در اقتصاد، چرخه فقر یا تله فقر هنگامی رخ میدهد که به نظر میرسد فقر به ارث رسیده است و نسلهای بعدی راه گریزی از آن ندارند. این وضعیت ناشی از سازوکارهای خودتقویتکننده است که باعث میشود فقر، پس از به وجود آمدنش تداوم یابد، مگر اینکه مداخلهای از خارج صورت بگیرد. این فقر میتواند در طول نسلها باقی بماند و هنگامی که در کشورهای در حال توسعه پدید آید، به عنوان یک تله توسعه نیز شناخته میشود.
خانوادههایی که در چرخه فقر به دام افتادهاند، منابعی اندک یا صفر دارند. بسیاری از معایب خودتقویتکننده وجود دارد که شکستن چرخه را برای افراد عملاً غیرممکن میکند. این امر زمانی اتفاق میافتد که افراد فقیر منابع لازم برای فرار از فقر، مانند سرمایه مالی، تحصیلات یا ارتباطات را ندارند. افراد فقیر به دلیل فقر به منابع اقتصادی و اجتماعی دسترسی ندارند. این کمبود ممکن است بر فقر آنها بیفزاید. این میتواند به این معنی باشد که فقرا در طول زندگی خود فقیر باقی میمانند.
روبی کی. پِین، روانشناس آموزشی و نویسنده کتاب «چهارچوبی برای درک فقر»، بین فقر موقعیتی، که عموماً میتواند در اثر یک حادثه خاص در طول زندگی فرد یا اعضای خانواده سبب ایجاد وضعیت فقر شود، و فقر نسلی، که یک چرخه است و از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود، تمایز قائل میشود؛ و در ادامه استدلال میکند که فقر نسلی فرهنگ و الگوهای اعتقادی متمایز خود را دارد.
یک مقاله پژوهشی در سال 2002 با عنوان «تاثیر تغییر پیشینه خانواده بر درآمد بزرگسالان آمریکایی» با تمرکز بر تاثیر تحصیلات والدین، رتبه شغلی، درآمد، وضعیت تاهل، اندازه خانواده، منطقه محل سکونت، نژاد و قومیت، تغییرات در عوامل تعیینکننده درآمد خانواده را بین سالهای 1961 و 1999 تجزیهوتحلیل کرد. از آنجا که بهبود مهارتهای کودکان محروم نسبتاً آسان به نظر میرسد، استراتژی جذابی است. با این حال، با قضاوت بر اساس تجربه آمریکا از دهه 1960، بهبود مهارتهای کودکان محروم دشوار بوده است. در نتیجه، این مقاله پیشنهاد میکند که احتمالاً راههای ارزانتر و آسانتری برای کاهش فقر و نابرابری وجود دارد، مانند تکمیل دستمزد فقرا یا تغییر سیاستهای مهاجرت بهگونهای که دستمزد نسبی کارگران ماهر را به جای کارگران غیرماهر کاهش دهد. این استراتژیهای جایگزین، همبستگی بیننسلی را کاهش نمیدهند، اما شکاف اقتصادی میان کودکانی را که زندگی را با تمام معایب شروع کردهاند، به جای همه مزایا، کاهش میدهند.
مقالهای دیگر با عنوان «آیا کودکان فقیر به بزرگسالان فقیر تبدیل میشوند؟»، تحرک درآمد نسلی در آمریکای شمالی و اروپا را مورد بحث قرار میدهد. این مقاله با مشاهده این نکته آغاز میشود که در ایالاتمتحده تقریباً نیمی از کودکانی که از والدین کمدرآمد متولد میشوند، بزرگسالان کمدرآمد هستند (از هر 10 کودک چهار نفر در بریتانیا و یکسوم در کانادا). این مقاله در ادامه توضیح میدهد که کودکان ثروتمند نیز تمایل دارند به بزرگسالان ثروتمند تبدیل شوند (از هر 10 نفر چهار نفر در ایالاتمتحده و بریتانیا و یکسوم در کانادا).
با این حال، مقاله استدلال میکند که پول تنها یا حتی مهمترین عامل تاثیرگذار بر تحرک درآمد بیننسلی نیست. پاداش به افراد با مهارت
و /یا تحصیلات بالاتر در بازار کار و فرصتهایی برای کودکان برای کسب مهارتها و مدارک مورد نیاز، دو عامل مهم هستند. نتیجهگیری مقاله نشان میدهد که انتقال درآمد به افراد کمدرآمد ممکن است برای کودکان مهم باشد، اما نباید روی آن برای تقویت تحرک نسلی حساب کرد. این مقاله توصیه میکند که دولتها بر سرمایهگذاری روی کودکان تمرکز کرده تا اطمینان پیدا کنند که آنها مهارتها و فرصتهایی برای موفقیت در بازار کار دارند.
در این گزارش میخواهیم به پرسشهای زیر پاسخ دهیم: فقر موروثی چگونه پدید میآید؟ در کدام کشورها فقر موروثی بیشتر است؟ جوامعی که با چرخه فقر دستوپنجه نرم میکنند، چه مشخصاتی دارند؟ و چه کسی باید به این فقر خاتمه دهد؟
این داستان ادامه دارد!
بیایید به سراغ یک داستان کوتاه زندگی برویم که در آن یک داستان واحد بر اساس اطلاعات چند مصاحبه /مورد روایت میشود: ستاره بیگم، بیوه 38ساله بنگلادشی، با پسر 15ساله و دختر 13سالهاش زندگی میکنند. ستاره در یک خانواده بزرگ و بسیار فقیر متشکل از هشت نفر به دنیا آمد (پدر و مادر، دو برادر و سه خواهر دیگر که دو نفر از آنها معلول بودند). پدرش یک کارگر روزمزد بود و چند دام و چند درخت نارگیل داشت. او همیشه برای تامین معاش خانواده تلاش میکرد. هیچ یک از خواهرها و برادرهایش به مدرسه نرفتند. پدرش مدتها از سل رنج میبرد و یکی از برادرانش نیز به آن مبتلا شده بود. این امر زندگی اجتماعی خانواده را دشوارتر میکرد و در جامعه بدنام شده بودند.
زمانی که پدرش درگذشت، ستاره فقط 10 سال داشت. برادرانش برای جلوگیری از هزینه جهیزیه او را در حالی که تنها 13 سال داشت، به ازدواج پیرمردی معلول درآوردند. او از مالکیت زمین و سایر داراییهایی که حقش بود محروم شد. شوهرش یک آرایشگر محلی بود که دستبهدهان بود و عملاً چیزی نداشت. زندگی زمانی سختتر شد که این خانواده دارای چهار فرزند شدند؛ که دوتا از آنها در سنین پایین به دلایلی نامعلوم فوت کردند. اگرچه دخترش در دبستان تحصیل کرد، اما پسرش هرگز به مدرسه فرستاده نشد، زیرا «پسر یک آرایشگر نیازی به آموزش ندارد». در عوض، از زمانی که فقط 10 سال داشت، برای یادگیری حرفه پدرش آموزش میدید. اعتقاد بر این بود که این یک هنجار است و برای خانواده مفیدتر است. چندی بعد شوهر ستاره در یک تصادف جادهای جان باخت.
انجمن مالکان حملونقل غرامتی به مبلغ 30 هزار تاکا (تقریباً 350 دلار آمریکا) به خانواده اعطا کرد. خانواده همسرش با این استدلال که همسرش وامهای معوقهای دارد که ستاره از آن بیخبر بود، کنترل پول را در دست گرفتند. از آن زمان، او هیچ حمایتی نداشت و مجبور شد آزار و اذیت خانواده همسرش را تحمل کند، که باعث شد فرزندانش در دوران کودکی دچار فقر شدید و افلاس شوند. و داستان ادامه دارد...
در اینجا ما وضعیت زندگی و پویایی یک خانواده بسیار فقیر را احساس کردیم. برای بیشتر این خانوادهها، داستان تقریباً مشابه است، جایی که برای نسل بعدی چیزی برای مالکیت باقی نمیماند جز بدهیهایی به اشکال مختلف. در حالی که موضوعات زیادی وجود دارد که میتوان پیرامون این داستان دربارهشان بحث کرد، ابتدا میخواهیم جنبه ثبت نام نکردن پسر ستاره در مدرسه را بررسی کنیم. روشن است که تصور والدین از آموزش، چشمانداز ثبتنام فرزندانشان در مدرسه را بیش از توانایی مالی آنها تعریف میکند. در حالی که عموماً انتظار میرود که تحصیل، مشاغل خوب و چشمانداز خوبی برای خانواده به ارمغان بیاورد، برای یادگیرندگان از خانوادههای فقیر، چنین نیست. بنابراین، نتایج قابل مشاهده رفاه و ثروت افراد تحصیلکرده در خانواده درجه یک، بر تصمیم والدین برای ثبتنام فرزندانشان در مدرسه تاثیر زیادی دارد. بنابراین به یک معنا، مزایای تحصیل در خانوادههای فقیر یا بیشبرآورد شده، یا دستکم گرفته میشود. به همین دلیل است که بسیاری از این خانوادهها نمیتوانند تصور کنند که سطح تحصیلات به فرد کمک میکند تا به شبکههای اجتماعی حمایتی دسترسی داشته باشد و بهتر با شوکها مقابله کند و همچنین به امنیت و وضعیت کلی آنها کمک کند.
دومین موضوع، جنبه جنسیتی این فرآیند انتقال است. در بیشتر داستانهای زندگی افراد دچار فقر شدید -همانطور که در مورد ستاره هم دیدیم- شدت یا عمق انتقال فقر شدید به نسل بعدی، کاملاً به موقعیت مادران یا زنان در خانوادهها بستگی دارد. همچنین باید در نظر داشته باشیم که تعداد خانوارهای زن تحت مدیریت یا سرپرست خانوارهای زن در میان تعداد کل خانوارهای دچار فقر شدید بیشتر است.
نتیجه اولیهای که میتوان از چنین داستانی گرفت این است که فقر شدید نهتنها مادی، بلکه تا حد زیادی ارتباطی است. در یک خانواده بسیار فقیر، معاملههای بیننسلی اغلب از طریق مبادلات مختلف به سمت جستوجوی فردی برای امنیت تشدید میشوند. اغلب به کودکان، زنان، افراد مسن، اعضای ناتوان یا ضعیف خانوادههای بهشدت فقیر، موقعیتهای نامطلوب (مانند کار کودکان، کار مراقبت، اختلاس در مالکیت زمین یا دارایی، ازدواج نامناسب و...) تحمیل میشود. این امر، فرصتها را برای فرار از فقر محدود میکند و یک چرخه معکوس طولانیمدت از معایب ایجاد میکند. تاثیرات بیننسلی در خانوادههای دچار فقر شدید به قدری قوی است که «چرخه شکست رشد بیننسلی» را ایجاد میکند که برخی از پژوهشگران آن را شکست رشد مداوم نیز مینامند. بنابراین، فرار از فقر شدید باید یک مسئله بهشدت سیاسی تصور شود که بر اساس درک پویایی بیننسلی در سطح خانواده و ساختار اجتماعی بنا شده است.
فرهنگ فقر
یک نظریه برای چرخه دائمی فقر این است که افراد فقیر فرهنگ خاص خود را با مجموعهای متفاوت از ارزشها و باورها دارند که نسلبهنسل آنها را در این چرخه به دام میاندازد. این نظریه را روبی کی. پِین (Ruby K. Payne) در کتاب خود با عنوان «چهارچوبی برای درک فقر» بررسی کرده است. او در این کتاب توضیح میدهد که چگونه یک سیستم طبقاتی اجتماعی در ایالاتمتحده وجود دارد؛ جایی که طبقه بالای ثروتمند، طبقه متوسط و طبقه فقیر کارگر وجود دارد. این طبقهها هر کدام مجموعهای از قوانین و ارزشهای خاص خود را دارند که با یکدیگر متفاوت هستند. برای درک فرهنگ فقر، پین توضیح میدهد که چگونه این قوانین بر فقرا تاثیر میگذارند و تمایل دارند آنها را در این چرخه مداوم به دام بیندازند. شخص فقیر با زمان متفاوت برخورد میکند. آنها معمولاً از قبل برنامهریزی نمیکنند، بلکه صرفاً در لحظه زندگی میکنند، که آنها را از پسانداز کردن پولی که میتواند به فرزندانشان کمک کند از فقر رهایی یابند، بازمیدارد.
پین تاکید میکند که هنگام کار با فقرا چقدر مهم است که تفاوتهای فرهنگی منحصربهفرد آنها را درک کنیم تا فرد ناامید نشود، بلکه سعی کنیم با آنها روی ایدئولوژیهایشان کار کرده و به آنها کمک کنیم تا بفهمند چگونه میتوانند به خود و فرزندانشان کمک کنند تا از این چرخه منحوس بگریزند. یکی از جنبههای فقر نسلی، درماندگی آموختهشده است که از والدین به فرزندان منتقل میشود. ذهنیتی مبنی بر اینکه هیچ راهی برای رهایی از فقر وجود ندارد، بنابراین برای استفاده بهینه از موقعیت باید از آنچه در توانش است لذت ببرد. این موضوع موجب عاداتی مانند خرج کردن فوری پول، اغلب برای کالاهای غیرضروری مانند الکل و سیگار میشود، در نتیجه به فرزندان خود آموزش میدهند که همین کار را انجام دهند و آنها را در دام فقر گرفتار میکنند.
نکته مهم دیگری که پین به آن اشاره میکند این است که ترک فقر به سادگی به دست آوردن پول و رفتن به طبقه بالاتر نیست، همچنین شامل کنار گذاشتن برخی روابط در ازای موفقیت نیز میشود. همسالان دانشآموز میتوانند بر سطح پیشرفت او تاثیر بگذارند. کودکی که از یک خانواده کمدرآمد میآید ممکن است تمسخر شود، یا از نظر تحصیلی به موفقیت دست نیابد. این امر میتواند باعث شود دانشآموز احساس دلسردی کند و از مشارکت بیشتر در آموزش خودداری کند، زیرا میترسد در صورت شکست، دیگران او را مسخره کنند. این مفهوم به توضیح اینکه چرا فرهنگ فقر از نسلی به نسل دیگر تسری مییابد کمک میکند، زیرا بیشتر روابط فقرا در همان طبقه خلاصه میشود.
نظریه «فرهنگ فقر» مورد بحث و نقد بسیاری از افراد از جمله الینور بِرک لیکوک (و دیگران) در کتاب «فرهنگ فقر: یک نقد» قرار گرفته است. لیکوک مدعی است افرادی که اصطلاح «فرهنگ فقر» را به کار میبرند، تنها «به توصیفهای تحریفشده فقرا کمک میکنند». علاوه بر این، مایکل هانان در مقالهای استدلال میکند که «فرهنگ فقر» اساساً آزمایشناپذیر است. این موضوع به عوامل زیادی برمیگردد؛ از جمله ماهیت بسیار ذهنی فقر و مسائل مربوط به طبقهبندی جهانی که تنها برخی از افراد فقیر را در دسته «گیرافتاده در فرهنگ» جای میدهد.
زندگی در صف نان
در کشورهایی که فقر نسلی را تجربه میکنند، کودکان خانوادههای کمدرآمد معمولاً فرصتهای کمتری نسبت به آنهایی دارند که از پسزمینههای برتر هستند. مرکز ملی کودکان در فقر (NCCP) گزارش میدهد که والدین فقیر منابع محدودی برای سرمایهگذاری روی فرزندان خود دارند. به همین دلیل، کودکان آسیبدیده با چالشهایی مانند تحریک ذهنی و آموزش ضعیف روبهرو هستند. علاوه بر این، زندگی در فقر میتواند تاثیر منفی بر والدین داشته باشد.
NCCP با بررسی وضعیت اجتماعی و اقتصادی چندین خانواده این تاثیر ماندگار را بر کودکان مورد مطالعه قرار داد. این مطالعه نشان داد افرادی که در فقر بزرگ میشوند، در اوایل بزرگسالی فقیر باقی میمانند. شکستن این چرخه بدون منابع و آموزش مناسب تقریباً غیرممکن است و خانوادهها در کشورهای کمدرآمد همچنان از تاثیرات این موضوع رنج میبرند. در زیر سه کشور که از فقر موروثی رنج میبرند، آورده شده است.
1- هند: بر اساس گزارش سال 2020 مجمع جهانی اقتصاد (WEF) در مورد تحرک اجتماعی جهانی، هندیهایی که در خانوادههای کمدرآمد متولد میشوند، از فقر نسلی رنج میبرند. بر اساس این گزارش، هفت نسل طول میکشد تا یک هندی که در فقر بزرگ شده، به درآمد متوسط هند برسد. این گزارش تحرک اجتماعی را به عنوان «حرکت» یک فرد به سمت بالا یا پایین نسبت به والدین خود تعریف میکند. این موضوع نشان داد کشورهایی که نمرات تحرک اجتماعی بالایی دارند، نابرابری درآمد کمتری دارند، در حالی که کشورهایی که از فقر نسلی رنج میبرند، تنوع درآمد بیشتری دارند. در پاسخ به موضوع فقر نسلی، هند برنامه توسعه یکپارچه روستایی را در سال 1978 ایجاد کرد. هدف این برنامه فراهم کردن فرصتها برای افرادی است که در فقر زندگی میکنند تا مهارتهایی را برای بهبود وضعیت زندگی خود بیاموزند و تمرین کنند و در عین حال تولید کشاورزی در مقیاس کوچک را افزایش دهند. دولت 25 درصد یارانه به کشاورزان خرد و 5 /33 درصد به صنعتگران، کشاورزان و کارگران کشاورزی روستایی میدهد. 50 درصد باقیمانده به کاستها (طبقات اجتماعی هندوها) و افراد دارای معلولیت اختصاص مییابد.
2- آفریقای جنوبی: آفریقای جنوبی کشور دیگری است که از فقر نسلی رنج میبرد. طبق تحقیقات آزمایشگاه جهانی نابرابری، ساختار اجتماعی که تقریباً برای سه قرن مطابق میل سفیدپوستان بوده، آفریقای جنوبی را به «نابرابرترین جامعه جهان» تبدیل کرده است. سیاهپوستان آفریقای جنوبی که در دوران آپارتاید با محدودیت دسترسی به منابع و فرصتها مواجه بودند، متحمل تاثیرات منفی شدند که در طول نسلها ادامه داشت. امروزه 10 درصد ثروتمندترین مردم آفریقای جنوبی بیش از 85 درصد از ثروت خانوارها را در اختیار دارند و تنها 15 درصد آن را برای 90 درصد باقیمانده جمعیت باقی میگذارند. سیستم اجتماعی در آفریقای جنوبی چرخه فقر نسلی را تداوم میبخشد. بانک جهانی سه اقدام سیاسی برای شکستن این چرخه پیشنهاد میکند؛ شامل گسترش و بهبود کیفیت آموزش، افزایش دسترسی به تولید و زمین در مناطق روستایی و سرمایهگذاری در سیستمهای حمایت اجتماعی که از افراد فقیر در برابر خطرات اقلیمی و آسیبپذیری اقتصادی محافظت میکند.
3- هندوراس: فقر نسلی دائمی است و زمانی رخ میدهد که حداقل دو نسل در فقر متولد شوند. در ویدئویی که سازمان غیرانتفاعی Children Internation تهیه کرده است، یک دختر جوان از هندوراس از پدربزرگ و مادربزرگش ابراز ناراحتی میکند که در همان شرایط بد زندگی که او در حال حاضر در آن زندگی میکند، بزرگ شدهاند. این دختر جزو 75 درصد هندوراسیهایی است که در مناطق روستایی زیر خط فقر زندگی میکنند؛ جایی که دسترسی به غذا و سرپناه اغلب کمیاب است. حمایتهای مالی از طریق سازمانهایی مانند کودکان بینالمللی، منابعی را برای کمک به شکستن چرخه فقر نسلی برای کودکان فراهم میکند. بنیاد کمک به جامعه بینالمللی (FINCA) خدمات مالی را برای خانوادههایی که در فقر در هندوراس زندگی میکنند ارائه میکند و 5 /55 درصد از وامگیرندگان را زنان تشکیل میدهند.
جهان در حال توسعه
در کشورهای در حال توسعه، عوامل زیادی میتوانند در تله فقر نقش داشته باشند، از جمله: دسترسی محدود به اعتبارات و بازارهای سرمایه، تخریب شدید محیط زیست (که پتانسیل تولید کشاورزی را از بین میبرد)، حکمرانی فاسد، فرار سرمایه، سیستمهای آموزشی ضعیف، اکولوژی (بومشناسی) بیماری، فقدان مراقبتهای بهداشتی عمومی، جنگ و زیرساختهای ضعیف.
جفری ساکس، در کتاب خود به نام «پایان فقر»، تله فقر را مورد بحث قرار میدهد و مجموعهای از ابتکارات سیاستی را برای پایان دادن به این تله تجویز میکند. او توصیه میکند که آژانسهای کمکرسان، همانند سرمایهگذاران مخاطرهآمیز که به شرکتهای نوپا کمک مالی میکنند، رفتار کنند. سرمایهگذاران خطرپذیر، هنگامی که سرمایهگذاری در یک پروژه را انتخاب میکنند، تنها نیمی یا یکسوم مبلغی را که احساس میکنند سرمایهگذاری خطرپذیر برای سودآوری نیاز دارد، نمیدهند؛ اگر این کار را میکردند، پولشان هدر میرفت. اگر همه چیز طبق برنامه پیش برود، سرمایهگذاری در نهایت سودآور خواهد شد و سرمایهگذار خطرپذیر نرخ بازده سرمایهگذاری مناسبی را تجربه خواهد کرد. به همین ترتیب، ساکس پیشنهاد میکند که کشورهای توسعهیافته نمیتوانند تنها کسری از کمک مورد نیاز را ارائه دهند و انتظار داشته باشند تله فقر را در آفریقا معکوس کنند. درست مانند هر استارتآپ دیگری، کشورهای در حال توسعه باید مقدار کمک لازم را دریافت کنند تا بتوانند تله فقر را معکوس کنند. مشکل اینجاست که برخلاف استارتآپها، که در صورت عدم دریافت بودجه تنها ورشکسته میشوند، در آفریقا مردم همچنان به میزان زیادی به دلیل کمبود کمکهای کافی میمیرند.
ساکس اشاره میکند که افراد دچار فقر شدید، فاقد شش نوع سرمایه اصلی هستند: سرمایه انسانی، سرمایه تجاری، سرمایه زیرساخت، سرمایه طبیعی، سرمایه نهادی عمومی و سرمایه دانش. او سپس تله فقر را شرح میدهد: فقرا با سطح بسیار پایین سرمایه به ازای هر نفر شروع میکنند و سپس خود را در دام فقر گرفتار میبینند؛ زیرا نسبت سرمایه به ازای هر فرد در واقع از نسلی به نسل دیگر کاهش مییابد. میزان سرمایه به ازای هر نفر زمانی کاهش مییابد که جمعیت سریعتر از انباشته شدن سرمایه رشد میکند. سوال در مورد رشد درآمد سرانه این است که آیا انباشت سرمایه خالص به اندازهای هست که بتواند با رشد جمعیت همگام شود؟
ساکس استدلال میکند که کمکهای خارجی کافی میتواند کمبود سرمایه را در کشورهای فقیر جبران کند، و بر این باور است که «اگر کمکهای خارجی به اندازه کافی قابل توجه و به اندازه کافی طولانیمدت باشد، موجودی سرمایه به اندازهای افزایش مییابد که خانوادهها را از حد معیشتی بالاتر ببرد».
ساکس معتقد است، بخش دولتی باید عمدتاً بر سرمایهگذاری در سرمایه انسانی (بهداشت، آموزش، تغذیه)، زیرساختها (جادهها، نیرو، آب و فاضلاب، حفاظت از محیط زیست)، سرمایه طبیعی (حفاظت از تنوع زیستی و اکوسیستم)، سرمایه نهادی عمومی (یک مدیریت دولتی خوب، سیستم قضایی، نیروی پلیس) و بخشهایی از سرمایه دانش (تحقیقات علمی برای سلامت، انرژی، کشاورزی، آبوهوا، محیط زیست) تمرکز کند. ساکس سرمایهگذاریهای سرمایه تجاری را به بخش خصوصی واگذار میکند، که به ادعای او میتواند به طور موثرتری از بودجه برای توسعه شرکتهای سودآور لازم برای حفظ رشد استفاده کند. از این نظر، ساکس موسسههای عمومی را در تامین کالاهای عمومی لازم مفید میداند، اما بر این باور است که کالاهای خصوصی به طور موثرتری از طریق شرکت خصوصی تولید و توزیع میشوند. این یک دیدگاه گسترده در اقتصاد نئوکلاسیک است.
چندین شکل دیگر از تلههای فقر در ادبیات مورد بحث قرار گرفته است، از جمله کشورهایی که با همسایگان بد، در خشکی محصور هستند. چرخه معیوب درگیری خشونتآمیز؛ تلههای معیشتی که در آن کشاورزان قبل از اینکه متخصص شوند منتظر واسطهها هستند، اما واسطهها منتظر میمانند تا ابتدا یک منطقه تخصصی پیدا کند؛ تلههای سرمایه در گردش که در آنها موجودیهای خردهفروشان تا حدی کم است که نمیتوانند آنقدر پول به دست آورند تا موجودی بزرگتری داشته باشند؛ تلههای کممهارتی که در آن کارگران با استفاده از مهارتهای خاص منتظر شغل هستند، اما شرکتها منتظر هستند تا کارگران چنین مهارتهایی را کسب کنند؛ تلههای تغذیهای که در آن افراد برای کار کردن بسیار کمتغذیه هستند، در عین حال آنقدر فقیر هستند که نمیتوانند غذای پایدار تهیه کنند؛ و تلههای رفتاری که در آن افراد نمیتوانند بین کالاهای وسوسهبرانگیز و غیروسوسهبرانگیز تفاوت قائل شوند، بنابراین نمیتوانند روی کالاهای غیر وسوسهبرانگیز سرمایهگذاری کنند که میتواند به آنها برای فرار از فقر کمک کند.
راههای فرار
به لطف فشار جهانی آغازشده از طریق اهداف توسعه پایدار سازمان ملل برای ریشهکنی فقر تا سال 2030، یک میلیارد نفر کمتر از 20 سال پیش در فقر شدید زندگی میکنند. با این حال، احتمال بالای به ارث بردن فقر یک مانع بزرگ در تلاش برای پرورش نسلی عاری از فقر است.
در حالی که داشتن والدین کمدرآمد و تجربه محرومیت مادی نقش مهمی در تعیین انتقال فقر دارد، شرایط پیچیده اجتماعی و بهداشتی نیز از عوامل اصلی کاهش سرمایهگذاری در آینده کودکان و در نتیجه افزایش نرخ فقر کودکان است. طبق گزارش Save the Children انگلستان، فقر ارثی به ویژه در کشورهای در حال توسعه رایج است، جایی که نرخ بالای باروری و نرخ مرگومیر نوزادان باعث سرمایهگذاری کمتر در سلامت و آموزش کودکان میشود. علاوه بر این، فشارهای اقتصادی فوری بر خانوارهای کمدرآمد اغلب موجب اتکا به کودکان برای ترک مدرسه و ورود به نیروی کار در سنین پایین میشود. در نتیجه، تحصیلات عالی بیارزش میشود که بیشتر به چرخه فقر و پیشرفت تحصیلی پایین دامن میزند.
پژوهشگران در یک نظرسنجی از ثبتنام در مدارس ابتدایی در بنگلادش، دریافتند که تقریباً یکپنجم همه کودکان اصلاً در مدرسه ثبتنام نکردهاند- که اکثریت آنها را کودکان خانوادههای فقیر تشکیل میدهند. پسران خانوادههای کمدرآمد بیشترین خطر را داشتند که زودتر از موعد مدرسه را ترک کنند یا اصلاً وارد مدرسه نشوند، زیرا تصور میکردند که مدرسه لذتی است که فقط افراد بسیار جوان و «کسانی که کارشان ارزش جایگزین کمی دارد»، آن را تجربه میکنند. سطح تحصیلات والدین نیز تاثیر زیادی بر بالاترین سطح تحصیلات فرزندان آنها دارد. پاسخدهندگان در مطالعاتی که سطح تحصیلات پایینی داشتند، بیشتر احتمال داشت که والدینی با سطح تحصیلات پایین (2 /34 درصد) داشته باشند؛ نسبت به کسانی که والدینی با سطح تحصیلات بالا داشتند (4 /3 درصد).
افزایش درآمد والدین ممکن است یک راهحل برای کاهش انتقال سطح تحصیلات پایین باشد. پژوهشهای بارناردوس نشان میدهد که به ازای هر یک درصد افزایش در درآمد والدین، نمرات ریاضی و خواندن فرزندشان چهار درصد افزایش مییابد. تضمین دسترسی عادلانه و رایگان به آموزش، گام بعدی برای شکستن چرخه فقر موروثی است. مزایای اقتصادی تضمین دسترسی کودکان خانوادههای کمدرآمد به آموزش، بسیار بیشتر از هزینه داشتن جمعیت تحصیلکرده است. همانطور که یونیسف در گزارشی در سال 2012 به درستی بیان کرد، «تعهد به حمایت از کودکان در برابر فقر، بیش از یک شعار یا گنجاندن معمولی در یک مانیفست سیاسی است. این نشانه یک جامعه متمدن است».
ایروینگ بی. هریس در کتاب خود «کودکان در خطر: آیا میتوانیم چرخه را بشکنیم»، راههایی را مورد بحث قرار میدهد که از طریق آنها میتوان به کودکان کمک کرد تا چرخه فقر را بشکنند. او بر اهمیت شروع زودهنگام آموزش و اهمیت آموزش به کودکان از سنین بسیار پایین و همچنین اطمینان از اینکه این کودکان از فرصتهای آموزشی مشابه دانشآموزان ثروتمندتر برخوردار میشوند، تاکید میکند. ارزشهای خانوادگی مانند تربیت فرزندان و تشویق آنها به داشتن عملکرد خوب در مدرسه و نیز رویکرد غیراقتدارگرایانه والدین باید ترویج شود. هریس همچنین در مورد اهمیت جلوگیری از بارداری نوجوانان و یافتن راههایی برای کاهش این پدیده بحث میکند تا زمانی که بچهها به دنیا میآیند، برنامهریزیشده و خواستهشده باشند و در نتیجه شانس بیشتری برای شکستن چرخه فقر داشته باشند.
همچنین پژوهشگرانی مانند لین کنورثی (Lane Kenworthy) پیشنهاد دادهاند که افزایش مزایای رفاهی و تعمیم آن به خانوادههای غیرکارمند میتواند به کاهش فقر کمک کند؛ زیرا کشورهایی که این کار را انجام دادهاند نتایج بهتری داشتهاند.
برخی از راهکارها برای شکستن چرخه فقر عبارتاند از:
1- رویکرد دونسلی فقرزدایی
رویکرد کاهش فقر دونسلی، بر آموزش، بهداشت و خدمات اجتماعی و فرصتهایی متمرکز است که والدین و فرزندان بهشدت به آن نیاز دارند تا خانوادههای خود را از اعماق اسارت فقر به وضعیتی باثبات و سالم از نظر روحی، جسمی و مالی برسانند. رویکرد دونسلی یک طرح جامع برای کاهش فقر است و «برای کمک به والدین و کودکان کمدرآمد برای بهبود وضعیت خود مورد نیاز است». با استفاده از رویکرد دونسلی، به والدین مهارتهای شغلی بیشتری آموزش داده میشود، آموزش رهبری ارائه میشود و به فرصتهای شغلی با دستمزد بالاتر دسترسی پیدا میکنند.
کودکان به برنامههای آموزشی بهتر، پیشدبستانی رایگان، مراقبت از کودکان رایگان و وسایلی که برای موفقیت در مدرسه نیاز دارند، دسترسی دارند. واحد خانواده برای عوامل استرسزای فعلی فقر و همچنین آسیبهای دوران کودکی مشاوره دریافت میکند. همه اعضای خانواده به مزایای کامل مراقبتهای بهداشتی، خدمات غذایی در خانه و مدرسه و کمکهای مالی برای قبوض، لباس و حملونقل خود در کوتاهمدت دسترسی دارند تا استرسهای نیازهای اساسی که خانواده را از صرف وقت برای یادگیری و رشد بازمیدارد، از بین برود.
2- تغییر نگاه به ریاضت
مارک بلیث در کتاب خود در سال 2014 ادعا میکند که ریاضت نهتنها باعث تحریک رشد نمیشود، بلکه عملاً این بدهی را به طبقات کارگر منتقل میکند. به این ترتیب، بسیاری از دانشگاهیان مانند اندرو گمبل، ریاضت در بریتانیا را کمتر به عنوان یک ضرورت اقتصادی، و بیشتر به عنوان ابزاری برای حکومتداری، که از طریق ایدئولوژی و نه الزامات اقتصادی هدایت میشود، میبینند. بررسیها اثرات نامطلوب ریاضت را بر سلامت جمعیت نشان میدهند که شامل افزایش نرخ مرگومیر در میان مستمریبگیران است که با کاهش بیسابقه حمایت از درآمد، افزایش خودکشی و تجویز داروهای ضدافسردگی برای بیماران مبتلا به مشکلات روانی و افزایش در خشونت، خودآزاری و خودکشی در زندان، مرتبط است.
3- شروع از مهدکودکها
هنریک زاکریسون، استاد دانشگاه اسلو، پژوهشهای زیادی در مورد مهدکودکها و نابرابری اجتماعی انجام داده است و تردیدی ندارد که الگوی جدید پیشنهادیاش در صورت اجرا میتواند به شکستن چرخه فقر کمک کند.
زاکریسون و همکارانش از گسترش مهدکودکها برای کودکان یکساله و دوساله در دهه 2000 به عنوان یک آزمایش طبیعی استفاده کردند. در این مدت، پوشش مهدکودک برای این گروه سنی تنها در چند سال از 30 درصد به 80 درصد افزایش یافت. پژوهشگران دریافتند کودکانی که قبل از 18ماهگی مهدکودک را شروع کردهاند، در سهسالگی رشد زبانی بهتری نسبت به کودکانی که به مهدکودک نرفته بودند، داشتند. نابرابری اجتماعی میان فرزندان خانوادههای دارای نابرابری تحصیلی نیز تا حد زیادی کاهش یافت. آزمونهای سراسری در کلاس پنجم تا 50 درصد کاهش نابرابری اجتماعی را نشان داد. آزاده چیذری
دیدگاه تان را بنویسید