دل بود.پیدابود به چیزی که میخواست رسیده.

دستاش سنگین بود و وقتی کتک میزد جون از تنم بیرون میرفت .امیرعلی بارها شاهد کتک زدن هاش بود و الان هم گاهی تعریف میکنه .

یک روز ازجون خودم گذشتم و گفتم اگه زد منم میزنم .دعوامون شد!تمام عقده هامو سرش خالی کردم.

به این خبر امتیاز دهید:
بر اساس رای ۰ نفر از بازدیدکنندگان
با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه