ارسال به دیگران پرینت

ملانصرالدین | حکایتهای ملانصرالدین

حکایت ملانصرالدین و روز بارانی | انشالله منم! | حکایتهای طنز و نغز از ملانصرالدین

حکایتی طنز و نغز از ملانصرالدین را در این مطلب بخوانید و لذت ببرید.

حکایت ملانصرالدین و روز بارانی | انشالله منم! | حکایتهای طنز و نغز از ملانصرالدین

روزی همسر ملانصرالدین از او پرسید فردا چه می‌کنی؟

گفت اگر هوا آفتابی باشد به مزرعه می‌روم

و اگر بارانی باشد به کوهستان می‌روم و علوفه جمع می‌کنم.

همسرش گفت بگو ان شاءالله.

او گفت ان شاءا... ندارد.

فردا یا هوا آفتابی است یا بارانی.

از قضا فردا در میان راه

راهزنان رسیدند و او را کتک زدند.

ملانصرالدین نه به مزرعه رسید و

نه به کوهستان و مجبور شد به خانه باز گردد.

همسرش گفت کیست؟

او جواب داد  انشاالله منم!

به این خبر امتیاز دهید:
بر اساس رای ۹ نفر از بازدیدکنندگان
با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه