ارسال به دیگران پرینت

اشعار عاشقانه | اشعار عاشقانه در وصف زیبایی معشوق

اشعار عاشقانه در وصف زیبایی معشوق | با این اشعار دل معشوقتو ببر

در ادامه چند اشعار عاشقانه در وصف زیبایی معشوق آورده ایم تا برای معشوقتان بفرستید و دلش را به دست بیاورید.

اشعار عاشقانه در وصف زیبایی معشوق | با این اشعار دل معشوقتو ببر

اشعار عاشقانه در وصف زیبایی معشوق

در ادامه چند اشعار عاشقانه در وصف زیبایی معشوق آورده ایم تا برای معشوقتان بفرستید و دلش را به دست بیاورید.

همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشت
وآنچه در خواب نشد چشم من و پروین است

خود گرفتم که نظر بر رخ خوبان کفر است
من از این بازنگردم که مرا این دین است

وقت آن است که مردم ره صحرا گیرند
خاصه اکنون که بهار آمد و فروردین است

چمن امروز بهشت است و تو در می‌بایی
تا خلایق همه گویند که حورالعین است

هر چه گفتیم در اوصاف کمالیت او
همچنان هیچ نگفتیم که صد چندین است

آنچه سرپنجه سیمین تو با سعدی کرد
با کبوتر نکند پنجه که با شاهین است

من دگر شعر نخواهم که نویسم که مگس
زحمتم می‌دهد از بس که سخن شیرین است

سعدی

***

دعوت من بر تو آن شد کایزدت عاشق کناد
بر یکی سنگین دل نامهربان چون خویشتن

تا بدانی درد عشق و داغ هجر و غم کشی
چون به هجر اندر بپیچی پس بدانی قدر من

***

در چشم‌هایت

جنگجویی مغول کمین کرده

جرأت نمی‌کنم دوستت نداشته باشم

***

آنقدر زیبایی

که شاعرها به احترامت

کلاه از سر بر می دارند!

و روی پیشانی شعرهای شان

عرق شرم می نشیند!

***

گرچه گاهی حال من مانند گیسوهای توست
چشمه آرامشم پایین ابروهای توست

خنده کن تا جای خون در من عسل جاری کنی
بهترین محصول‌ها مخصوص کندوهای توست

رضا نیکوکار

***

باز هم کشته و بازنده این جنگ منم
که تو با لشکر چشمانت و من یک نفرم

دل به دریای جنون می‌دهی و می‌گذری
دل به دریای جنون می‌دهم و می‌گذرم

آه دیوانه، تو آن‌سوی جهان هم بروی
من به چشمان تو از پلک تو نزدیک‌ترم

حسن نظری

***

چو به خنده بازیابم اثر دهان تنگش
صدف گهر نماید شکر عقیق رنگش

بکنند رخ به ناخن بگزند لب به دندان
همه ساحران بابل ز دو چشم شوخ و شنگش

خاقانی

***

ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم
چند روزیست که هرشب به تو می‌اندیشم

به تو آری به تو یعنی به همان منظر دور
به همان سبز صمیمی به همان باغ بلور

به همان سایه همان وهم همان تصویری
که سراغش ز غزل‌های خودم می‌گیری

به همان زل زدن از فاصله دور به هم
یعنی آن شیوه فهماندن منظور به هم

به تبسم به تکلم به دل آرایی تو
به خموشی به تماشا به شکیبایی تو

به نفس‌های تو در سایه سنگین سکوت
به سخن‌های تو با لهجه شیرین سکوت

شبحی چند شب است آفت جانم شده است
اول نام کسی ورد زبانم شده است

در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم عاشق دیدار من است

یک نفر ساده چنان ساده که از سادگی‌اش
می‌شود یک شبه پی برد به دلدادگی‌اش

آه ای خواب گران سنگ سبکبار شده
ای که بر روح من افتاده و آوار شده

در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم تشنه دیدار من است

یک نفر سبز چنان سبز که از سرسبزیش
می‌توان پل زد از احساس خدا تا دل خویش

شبحی چند شب است آفت جانم شده است
اول نام کسی ورد زبانم شده است

آی بی‌رنگ‌تر از آینه یک لحظه بایست
راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست؟

اگر این حادثه هر شبه تصویر تو نیست
پس چرا رنگ تو و آینه اینقدر یکیست؟

حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش
عاشقی جرم قشنگی ست به انکار مکوش

آری آن سایه که شب آفت جانم شده بود
آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود

اینک از پشت دل آینه پیدا شده است
و تماشاگه این خیل تماشا شده است

آن الفبای دبستانی دلخواه تویی
عشق من آن شبح شاد شبانگاه تویی

بهروز یاسمی

***

لبانت قند مصری، گونه‌هایت سیب لبنان را
روایت می‌کند چشمانت آهوی خراسان را

من از هر جای دنیا هرکه هستم عاشقت هستم
به مهرت بسته‌ام دل را، به دستت داده‌ام جان را

***

مدامم مست می‌دارد نسیم جَعد گیسویت
خرابم می‌کند هردم فریب چشم جادویت

حافظ

***

در هر شکن زلف گره گیر تو، دامی‌‌ست
این سلسله، یک حلقه بی‌کار ندارد

صائب تبریزی

***

تا تو نگاه می‌کنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو، این چه نگاه کردن است؟

شهریار

***

ماه می‌تابد و انگار تویی می‌خندی
باد می‌آید و انگار تویی می‌گذری

بهروز یاسمی

***

 

ماه می‌تابد و انگار تویی می‌خندی
باد می‌آید و انگار تویی می‌گذری

بهروز یاسمی

***

فاتحه‌ای چو آمدی بر سر خسته‌ای بخوان
لب بگشا که می‌دهد لعل لبت به مرده جان
حافظ

***

یاد تو که می افتم

دست دلم را می گیرم وُ

می رویم

پای قرارهای نیامده ات

به تو فکر می کنم

و زیبایی چشمانت

حواسم را به هم می ریزد

***

حال من خوب است اما با تو بهتر می‌شوم

آخ ... تا می بینمت یک جور دیگر می‌شوم

با تو حس شعر در من بیشتر گل می‌کند

یاسم و باران که می‌بارد معطر می‌شوم

در لباس آبی از من بیشتر دل می‌بری

آسمان وقتی که می‌پوشی کبوتر می‌شوم

آنقدرها مرد هستم تا بمانم پای تو

می‌توانم مایه گهگاه دلگرمی شوم

میل - میل توست اما بی تو باور کن که من

در هجوم بادهای سرد پرپر می‌شوم

مهدی فرجی

***

لب‌های تو سوره سوره تفسیر خداست
چشمان تو بی ریا تر از آینه‌هاست
ای سبزترین سبزترین سبزترین
سیمای تو سین هشتم سفره ماست

ایرج زبردست

***

 

بانو!
آن پیرهن قرمز پولک دارت را بپوش
و مثل یک ماهی
به آغوش من بیا
من هنوز دریا دریا
تو را دوست دارم

مهشید سادات

***

تمام خنده‌هایم را نذر کرده ام
تا تو همان باشی
که صبح یکی از روزهای خدا
عطر دستهایت
دلتنگی ام را به باد می‌سپارد

سیدعلی صالحی

***

به موهایت سنجاق بزن
باد
تحمل این همه پریشانی را ندارد
من به باد سوء ظن دارم
به تو که می‌رسد
نسیم می‌شود

کیوان مهرگان

***

بهشت
اقتباسی کوچک است
از آغوش تو

سعید شجاعی

***

اگر موهایت نبود
باد را
چگونه نقاشی می‌کردم؟

احسان پرسا

به این خبر امتیاز دهید:
بر اساس رای ۲ نفر از بازدیدکنندگان
با دوستان خود به اشتراک بگذارید:
کپی شد

پیشنهاد ویژه

    دیدگاه تان را بنویسید

     

    دیدگاه

    توسعه